بعد از شکست رقیب در دربی میلان، اینتر با هفت امتیاز فاصله از یوونتوس صدرنشین، در رده سوم جدول قرار گرفت. باجو باز به نیمکت برگشته بود و در ادامه شش بازی بدون برد یعنی بر باد رفتن آرزوی هواداران… اولین فصل حضور لیپی در اینتر یک شکست محض بود. مهمتر از آن حرکت – به عقیده عدهای از هواداران – خائنانه لیپی در نشاندن نابغهای چون باجو روی نیمکت صرفا به خاطر یک کینه شخصی بود. حالا تنها امید تیم به لیگ قهرمانان بود.
چهار بازی آخر فصل باعث شد لیپی دوباره بازیکنان مورد علاقهاش را از دست بدهد. رونالدو که به تازگی از آسیبدیدگی برگشته بود، باز در بازی فینال جام حذفی در مقابل لاتزیو از ناحیه زانو آسیب دید و تقریبا دو سال از میادین به دور بود، از طرف دیگر ویری نیز از ناحیه ران مصدوم بود، مصدومیتی که به خاطر آن حتی بازیهای یورو ۲۰۰۰ را از دست داد.
مانند هر رقابت دیگری دشمنی پر سروصدای باجو و لیپی به اوج خود میرسید؛ همچون اوج رقابت کِلِی و فریزر در مانیل. بازی اینتر ـ پارما و آخرین تلاش برای کسب سهمیه لیگ قهرمانان. بازی پلیآف، ۹ روز پس از پایان فصل در ورزشگاه مارک آنتونیو بنتگودی در شهر ورونا.
قبل از بازی، موراتی – که همیشه از روزی که باجو از یوونتوس جدا شده بود به دنبال بستن قرارداد با بودای کوچک بود – از باجو خواست که قراردادش را تمدید کند. باجو نامطمئن از آینده جواب داده بود که تا لیپی در باشگاه است جایی برای او در تیم نیست. باجو دیگر نمیتوانست یک فصل دیگر لیپی را تحمل کند. موراتی پاسخ داده بود که اگر اینتر مقابل پارما بازی را واگذار کند، دشمنی از بین خواهد رفت (لیپی اخراج خواهد شد)
مسابقه اینتر ـ پارما برای آنان که به اندازه کافی خوششانس بودند تا در ورزشگاه یا از طریق تلویزیون تماشایش کنند، مطمئنا تا سالها در ذهنشان خواهد ماند. نمایش خارقالعاده دیگری از نابغه همیشگی. در دقیقه ۳۵ یک ضربه ایستگاهی برای اینتر روی خطای لیلیان تورام به دست میآید درست پشت محوطه جریمه… لیپی به باجو اشاره میکند، باجو با آن مدل موی دوستداشتنیاش سری به تأیید تکان میدهد …
موقعیت توپ به نحوی بود که همه تصور میکردند باجو توپ را روی دروازه سانتر خواهد کرد. باجو اما باجو بود، مثل تمام دوران فوتبالیاش باز به شیوه عادی پشت پا میزد، یک عادت معمول برای یک انسان خاص. به جای سانتر او مستقیم توپ را به سمت دروازه شلیک کرد، از بالای دیوار دفاعی، بوفون که آن روزها دروازهبان پارما بود مثل همه ما شاید انتظار سانتر داشت اما این باجو بود، همو که میگفتند فرشتهها با رقص پایش آواز میخوانند، او شگفتیآفرین بود و باز شاهکاری خلق میکرد برای دوستدارانش …
ماریو استانیچ روی یک ضربه کرنر بازی را برابر کرد، پارما به بازی بازگشت قبل از آن که باز باجو همهکاره زمین شود. رکوبا فرار کرده بود به سمت چپ محوطه جریمه پارما و توپ بلندی را ساخته بود برای زامورانو، مهاجم شیلیایی توپ را فرستاده بود کنج محوطه، جایی که باجو ایستاده بود به انتظار … توپ پله شده بود جلوی پای باجو و او با یک والی کشنده توپ را شلیک کرده بود به سمت دروازه پارما. گلزن و گلساز در جوی سرشار از شادی یکدیگر را در آغوش کشیده بودند. هفده دقیقه بعد زامورانو آخرین تیر را به جسم بیجان پارما شلیک کرده بود….
پس از بازی، عکاسان، بازیکنان و تماشاچیان به دور باجو حلقه زده بودند. لحظه تلخ و شیرینی بود؛ باجو میدانست با نمایش خیرهکنندهاش به بقای لیپی حکم داده و حکم خروج خودش از اینتر را امضا کرده است، اما این نشاندهنده بالاترین استاندارد حرفهای بودن باجو بود؛ استانداردی که رقیبش در تمام فصل نداشت. شرایطی مشابه آنچه لیام بردی در سال ۱۹۸۲ در یوونتوس با آن مواجه شده بود، بازی دادن در مهمترین دیدار تیمات به بازیکنی که کمترین شانس را در طول فصل به او دادهای با آن که تواناییاش را داشته و به این امیدواری که او بهترین نمایشاش را ارائه خواهد داد …
پس از بازگشت به رختکن همه بازیکنان و همتیمیهای باجو به او برای موفقیتش تبریک گفتند. در آخر لیپی آمده بود برای تبریک، باجو اما تبریکش را نپذیرفت، دیگر خیلی دیر شده بود، زخم دیگر کاری شده بود، دو رقیب هرگز بعد از آن پا در یک رختکن مشترک نگذاشتند …
روز بعد گازتا دلا اسپرت به او امتیاز ده از ده داد، اتفاقی کمسابقه در تاریخ نشریه – آنها تنها ششبار در تاریخ خود این کار را کرده بودند – و با تیتر «اثبات دیگری از کلاس بیانتهایش» عملکرد او را توصیف کردند. او با درخشش در آخرین بازی خود برای اینتر، باشگاه را چون یک قهرمان ترک کرد. قرارداد وی پنج هفته بعد به پایان میرسید. او در ایتالیای دینوزوف جایی نداشت.
باجو همیشه شخصیتی پیچیده داشت؛ یک بودایی در بزرگترین کشور کاتولیک دنیا. فردی جسور، فردی متفکر که عمیقا از سیستمهای تاکتیکی نفرت داشت و شاید تنها بازیکنی که برای هر سه تیم بزرگ ایتالیایی به میدان رفت و توسط همه هواداران عاشقانه پرستیده شد.
به قدری پیشبینیناپذیر که در عین حال ممکن است شما را در درد عمیقاش در پاسادنا یا شادی بازگشتاش در بوردو غرق کند. او معروفترین ورزشکار ایتالیا بود اما در عین حال چندان اهل خودنمایی نبود. در سال ۲۰۱۰ جایزه صلح جهانی، جایزه ویژهای که هرساله از سوی برندگان جایزه صلح نوبل اعطا میشود را به خاطر خدمات بیدریغش در کارهای خیریه دریافت کرد. جمعآوری پول برای قربانیان زلزله هائیتی، مبارزه با آنفلوآنزای مرغی و حمایت از فعالیتهای سازمان ملل از جمله فعالیتهای او است. او یک فوتبالیست معمولی نبود. در اینباره خودش میگوید: «این جایزه حتی از توپ طلا بهتر است»
در واکنش به دشمنی خود با لیپی و اختلاف نظر با مربیان متعدد در طول دوره حرفهایاش، او معتقد است که همیشه عشق مردم را در کنارش داشته است:
«مشکل آنها با من این بود که وقتی تیم موفق میشد مردم مدام از من یاد میکردند و این آنها را دیوانه میکرد، من اغلب تعجب میکردم چرا آنها واقعا من را در نظر نمیگیرند، اما من هرگز پاسخ واقعی آن را پیدا نکردم، شاید آنها به من حسادت میکردند، چون همه من را دوست داشتند، حتی طرفداران تیم رقیب. آیا من نقش قهرمانان را که به شدت برای خودشان ادعا میکردند، از بین میبردم؟ نمیخواهم انکار کنم که آنها مشکلاتی با من داشتند. در حقیقت همواره رابطه شگفتانگیزی با هواداران داشتم و این همواره منجر به تحریک آنها میشد. در آن زمان بازگو کردن این داستان میتوانست تصورات را نسبت به بازیکن خراب کند. در حال حاضر شفافیت بیشتری وجود دارد و شما این شانس را دارید که از خودتان دفاع کنید. من کسی بودم که صحبت کردن را دوست نداشتم. این به دلیل غرور نبود، بلکه دلیلش فروتنی و تواضع بود. من تلاش نمیکردم که در مرکز توجه قرار بگیرم. همیشه یک رابطه بسیار قوی با سایر بازیکنان داشتم. تصور میکنم که در فوتبال اشخاصی که واقعا مهم هستند، بازیکنان هستند. البته یک مربی میتواند بهترین کیفیت را از بازیکن خود به بازی بگیرد، اما در پایان آنچه که مهم است تعداد گلهای به ثمر رسیده و توپهای مهار شده توسط بازیکنان است. فوتبال، داستان بازیکنان فوتبال است اما فوتبال مدرن بهطور فزایندهای تحت سلطه مربیان و خودخواهی آنها قرار گرفته است.» طرف صحبتش آشکارا ساچی، لیپی و شاید اندکی کاپلو بود.
در مورد ساچی، روبرتو معتقد است که او فقط یک مربی بسیار سنتی است که به روشهای قدیمی خود چسبیده است. پس از انتشار زندگینامه باجو، لیپی اتهام جاسوسی را رد کرد: «در طول زندگی حرفهایام با بسیاری از بازیکنان بزرگ کار کردهام. من از آنها برای مدیریت تیم کمک خواستهام زیرا آنها رهبران تیم بودند. بازیکنانی با کاریزمای عالی، افرادی مانند جیانلوکا ویالی، آنجلو پروتزی، جیرو فرارا، دیدیه دشام، لورن بلان، کریستین ویری و غیره. من چنین کمکی از باجو نخواستم چون هیچوقت او را همسطح بازیکنانی که نام بردم نمیدانستم! »
اما در حالی که اختلافهای باجو با ساچی و کاپلو همه در سطح تاکتیکی بود، دشمنی او با لیپی ریشه شخصی داشت.
سرنوشت با لیپی روبرو میشود و او پس از خروج باجو از اینتر خیلی در تیم نمیماند. آنها مفتضحانه به هلسینگبورگ در دور مقدماتی لیگ قهرمانان میبازند، و پس از شکست به رجینا، موراتی، لیپی را کنار میگذارد. فقط سهماه پس از آن حضور شگفتانگیز در ورونا، هر دو از باشگاه رفته بودند و اینتر برای چندسال دیگر از فتح اسکودتو بازمانده بود.
فصلهای پایانی زندگی فوتبالی باجو با برشا رقم خورد. کارلو ماتزونه، شالوده تیم را بر پایه حضور فانتزیستای شماره ۱۰ پیریزی کرد. با وجود بازگشت مصدومیت کهنه زانو، ۱۰ گل حیاتی روبی کافی بود تا کشتی طوفانزده برشا که در قعر جدول به گل نشسته بود در ساحل مطمئن رتبه هفتم سری آ لنگر بیندازد و برشا به رقابتهای اینترتوتو برسد. در ادامه ۳ فصل بعدی در برشا، باجو در بهترین فرم خود طعم زیباترین فوتبال فانتزی به همراه گلهای فراوان را به هواداران برشا چشاند.
در ۱۶ می ۲۰۰۴ در سن سیرو، روبرتو باجو آخرین بازیاش را مقابل باشگاه سابقش میلان انجام داد. ورزشگاه مملو از جمعیت شده بود؛ میزبان و مهمان همهجای ورزشگاه بنرهایی در تقدیر و سپاسگزاری از بزرگترین فانتزیستای فوتبال ایتالیا نصب کرده بودند. در دقیقه ۸۴ بازی متوقف شد، پرچمها بالا رفت، سرود روبی روبی تو همیشه در قلب مایی خوانده شد چشمها پراز اشک و نگاهها روی او متوقف شد. پائولو مالدینی همبازی سابق باجو به سمت او آمد، روبی را در آغوش گرفت و خالصانهترین پیامهای قلبی خود، تیم میلان و هواداران را نثار او کرد. بودای کوچک با چشمانی خیس، آرام و با صلابت به سمت نیمکت رفت، با همه دست داد و سپس به سمت تونل خروجی حرکت کرد. در حالیکه روبرتو باجو در تونل ورزشگاه ناپدید میشد یک بنر بزرگ با این مضمون روی ورودی تونل را پوشاند: «خداحافظ آخرین فانتزیستای دوستداشتنی»
برداشتی آزاد از : thesefootballtimes