63 : غذا
قال الله الحكيم : (و يطعمون الطعام على حبه مسكينا و يتيما و اءسيرا) (دهر: آيه 8)
بخاطر دوستى خدا به فقير و يتيم و اسير غذا مى دهند.
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم : ان الاطعام من موجبات الجنة و المغفرة (547)
غذا دادن سبب آمرزش و رفتن به بهشت مى باشد.
شرح كوتاه :
بدان كه كم خوردن در همه ازمنه براى صلاح ظاهر و باطن پسنديده است . غذا خوردن ضرورى بدن است ، و براى قوت در عبادت و انجام دادن كارها لازم است .
اما زياد خوردن باعث قساوت قلب و تحريك شهوت و مريض شدن بدن ميشود.
توجه به اينكه تهيه غذاى حلال واجب است ، همه انبياء و اولياء دائما از غذاى ناپاك و حرام و شبهه دورى مى كردند و در طلب حلال بودند، چه آنكه هم توفيقات اولش از لقمه ايست كه به شكم وارد مى شود.
1 - پرخور و كم خور
دو درويش (پارسا) از اهالى خراسان ، با هم به سفر رفتند. يكى از آنها ضعيف بود و هر دو شب ، يكبار غذا مى خورد. ديگرى قوى بود و روزى سه بار غذا مى خورد.
از قضاى روزگار در كنار شهرى به اتهام اينكه جاسوس دشمن هستند دستگير شدند. هر دو را در خانه اى زندانى نمودند و در آن زندان را با گل گرفتند و بستند.
بعد از دو هفته معلوم شد كه جاسوس نيستند و بى گناهند. در را گشودند. ديدند قوى مرده ولى ضعيف زنده مانده است . مردم در اين مورد تعجب نمودند كه چرا قوى مرده است !
طبيب فرزانه اى به آنها گفت : اگر ضعيف مى مرد باعث تعجب بود، زيرا مرگ قوى از اين رو بود كه پرخور بود، و در اين چهارده روز، طاقت بى غذائى نياورد و مرد، ولى آن ضعيف كم خور بود و مطابق عادت خود صبر كرد و به سلامت ماند. (548)
2 - غذا با دوستى
عبدالرحمان بن حجاج مى گويد در منزل امام صادق عليه السلام نشسته و با ايشان غذا مى خورديم براى ما مقدارى برنج آوردند و ما عذر آورديم (كه مثلا ميل نداريم ).
امام فرمود: هر كس ما را بيشتر دوست مى دارد بهتر و بيشتر نزد ما غذا مى خورد. عبدالرحمان گويد: جلو رفته و سر سفره نشسته و غذا خوردم . امام عليه السلام فرمود: حالا خوب شد.
سپس فرمود: روزى مقدارى برنج براى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم هديه آوردند، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم سلمان و مقداد و ابوذر را صدا كرد تا با رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از آن غذا بخورند، آنها عذر خواستند. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: هر كس ما را بيشتر دوست دارد بايد بيشتر نزد ما غذا بخورد. آنها بعد از شنيدن اين سخن از آن غذا بطور كامل خوردند.(549)
3 - يك لقمه و فروختن دين
فضل بن ربيع گفت : روزى شريك بن عبدالله نخعى بر مهدى عباسى سومين خليفه بنى العباس وارد شد. مهدى گفت : بايد يكى از اين سه كار را بپذيرى : يا منصب قضاوت را قبول كنى يا اولاد مرا تعليم دهى و يا از غذاى ما بخورى .
شريك فكر كرد كه تعليم فرزندان خليفه مشكل و امر قضاوت سخت است ، خوردن غذا آسان است ، لذا سومى را انتخاب كرد. مهدى عباسى به آشپز دستور داد چند نوع غذاى لذيذ از مغز استخوان شكر سفيد تهيه كند.
وقتى غذا حاضر شد، نزد شريك آوردند و او به مقدار كافى خورد. متصدى آشپزخانه به خليفه گفت : اى امير اين شيخ بعد از اين غذا خوردن هرگز رستگار نخواهد شد.(550)
فضل بن ربيع گفت : بخدا سوگند شريك پس از آن طعام مجالست و هم نشينى با بنى العباس را اختيار نمود و قضاوت و تعليم اولاد ايشان را هم پذيرفت . روزى حواله اى براى شريك از بابت حقوقش بصرافى نوشتند، شريك به صراف مراجعه كرده سخت مى گرفت كه بايد نقد بپردازى . آن مرد گفت : كتان و لباس قيمتى نفروخته اى كه اين قدر سخت مى گيرى .
شريك در جواب او گفت : بخدا قسم از كتان با ارزشتر يعنى دينم را فروخته ام .(551)
4 - بركت در نان است (552)
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: نان را محترم شماريد كه مابين عرش و زمين بيشتر موجودات زمين در ساختن و تهيه نان دخيلند. بعد فرمود: پيامبرى به نام دانيال قبل از شما مى زيسته ، روزى به فقيرى نانى عنايت كرد، آن فقير اخمها را درهم كشيد و نان را در وسط كوچه پرتاب نمود و گفت : نان مى خواهم چه كنم ، قيمتى ندارد!
چون دانيال اين واقعه را بديد، دست به سوى آسمان گشود و عرض كرد: خدايا نان را قرب منزلت عنايت فرما!
به عمل بد اين مرد، خداوند از باريدن باران امساك و زمين از روئيدن ممنوع شد. كار بجائى رسيد كه مردم يكديگر را مى خوردند. بطوريكه دو زن كه هر دو فرزند داشتند بنا گذاردند در يك روز فرزند يكى از آنها خورده شود و فرداى آن روز فرزند ديگرى خورده شود.
در آنروز يك فرزند خورده شد، روز ديگر مادر فرزند ديگر امتناع از دادن طفل خود نمود. بين آن دو نزاع بالا كشيد و نزد دانيال آمدند و داستان خويش را ذكر كردند.
چون دانيال وضع مردم را به اين حال ديد، دعا نمود و خداوند درب رحمت خويش را به سوى آنان گشود.(553)
5 - غذاى مرگ
بعد از وفات معتصم عباسى (م 227)، فرزندش هارون ملقب به (واثق بالله ، عباسى ) خليفه شد. درباره او نوشته اند كه : علاقه زيادى به مجامعت با زنان داشت ، لذا از طبيب خود دوا و معجونى خواست تا قوه شهوت را زياد كند.
طبيب گفت : كثرت جماع بدن را از بين مى برد و من دوست ندارم بدن شما از بين برود. واثق گفت : بايد برايم تهيه كنى . طبيب امر كرد كه گوشت درندگان را هفت مرتبه با سركه اى كه از شراب بعمل آمده بجوشانند، و بعد از شراب به مقدار سه درهم (54) نخود ميل كند.
واثق بقول او عمل نمود و بيشتر از دستور آن را خورد و به اندك زمانى به مرض استسقاء مبتلا گشت . اطباء اتفاق كردند به اينكه شكم او بايد شكافته شود، بعد او را در تنورى كه به آتش زيتون تافته باشد بنشانند.
پس چنين كردند و سه ساعت آب به او ندادند و پيوسته آب طلب مى كرد تا آنكه در بدنش آبله هاى بزرگ پديدار شد و او را از تنور بيرون آوردند. و تقاضا مى كرد مرا ديگر بار بر تنور بنشانيد خواهم مرد. باز او را داخل تنور مى بردند و فريادش خاموش مى شد.
آن ورمها وقتى منفجر گشت او را از تنور بيرون آوردند در حالى كه بدنش سياه شده بود و بعد از ساعتى مرد. پارچه اى بر روى او كشيدند و مردم مشغول بيعت با برادرش متوكل شدند و جنازه واثق را فراموش كردند. او در سال 232 ه ق در سامراء در 34 سالگى فداى غذاى مرگ خود شد.(554)