«لايب نيتس» حق داشت كه در سال 1698 براي چارهي انحطاط اخلاقي اروپا توجه به حكمت چيني را توصيه ميكرد. عصر روشنگري اروپا به اين حكمت اخلاقي كه هدف آن سياست و تربيت بود علاقه بسيار نشان داد.
اما آيا اين فلسفه همچون فلسفهي بودا با مسائل زندگي واقعي ارتباط دارد؟ آري؛ اين فلسفه به شيوه هاي متعدد از مسائل انساني ابهام زدايي مي كند و در واقع وقتي فرد در مواجهه با گزينش هاي زندگي واقعي ست، ابهام زدايي امري مفيد است.
به عبارتي بهتر فلسفهي چين و هند جزو معدود فلسفه هايي هستند كه بيشترين تمركز خود را به دور از مسائل فني فلسفه بر روي انسان وهستي او گذاشته اند. اما تفاوت فلسفهي چين با هند در اين است كه فلسفهي چين رنگ مذهب ندارد ولي ممزوج با ديانت است. همانطور كه اشاره كردم در چين توجه به انسان جلب نظر مي كند و به همين دليل فكر چيني كاملاً به طرف اخلاق و جلوهي خارجي وعيني اشياء متوجه ميشود.
استادان حكمت ِ چين :
تنگ شي
در بين كهن ترين حكماء اخلاقي چين نام « تنگ شي» به عنوان يك « سقراط ِ» سوفسطايي ِ دنياي شرق در خور ذكر است. وي در اوايل جوانی « کنفوسیوس» نوعي فلسفهي سوفسطايي را مبني بر نسبي بودن حقيقت تعليم مي داد كه بهانهيي به دست فرمانروايان داد تا او را نيز مثل سقراط از سر راه قدرت خويش دور كنند.
لائوتسه
استاد كهنسال حكمت چيني، معاصر کنفوسیوس، «لائوتسه » بود. اويك نسل قبل از كنفوسيوس بود. لائوتسه فلسفهي تائو (طريقت و فضیلت ) را بنياد نهاد و همهي آثار مكتوب را رد كرد و معتقد بود دانش فضيلت نيست، زيرا برخي از شرورترين افراد جهان مردم تحصيل و دانشمند بوده اند. او معتقد بود به كار بستن تائو براي روشن فكر شدن نيست، بلكه براي ساده و نادان ماندن است. دريك كشور ايدئال اختراعات معدود است زيرا اختراع تنها برثروت توانگران و قدرت قدرتمندان مي افزايد. در كشور ايدئال قوانين مختصر و معدودند، زيرا هر چه قوانين بيشتر باشد دزداني كه آن قوانين را مي شكنند بيشترند.
لائوتسه اساساً مرد انتقاد بود. حرفهاي پوچ و عقيده هاي بي مغز و بي معني را با قضاوتي سخت و تند نابود مي كرد. از تمدن عهد خود بيزار بود و خود را به آغوش آسايش بخش عرفان و تفكر باطني انداخته بود. تعليم لائوتسه هدف حكمت و فلسفه را نيل به زندگي معقول مي شمرد و نيل به اين مقصود را موقوف به درك مفهوم تائو مي پنداشت. اين تائو كه او آن را نظم كل يا نظام عالم تلقي مي كرد. ظاهراً قبل از لائوتسه هم حكمت چيني شناخته شده بود ولي او اولين كسي بود كه آن را مبناييك تعليم اخلاقي منظم ساخت و نوعي اخلاق رواقي از آن به وجود آورد كه توانست صلح و آرامش را در بين انسان ها تضمين كند. تعليمات او به نوعي شكاكي و بدبيني نيز منجر شد كه نداي بازگشت به طبيعت را در مي داد و همچون ژان ژاك روسو ميخواست انسان را دوباره به دنياي جنگل برگرداند. بر طبق ادعای پال توئیچل مروج اکنکار در دنیای معاصر، لائوتسه از جمله استادان معظم اكنكار، طريق نور و صوت خداوند نيز مي باشد.
كنفوسيوس
چين تنها كشوري است كه در آن فيلسوفي اثباتي چون كنفوسيوس با اطلاع عميق دربارهي امور بشري سازنده به شمار ميرود.
«كونگ چو» كه شاگردانش او را «استاد كونگ» خوانده اند در آخرين ايام عمر لائوتسه محضر وي را درك كرد. ملاقات او با استاد بزرگوار ِ معاصرش كه در آن وقت مدير كتابخانه شاهي پايتخت لو بود، در زندگي و افكار كنفوسيوس تأثير بسيار زيادي گذاشت.
استاد كونگ كه در خارج از چين به نام كنفوسيوس شهرتيافت تمام عمرش را در چين وقف تعليم كرد. با آن كه اين تعليمات از مقولهي حكمت عملي بود،يك نوع حكمت نظري هم اساس آن محسوب مي شد كه از برخي جهات، جهان نگري آگوست كنت و پيروان او را به خاطر مي آورد. تعليم كنفوسيوس همچون آگوست كنت تمام آنچه را به ماوراءالطبيعه تعلق دارد كناري نهاد اما هدفش را نه علم تحققي بلكه فلسفهاخلاق شمرد.
كنفوسيوس را سقراط چيني خوانده اند و اين مخصوصاً از آن روست كه فلسفهي وي بيش از هر چيز به انسان و اخلاق انساني نظر دارد و به آسمانها نگاه نميكند. از مخاطب ميپرسد كه چون تو در باب زندگي هيچ نميداني درباره مرگ چه خواهي دانست ؟ منطق نظري او مبتني بر اين نكته بود كه انسان بداند بر چه چيز ميتواند علم داشته باشد و بر چه چيزي نميتواند. هدف فلسفه او اين بود كه از طريق تربيت نفس انسان كامل بهبار آرد. چيزي كه بر خلاف ابرمرد ِ نيچه طغياني بر ضد اخلاق انساني نيست.
يكي از فعاليتهاي كنفوسيوس عبارت از سخنان و اندرزهاي سياسي او با بعضي از پادشاهان و حكمرانان ممالك چين بود. او اين كار مهم را مقصد اساسي و ثمرهي زندگاني و بالاترين آرزوي خود ميشمرد، زيرا از روي علم يقين اعتقاد كامل داشت به اينكه نيك بختي و ترقي تمدن ملت چين و بلكه همه ملت هاي روي زمين بسته به اصلاح نفس و پاكي طينت و فضيلت اخلاقي پادشاهان و حكمرانان ميباشد.
كنفوسيوس همه جا طرفدار نظم و قدرت قانوني حكومت و در عين حال مخالف استبداد و خودسري پادشاهان بود. حتي همچون فلاسفه هند حق سلطه و قدرت مطلقه را براي پادشاه قائل نشد بلكه آنرا موكول به رضايت ملت نموده است، زيرا او ميگويد: كسي بر امپراطوري سلطنت خواهد كرد كه ملت رضايت دهد و كسي سلطنت را از دست ميدهد كه رضايت ملت را از دست دهد. حكومت صالح بايد داراي سه هدف اصلي باشد: تداركات شايسته، ارتش نيرومند و جلب اعتماد مردم. لازمه حكومت خوب هم شهريار خوب است.
كنفوسيوس ديني به معناي حقيقي تأسيس نكرده است و از اين رو نميتوان او را در جزو پيامبران اديان جهان امروزي مانند دين برهمني، زردشتي يا عيسوي به شمار آورد، زيرا اين اديان همه احكامي براي زندگي افراد بشر و مكافات و مجازات براي اعمال مردم در دنيا و آخرت و قواعد و شرايطي براي اجراي آداب و رسوم مذهبي برقرار كردهاند، ليكن در تعليمات او چيزي از اين مسائل نميتوان يافت. اما همه تصديق ميكنند كه او باني مذهب رسمي دولت چين است. اين مذهب در حقيقتيك فلسفه اخلاقي مي باشد كه با جامهي قدسيّت ديني آراسته شده است.
به عبارت ديگر دين كنفوسيوس نوعي وحدت وجود است و براي شرح آن به مردم مغرب زمين بهتر است آن را با فلسفهي اسپينوزا مقايسه كرد. آنچه كنفوسيوس آورده است عقيده و الاهيات نيست بلكه دستور اخلاقي عالي اشرافي است و راه انسان برتر است.
.
.
منبع : تاريخ تمدن؛ مشرق زمين گهواره تمدن های باستانی اثر ويل دورانت، گروه مترجمان، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي .