اختصاصی طرفداری | فراموش کنید آنچه در این روزگار درباره هر کسی که باید و نباید هر روزه در رسانههای اجتماعی تجلیل یا تحقیر میشود. در روزگاری که خوب واقعاً خوب بود، یکی از خدایان فوتبال بریتانیا بهشمار میرفت. در روزگاری که یکی از ما اتفاقاً فوتبال هم خوب بازی میکرد. از دورانی میگویم که معصومیت و معرفت هنوز معانی خود را از دست نداده بود. زمانی که بزرگان در کوچه و خیابان با بچهها با توپ بغلپایی میزدند بیآنکه لحظهای تصور کنند تافته جدا بافتهای هستند. آدمهایی که هرگز فراموش نکردند از کجا آمدهاند و گذشته خود را فراموش نکردند.
دنیس لاو، آخرین بازمانده تثلیث مقدس یونایتد بود.
درحالیکه حتی بعد از پیراهن سرخ یونایتد، پیراهن آبی سیتی را به تن کرده بود، به همراه جورجی بست و بابی چارلتون، تنها کسی است که با مجسمهای سهنفره در برابر اولدترافورد به ابدیت و تاریخ یونایتد پیوسته است. جاییکه مت بازبی، مربی جاودانی یونایتد، با مجسمه دیگری در مقابل آنها ایستاده است و با افتخار و لبخند و غرور به این سه مینگرد و سربازان مستعد و استثنایی قدیم هنوز گوشبهفرمان ایستادهاند و مرد اسکاتلندی در میان این دو، دستانش را به نشان آمادگی و احترام در برابر رهبر خود بالا برده است.
هر سه متجلی و جلوهگر آنچه به باشگاهی چون منچستر یونایتد هویت واقعی، تاریخی و محبوبیت بخشیده است، تجسم آنچه که باشگاه یونایتد ادعا میکند برای آن ایستاده است (یا شاید بهتر است بگویم ایستاده بود).
آنقدر خوب بود که پدر دنیس برکمپ، اسطوره آرسنال، نام پسر نورسیده خود را بهخاطر لاو، «دنیس» نامید. و انصافاً برکمپ، پدر و دنیس لاو معروف را شرمنده نکرد.
اگر بست با موهای بلند و چارلتون بهخاطر تاسی سر در زمین بهسادگی قابلتشخیص بودند، او با آن چهره و گونههای برآمده و لپهای فرورفته، موهای قرمز و بدنی لاغراندام و لبخندی مانند موش ریزهپیزهای به چشم میآمد. هر سه در دوران طلایی دهه شصت یونایتد، بعد از فاجعه مونیخ، با استایلی متفاوت در زمین معرکه بودند. استخوانبندی و بنیاد اولین تیم انگلیسی که به قهرمانی اروپا رسید، بر شانههای این سه نفر بنا شده بود.
فرار از تماشای عکسهای هر یک از این سه و خیلیهای دیگر در آن دوران، در در و دیوار اتاق غیرممکن بود. همیشه خیره به ما یادآوری میکردند که هستند و کجا قرار دارند و چرا ما شیفته فوتبال شدیم.
امیرحسین صدر
18 ژانویه 2025
دنیس لاو با رگهای از فروتنی و مهربانی خاص اسکاتلندی هنوز هم در سالهای آخر عمرش، هر زمان که میتوانست، به اولدترافورد میآمد. با یقههای بارانیاش که تا گوشش بالا آمده بود، انگار نمیخواست کسی بداند او کیست، و در عین گرما و مهربانی و شخصیت خوشمشرب و شوخطبع، گویا با نگاه به زمین بازی فقط قصد داشت در دنیای خودش جزءبهجزء خاطرات گذشته را مرور کند.
اما همیشه میشد دنیس لاو را شناخت. با موهای سیخشدهای که هنوز هم متمایز بودند. درخشش در چشمانش هنوز قوی بود. او راه فراری نداشت، معروف بود، که همه میدانستند دنیس چه زمانی در اولدترافورد است. فوتبالیست و مردی که بهطور غریزی مردم را به همان راحتی که زمانی حریفان را پشت سر میگذاشت، آدمها را به سمت خود میکشاند.
دنیس لاو روز جمعه در سن ۸۴ سالگی درگذشت. مرگ لاو، تنها بازیکن اسکاتلندی برنده توپ طلا، دستاوردی که حتی شاه شاهان اسکاتلند، کنی دالگلیش لیورپولی، آن را به دست نیاورده است، روز جمعه توسط خانواده او از طریق باشگاه منچستر یونایتد اعلام شد. لاو در سال ۲۰۲۱، دقیقاً مانند برادران چارلتون، مبتلا به فراموشی و آلزایمر شده بود.
از آن دسته بازیکنانی بود که ذاتاً فوتبالیست بود و گلزنی که به شدت و گواه همه کسانی که او را میشناختند و بازی او را دیده بودند، همیشه به طرز وحشتناکی به راحتی و خونسردی خاصی با توپ کار میکرد. آن روزها همه بازیها با دوربینهای تلویزیونی همراه نبود، اما هنوز هم شواهد بسیاری در گوشهوکنار موجود است.
او مانند بست در روزنامهها و مجلات حضور دائمی نداشت. بست اصلاً رقیبی نداشت، اما افتخارات ورزشی او با لباس سرخ منچستر یونایتد در میادین فوتبال فراموشنشدنی است.
البته باشگاههای دیگری هم بودند. منچسترسیتی، که به دلایلی دوران بسیار معروفی به حساب میآید، جایی که گل او با پشت پای هنرمندانه که با جشنی همراه نشد، تیم سابق را در سال ۷۴ از دسته اول به سوی دسته دوم سوق داد. او همچنین حتی در آن دوران برای تورینو ایتالیا بازی کرد و البته هادرسفیلد، جایی که او همهچیز را آغاز کرد. لاو در آبردین به دنیا آمد، ۵۵ بار برای اسکاتلند محبوبش بازی کرد و هرگز عشق بازی در تیم ملی و بازیگوشیهایش حتی در آن سطح را از دست نداد.
درحالیکه بعد از هادرسفیلد به سیتی پیوست و سپس دوران فوتبال را با سیتی پایان داد، اما جاودانگی با دوران یونایتد به دست آمد و او را در تاریخ باشگاه ابدی کرد. در بین سالهای ۱۹۶۲ تا ۱۹۷۳، یازده سال را در اولدترافورد سپری کرد، ۴۰۴ بار به میدان رفت و در هر دو بازی بهطور میانگین بیش از یک گل به ثمر رساند.
او در سال ۱۹۶۴ برنده توپ طلا شد و ۴۶ گل او در یونایتد در آن فصل، هنوز هم رکورد باشگاه است. در سال ۱۹۶۸، به همراه بست و چارلتون، به عنوان اولین تیم انگلیسی قهرمان جام ملتهای اروپا شد، و ۲۳۷ گل او در یونایتد تنها توسط سر بابی چارلتون و بعدها وین رونی بهتر شد. حضور مرد اسکاتلندی در سیاهه بزرگان یونایتد همیشه محسوس و برجسته است.
اگر زمانی که او بازی میکرد، فوتبال سادهتر به نظر میرسید، لاو یکی از فروشندگان عالی آن زمان در این حیطه بود. بدون تلاش، یکی از ما ماند، بدون زحمت در پوست خودش جای گرفته بود و مهمتر از همه، بدون هیچ کوششی با توپی که جلوی پایش بود، رفیق و آسوده بود. آنقدر راحت، گویی کار خاصی نمیدهد ولی بیشرم و خجالت، مؤثر و مفید و تعیینکننده بود، در مجموعهای که در آن قرار داشت.
بهندرت درباره کارهایی که او در زمین فوتبال انجام میداد، چیز مفصل و خارقالعادهای وجود داشت. خیلی مقتصد، مینیمالیست و ساده در حرکات و گلزنی به نظر میرسید. حتی شادیهای پس از گل او همینطور بود. معمولاً یک دستش را بالا میآورد و شاید اگر خیلی هیجانزده بود، فقط دو دست را بالا میبرد.
در میان تمامی گلهای لاو، داستان یکی از آنها نهتنها در فولکلور تاریخ یونایتد و سیتی، بلکه تاریخ فوتبال انگلستان، معروفیت و جایگاه ویژهای دارد. یکی از غیرمتعارفترین گلهایی که قلباً هرگز نمیخواست به ثمر برساند، و حتی بعدها، زمان خاطره تلخی آن را کمرنگ نکرد. درحالیکه همیشه در مصاحبهها و برخورد هواداران با این سؤال همیشگی روبهرو میشد، هرگز از صحبت درباره آن لذت نبرد و مایل نبود در این باره چیزی به زبان بیاورد.
با این وجود، در طول ایام، سؤالاتی در این مورد همیشه لاو را دنبال کرد. ظاهراً هیچ مصاحبهای بدون مطرح کردن این سؤال انجام نمیشد. و اگر میشد، همیشه کمی اخم میکرد، شوخی میکرد یا وانمود میکرد یادش نمیآید. این روش او برای عبور از این سوژه تکراری برای او و همیشه جالب و شنیدنی برای مردم بود.
پشت پای او برای آبیپوشان سیتی مقابل یونایتد در دربی منچستر در آخرین روز فصل ۱۹۷۴ گل زیبایی را برای او و تیمش به ارمغان آورد. این گل آغاز داستان معروفی شد. طبیعی بود، اسطوره یونایتد برای سیتی گل زده است. مردم مثل همیشه دوست داشتند پیاز داغ داستان را زیاد کنند و بگویند؛ گل دنیس لاو باعث سقوط باشگاه قدیمی به دسته دوم شده است. این حکایت در طول زمان به این شکل ماندگار و معروف شد. درحالیکه حقیقت چیز دیگری بود؛ یونایتد، با نتایج دیگر بازیهای آن روز صرفنظر از نتیجه دربی، محکوم به سقوط بود.
پس از گل زیبای لاو، جمعیت به میدان هجوم آورد و بازی به هرجومرج کشیده شد و یونایتد بعد از ۳۵ سال به دسته دوم سقوط کرد.
برای لاو این فقط یک گل بود، نه چیزی کم یا بیش. یکی از گلهایی که در اولین بازی خود برای هادرسفیلد بهعنوان یک جوان ۱۶ ساله با مشکل چشم در شب کریسمس ۱۹۵۶ به ثمر رساند.
لاو مردی نهچندان قدبلند بود، کوچک و ظریف. با پیوستن به هادرسفیلد، برخی او را بیشازحد لاغر میدانستند. اندی بیتی، اولین مربی او میگوید: «آدمی با قدی کوتاه، قیافهای عجیب و اندامی بسیار ضعیف.»
برخی از مردم و کارشناسان دقیقاً همین چیزها را در مورد جورج بست بیان میکردند، اگرچه بست، خوشسیما و جوان بسیار جذابی در دوران خود بود و یک مدل کامل امروزی در دوران خود به شمار میرفت. اکنون هر دوی آنها، بست و لاو، در کنار چارلتون با مجسمهای برنزی برای همیشه در محوطه جلوی اولدترافورد ایستادهاند.
مجسمه قدیسان یونایتد. هتتریک نوابغ ورزش فوتبال. حتی در این روزهای تاریک، با بدهیهای گلیزر و عدم اطمینان برای دستیازیدن به موفقیتهای گذشته، این یادآوری و نشانی از آنچه برای همیشه در آن مکان وجود داشته است؛ چگونه باید یک فوتبالیست، بازیگر و نماینده منچستر یونایتد باشید.
سر مت بازبی اسکاتلندی تقریباً بلافاصله زمانی که از لاو شنید و سپس بازی او را دید، لاو را برای یونایتد میخواست، اما هادرسفیلد قصد فروش نداشت. بعداً اسکاتلندی مشهور دیگر، بیل شنکلی او را برای لیورپول میخواست. اما تقریباً چهار سال بعد، زمانی که لاو، هادرسفیلد را ترک کرد، درعین ناباوری با رکورد دوران وقت بریتانیا، با ۵۰،۰۰۰ پوند، به سیتی پیوست.
رویا، جاهطلبی و عزمی مثالزدنی برای بهتر شدن از اجارهنشینی در آبردین، در خانوادهای که لاو یکی از هفت فرزندش بود، او را به سطح بالای فوتبال انگلیس رسانده بود، و زمانی که به زحمت ۲۰ سالی بیش نداشت، سرنوشت او را به ایتالیا برد. او در تنهایی، با سنی پایین، به زحمت برای یک فصل ناخوشایند در تورین ماند، درحالیکه در ۲۷ بازی ۱۰ گل هم به ثمر رساند. سپس بازبی و منچستر بازگشتند و اتحاد با یونایتد آغاز شد، درحالیکه خیلیها تصور میکردند دیگر دیر شده است!
چیزهای زیادی برای لاو تغییر کرده بود، اما برخی چیزها ثابت ماند. او مستقیماً به همان صاحبخانه مهربانی پیوست که در زمان بازی برای سیتی با او همراه بود.
سالهای لاو در اولدترافورد تمام افتخارات اصلی او را به همراه آورد. معلوم بود زمان او فرا رسیده است. لاو با پیوستن به باشگاهی که چهار سال پیش از آن، در پی فاجعه مونیخ، تقریباً تمامی بازیکنان خود را از دست داده بود، جایگاه مناسب و مهمی پیدا کرد. یونایتد دوباره متولد شده بود. قهرمانی دسته یکم، جام حذفی، و البته آن جام قهرمانی اروپا دستاوردهای یونایتد با لاو، چارلتون و بست بود. باسبی دوران پرافتخار زندگی خود را با پیروزی ۴-۱ در ومبلی مقابل بنفیکا تکمیل کرد. متأسفانه مصدومیت زانوی لاو او را از حضور در فینال باز داشت. بدشانسی او بود.
تیم بازبی یونایتد از زرقوبرق، افسون و فریبندگی چیزی کم نداشت. بست شومن و افسونگر تیم بود، چارلتون ضربان قلب، روح بیدادگر و پیوند دردناکی با گذشتهای غمانگیز، و لاو لینک میان این دو که مثلث را کامل میکرد و بهاندازه هر یک از آن دو بازیکن مؤثر، میتوانست با هر دو پا به جلو براند و شانههایی که به چپ و راست میانداخت و از تمامی سدها عبور میکرد. درحالیکه مدافعان از ترفند و حیله او آگاه بودند، همچنان تسلیم اجراهای ماهرانه او میشدند. لاو مثل دود، مثل خرچنگ بود. نگهداشتن، گرفتن یا مهارش غیرممکن به نظر میرسید.
همتیمیهایش او را نهتنها به خاطر بازی و گلهایش، بلکه به خاطر صراحت، رفتار و احترامی که میگذاشت، دوست داشتند. مردی ساده و خودمانی که بهسادگی دارای مهارتهای خارقالعاده و شوخطبعی بینظیری بود.
در بعدازظهر آرام تابستان سال ۱۹۶۶، زمانی که انگلیس تنها جام جهانی خود را برد، بهترین گلزن اسکاتلند در زمین گلف منچستر، برای برقراری تماس محکم با آن توپ کوچک، سرش را پایین انداخته بود. یکی از اعضای کلاب گلف از پشت حصارها فریاد زد: «هِی لاومن (Lawman)، انگلیس قهرمان جهان شد.»
دنیس با حالت همیشگی خود سرش را بالا آورد و گفت: «ممنون که روزم را خراب کردی. بهاندازه کافی با باخت به کسی که افتضاح بازی میکند، بد بود، حالا انگار پایان دنیاست.»
دومین دوره او در منچستر سیتی، در تیمی با ترینیتیهای خود؛ کالین بل، فرانسس لی و مایک سامربی، تنها با آن گل معروف و قابلتوجه به یاد میآید. او در ۳۴ سالگی بازنشسته شد، زمانی که مطمئن شد فوتبال در ترکیب اصلی در مین رود نادر و کمیاب خواهد بود.
بعدها برای کسانی که توانایی او در صحبت کردن و خلع سلاح کردن افراد در گفتگوهای جدی یا طنزآمیز را دیده بودند، تعجبی نداشت لاو را در مقابل دوربین تلویزیون ببینند. مهارت خوبی داشت و یک تحلیلگر ثابت کانال گرانادا، بازوی منطقه شمالغربی ITV بود. بهوضوح معلوم بود پس از سالها فوتبال در بالاترین سطح ممکن، او بهراحتی قادر است در مورد آن صحبت و نظرات پرعمق و جالبی هم داشته باشد.
لاو درست خارج از منچستر مستقر شد و هرگز آنجا را ترک نکرد. دخترش دایانا، یکی از پنج فرزند او، سالها بهعنوان مسئول مطبوعاتی یونایتد کار میکرد و یکی از معتمدین سر الکس فرگوسن باقی ماند. فرگوسن تا امروز دنیس لاو را "قهرمان من" مینامد.
لاو که در سال ۲۰۰۳ فاش کرد سرطان پروستات دارد، تحت عمل جراحی قرار گرفت و بهبود یافت و به یک مبلغ متعهد برای شناخت و توجه مردان درباره این بیماری تبدیل شد.
او یار وفاداری باقی ماند و زمانی که جورج بست در سال ۲۰۰۵ تسلیم بیماری و اعتیاد نوشیدن خود شد، لاو در کنار تخت او بود و متعاقباً تابوت او را حمل کرد. وقتی دیگر سر و کله پیرمرد ریزاندام با بارانی که یقهاش تا گوشها بالا میآمد در اولدترافورد ظاهر نشد، تازه فهمیدیم لاو در سن ۸۰ سالگی از آلزایمر رنج میبرد. او مانند برادران چارلتون با فراموشی، تمامی آن خاطرات ما را ترک کرد.
فکر کردن به آب شدن و سوختن ذرهذره لاو بسیار دردناک بود، شاید برای اینکه در تضاد با جنبوجوشی بود که از او به یاد داریم. یادآوری از چیزهایی که زبانم لال، شما نیز آن را تجربه کردهاید.
لاو فقط یک فوتبالیست باشکوه با اسم و رسمدار نبود، او تنها بازمانده کسانی بود که پیوند مغناطیسی، همیشگی، دائمی و ناگسستنی با چیزی داشت که به منچستریونایتد معنا و مفهوم عمیقی میداد که امروزه باشگاهی چون یونایتد کاملاً فاقد آن است.
شکوه، هیاهو و اهداف، با رگهای از صداقت و فروتنی که از آن میان میگذشت، از او آدمی بهیادماندنی ساخته بود. به یونایتد امروز فکر نکنید. آنها را همانطور که قبلاً بودند، به یاد بیاورید.
دنیس لاو همه آن چیزی بود که منچستریونایتد باید باشد. حالا که هر سه از دنیا رفتهاند، ما بیشتر از همیشه برای آن مجسمه زیبا جلوی اولدترافورد سپاسگزاریم.
در روزها و هفتههای آینده، مکان کاملاً دیدنی و غرق و انبوه از شاخههای گلهای رنگارنگ خواهد بود. بست، چارلتون و لاو که بار دیگر تثلیث مقدس خود را شکل دادهاند.
اگرچه با رفتن لاو، یکی دیگر از گلهای زیبای خاطرات شیرین و دوران معصومیت ما پژمرد، خشک شد و جان داد، و پایان یک دوران را مثل همیشه به ما تحمیل کرد.