1. آبجین : جامه ای است که تن مرده را پس از غسل دادن بدان خشک کنند. (معین)
بپوشم بر آیین به جامه عجم کفن آبجین ده به کافور و نم
2. آبِشتَنگاه : مستراح
نه همی باز شناسد عبیر از سرگین نه گلستان بشناسد زآبشتنگاه
3. آجاریدن : در گذشتن و تخطی و تجاوز باشد.
نشان بندگی شکر است هرگز مردم دانا نسپاسی ز حد بندگی هرگز نیاجارد
4. آریغ : نفرتی باشد که از قول و فعل کسی در دل کسی پدید آمده باشد.
آه از غم آن نگار بد مهر که آریغ ز من به دل گرفته
5. توک : چشم
ز توک مست تو عالم خراب است به قید زلف تو خلقی گرفتار
6. یاوَند : پادشاه، پادشاهان
چو یاوندان به مجلس می گرفتند ز مجلس مست چون گشتند رفتند
7. ماژ : عیش و عشرت و فراغ باشد
درین محنت سرای شادی و غم که گاهی ماژ باشد گاه ماتم
8. مَرَخشه : شوم و نامبارک
آمد نوروز و نو دمید بنفشه بر ما فرخنده باد و بر تو مرخشه
9. لاتو : نردبان
دست زبان بدو نرسد کس آری به ماه بر نرسد لاتو
10. گَرزه : موش
آهو از دام اندرون آواز داد پاسخ گرزه به دانش باز داد