مستاجر ، اگر می خواهید از کار و زندگی افتاده و تا قبل از به اتمام رساندن رمان تمرکزتان معطوف چیزی جز قلم جادویی رولان توپور نباشد ، این رمان بینظیر را به شما پیشنهاد می کنم . رمانی که در کنار داستان خیره کننده و کشش دارش ، داری مفاهیم عمیق و قابل توجهی می باشد . البته که جذابیت بیش از حد داستان به خواننده مجال بررسی مفاهیم را نمی دهد ؛ همراه ما باشید با نقد و معرفی رمان مستاجر
بخش اول : معرفی رمان مستاجر ( بدون اسپویل )
رولان توپور ، نویسنده ، نقاش و کاریکاتوریست خوشنام فرانسوی برای اولین بار در سال ۱۹۶۴ رمان مستاجر را به انتشار رساند . مستاجر داستان مردی را روایت می کند که بعد از بیرون انداخته شدن از خانه قبلی خود ، با تمام سرمایه و پس اندازش اتاقی مناسب در یک اپارتمان کرایه می کند
چیزی نمی گذرد که ترلوفسکی( مستاجر جدید ) متوجه می شود که مستاجر قبلی این اتاق به طرز مشکوکی در اوج خوشی دست به خودکشی زده است . کم کم رفتار های عجیب همسایه ها و اتفاقات در حال وقوع در آپارتمان توجه ترلوفسکی را به خود جلب می کند و...
مستاجر یک رمان ترسناک روان شناختی می باشد پس طبیعتا برای تبدیل شدن به یک شاهکار نیاز دارد در دو شاخه عملکرد قابل قبولی داشته باشد . شخصیت پردازی کاراکتر ها و ایجاد حس تعلیق و وحشت در مخاطب که از قضا مستاجر در هر دو اینها بینظیر و فراتر از انتظار ظاهر شده است
داستان بر محوریت افکار و شخصیت پردازی ترلوفسکی روایت می شود و هر چه داستان جلو تر می رود شخصیت و خلقیات و ترلوفسکی بیش از پیش برای ما آشکار می شود. حتی کاراکتر سیمون شول که کتاب با خودکشی اش آغاز می شود و عملا نقشی در کتاب ندارد به وسیله تعریف خاطره ها و اخلاقش توسط دوستان و پیدا شدن وسایل شخصی اش در آپارتمان شخصیت پردازی می شود . به عبارتی این شخصیت پردازی ها هستند که به نویسنده در پروسه القا حس ترس و تعلیق کمک می کند . و اما حس ترس و فضا سنگین آپارتمان، به شخصه مرا به یا آثار ترسناک روانشناختی امثال پولانسکی و هیچکاک انداخت . جو سنگینی که در بچه رزماری و روانی حاکم بود ، دقیقا اینجا هم وجود دارد. دقایق ابتدایی آرام و هر چه جلوتر می رویم جو غلیظ تر و ما را بیش از پیش در خود غرق می کند . همان طور که بالاتر اشاره کردم این جو سنگین نتیجه خوب بودن شخصیت پردازی کاراکتر ها و صحنه سازی پرجزئیات رمان است .
رمان ول کن شما نخواهد بود، کافیست روزی یک فصل از این رمان را بخوانید تا باقی دقایق روز تمرکزتان را به صورت کامل از دست بدهید و تنها به یک چیز فکر کنید ؛ به ترلوفسکی و ماجرا های اپارتمان ، به قلم جادویی و مسخ کننده رولان توپور . آری، مستاجر از آن دسته رمان هایی است که جذابیتش شما را از فکر کردن به هر چیزی جر خود باز می دارد ( از اینجا به بعد متن به کسانی که تا به حال موفق به مطالعه رمان نشده اند پیشنهاد نمی شود، همراه با باشد با نقد و بررسی مفاهیم رمان مستاجر )
بخش دوم : بررسی مفاهیم رمان مستاجر ( همراه با اسپویل )
مستاجر اثر رولان توپور یک اثر مفهومی و از نگاهی اعتراضی می باشد که سعی بر باز کردن چشم انسان ها دارد ، توپور در این رمان با صدایی بلند داد می زند :(( همه شما یک ترلوفسکی هستید و در اطرافتان در حال رخ دادن پدیده های عجیبی است ، تنها کافیست تا دیر نشده حواستان را جمع کنید و به مبارزه با آن مشغول شوید . اگر غفلت کنید عاقبتی مانند ترلوفسکی در انتظار شما خواهد بود)) . و اما این پدیده عجیب که توپور بابت آن به ما هشدار مز دهد چیست ؟ چیزی نیست جز " مدرنیته " . مدرنیته ای که هویت ترلوفسکی را از او سلب می کند و آنطور که می خواهد او را تربیت می کند ، مانند یک حیوان خانگی و حتی پایانی مشخص برای مستاجر بیچاره ما در نظر دارد . بیایید کمی ریزتر به قضیه نگاه کنیم و به عبارتی نماد های رمان را بشکافیم
شخصیت اصلی داستان ما به محض ورود به آپارتمان گرفتار مدرنیته می شود و ریز به ریز المان هایی که باعث شکل گیری هویتش می شود از او گرفته می شود . به طور مثال در ابتدا صاحب خانه نواختن، تشکیل خواننده و حتی برقرار کردن رابطه عاطفی و جنسی با یک جنس مونث را برای ترلوفسکی ممنوع می کند . هر چه جلوتر می رویم این محدودیتها جدی تر و و به قولی گسترده تر می شود و تا جایی پیش می رود که ترلوفسکی هویت خودش را فراموش می کند . مدرنیته یا سلب کردن هویت او ، به مرور زمان از وی شخصیت دیگری می سازد ( سیمون شول نماد شخصیت مورد نظر مدرنیته می باشد ) . آنها ترلوفسکی را آن طور که می خواهند برنامه ریزی می کنند و همان طور که اشاره کردم از همان ابتدا حتی برای پایان زندگی اش هم برنامه دارند
ترلوفسکی اواسط رمان از نقشه شوم همسایه ها یا به عبارتی عوامل مدرنیته با خبر می شود و سعی می کند در مقابل آن ایستادگی کند که متاسفانه موفق نشده و در پایان در قالب سیمون شول از دنیا می رود . اگر بخواهیم خوشبینانه نگاه کنیم و استلا را جزو گروه " همسایه ها " به حساب نیاوریم، می توان گفت مدرنیته حتی عشق را هم در نگاه قربانی هایش یک توطئه سیاه و کثیف نمایش می دهد و کاری می کند که از آن متنفر شوند ( ترلوفسکی آخرین المان هویتش یعنی عشق به استلا را با این نگاه که عشق میان آن دو قسمتی از بک نقشه شوم است رها مي کند و طور کامل به انسانی دیگر و فاقد هرگونه نقطه مشترک با خود قبلی اش تبدیل می شود )
مدرنیته خیلی غیر مستقیم برای رسیدن به هدف نهایی خود مراحل نقشه را به ما دیکته می کند 《 به طور مثال به بهانه سر و صدا و شلوغی رفقارو دوستان ترلوفسکی از او می گیرد یا خیلی غیر مستقم او را مجبور به راه رفتن با دمپایی ابری می کند 》. اگر چشمانمان را باز نکرده و به پدیده های مشکوک ( ! ) اطرافمان نگاه نکنیم بدونه اینکه حتی متوجه شویم ترلوفسکی درونمان تبدیل به سیمون شول می شود و مطابق نقشه ای شوم از دنیا می رویم
لازم به ذکر است که توجه به مفهوم در رمان پرهیاهو و جذابی مثل مستاجر کار ساده ای نیست و اکثر خواننده های رمان بدون اینکه متوجه هشدار نویسنده شوند ، کتاب را به اتمام می رسانند ( از جمله خودم ) پس اگر در همان ابتدا متوجه این موارد نشدید تعجب نکنید
دیگر نکته ای که مستاجر را تبدیل به یک شاهکار فراموش نشدنی می کند این است که در پایان شما نتیجه گیرنده نهایی هستید و می توانید بین دو پایان موجود در کتاب فارغ از مفاهیم نهفته در رمان ، یکی را به سلیقه خود انتخاب کنید. آیا همسایه ها واقعا دست به توطئه علیه ترلوفسکی زده بودند یا اینکه این نقشه شوم تنها زاده ذهن مریض و نکته سنج ترلوفسکی بوده است ؟ البته اگر بخواهیم مفاهیم نهفته کتاب را وارد بازی کنیم تئوری توهم به طور کلی رد می شود و تنها یک انتخاب پیش روی ما باقی می ماند ، اما دلیل ندارد که بخوایم این دو را با هم هماهنگ کنیم و خواننده مجاز است هر پایانی که می خواهد را به عنوان مسیر اصلی داستان انتخاب کند
در نهایت اگر دنبال رمانی می گردید که بتواند شما را میان صفحاتش غرق کند و شما غافل از گذر زمان به مطالعه اش بپردازید ، مستاجر را به شما پیشنهاد می کنم، رمانی که در کنار جذابیت بی حد و مرزش شما را متوجه پدیده های ترسناک اطرافتان کرده و چشمانتان را باز می کند / خوشحال می شم شما هم نتيجه گیری های خود را در قسمت کامنت ها برای ما بنویسد تا بتوانیم جامع تر به شاهکار رولان توپور نگاه کنیم
" پایان "