در سری یادداشت های The Players Tribune که بازیکنان داستان های جالبی از تجارب خود در زندگی شخصی و حرفه ای روایت می کنند، این بار نوبت به آنتونیو رودیگر، مدافع آلمانی باشگاه چلسی رسید تا درباره داستان زندگی خود و مشکلات نژادپرستی در فوتبال صحبت کند:
آن ها مرا کاکاسیاه خطاب می کردند، فریاد می زدند (غیر قابل ترجمه) برو یک موز بخور. هر زمان که توپ به من می رسید، آن ها صدای میمون در می آوردند. تعداد افرادی که این کارها را انجام می دادند، کم نبود. بخش بزرگی از هواداران لاتزیو در جریان دربی دلاکاپیتاله در سال 2017 این کارها را انجام می دادند. این اولین توهین نژادپرستانهای نبود که تجربه کرده بودم اما این بدترین آن ها بود. این یک نفرت واقعی از سوی هواداران لاتزیو بود و هنگامی که به چشم های آن ها نگاه می کنید، این نفرت را درک می کنید. در آن زمان من هیچ واکنشی نشان ندادم و زمین بازی را ترک نکردم. من نمی خواستم به آن ها چنین قدرتی را بدهم. هر زمان که چنین اتفاقاتی رخ می دهد، دنیای فوتبال چه واکنشی نشان می دهد؟ مردم می گویند: "اوه! این خیلی بد بود" باشگاه ها و بازیکنان نیز با انتشار پستی کوتاهی در اینستاگرام، خواستار پایان دادن به توهین های نژادپرستانه می شوند. همه فکر می کنند که فقط چند انسان احمق چنین توهین هایی کرده اند. تحقیقات علیه این افراد آغاز می شود اما در واقع هیچ اتفاق نمی افتد. هر چند وقت یک بار، یک کمپین بزرگ علیه نژادپرستی آغاز می شوند و همه از ایجاد چنین کمپین هایی احساس خوبی دارند اما پس از گذشت مدتی، همه چیز به روال عادی باز می گردد.
واقعا هیچ چیز تغییر نمی کند. به من بگویید که چطور رسانه ها، طرفداران و بازیکنان با یکدیگر متحد شدند تا در عرض 48 ساعت از برگزاری سوپرلیگ اروپا جلوگیری کنند اما وقتی که به طور کاملا آشکار در فضای مجازی یا در استادیوم ها توهین نژادپرستانه می شود، شرایط همواره پیچیده می شود؟ شاید دلیلش این است که فقط چند احمق اقدام به انجام این کار نمی کنند. شاید به این خاطر که مسئله عمیق تر از این صحبت ها است. می دانید، من در بیشتر مواقع به دنیله ده روسی فکر می کنم. پس از بازی با لاتزیو، او به طرف من آمد و چیزی را به من گفت که فکر نمی کنم پیش از آن چنین حرفی را شنیده باشم. پس از آن بازی، من بسیار احساساتی و عصبانی بودم و ده روسی کنار من نشست و گفت: "تونی، من می دانم که هرگز این احساس فعلی تو را تجربه نخواهم کرد اما به من اجازه بده تا با تو همدردی کنم. در ذهن تو چه می گذرد؟"
او توئیتی در این رابطه نزد و در اینستاگرام خود یک پست با مربع سیاه منتشر نکرد، ده روسی فقط به این مسئله اهمیت داد. بسیاری از افراد در دنیای فوتبال چیزهای زیادی را به صورت عمومی می گویند اما آن ها هیچوقت شخصا به سراغ شما نمی آیند تا در این رابطه صحبت کنند. ده روسی واقعا می خواست بداند که در آن لحظه من چه احساسی دارم. این مرد نماد و اسطوره باشگاه بود. وقتی برای اولین بار به اتاق رختکن آمدم، فقط به او نگاه می کردم و همین باعث شد تا احساس کنم که یک بچه کوچک عصبی هستم! در سخت ترین لحظاتم در فوتبال، ده روسی به من به عنوان یک انسان اهمیت می داد و می خواست حس و حال مرا درک کند. آیا من با این صحبت ها کسی را ناراحت می کنم؟ شاید، اما این را می دانم که در تمام جهان، فینال لیگ قهرمانان اروپا را تماشا خواهند کرد و من می خواهم از صدای خود استفاده کنم تا درباره یک مسئله واقعی صحبت کنم. این یک مکالمه 10 دقیقهای یا یک پست اینستاگرامی نیست. این زندگی من است. می خواهید داستان زندگی مرا بدانید؟ می خواهید آن را بفهمید؟
برایم مهم نیست که شما چه کسی هستید، اگر همچون من در محله نویکلن برلین یا در محله های پاریس یا در هر محلهای در جهان که مهاجران در آن سکونت دارند، متولد شده باشید، شما یک کد را می شناسید: اگر ببینید که مادر کسی در خیابان با چند کیسه سنگین از بازار در حال راه رفتن است، هر کاری که دارید را متوقف کرده و به او کمک خواهید کرد. اهمیتی ندارد که 5 دقیقه قبل با پسر او در زمین فوتبال درگیر شده باشید، باید این کیسه ها را تا آپارتمانش حمل کنید و این وظیفه شما است. با وجود این که هر یک از ما زادگاه متفاوتی داشتیم و در خانه خود با زبان های مختلفی صحبت می کردیم اما همه ما در کنار یکدیگر در یک محله زندگی می کردیم. دنیای سردی است اما در درون انسان ها همواره گرمایی وجود دارد. این یکی از اولین درس هایی است که در دوران کودکی خود یاد می گیرید اما متاسفانه برخی از مردم این درس ها را به سختی یاد می گیرند.
یک روز داشتم در خیابان نزدیک ساختمانمان قدم میزدم و دیدم که یک خانم آلمانی در حال حمل چند کیسه مواد غذایی است. او همچون یک مادربزرگ، بسیار ضعیف اما پر تلاش بود. من برای کمک به او به سمتش رفتم و گفتم: "برای حمل این کیسه ها به شما کمک می کنم. من می توانم آن ها را ببرم" و من هرگز ترسی که در نگاه آن خانم بود را فراموش نمی کنم. او فکر می کرد که من می خواهم کیسه هایش را بدزدم. آن خانم واقعا فکر می کرد که من قصد سرقت از او را دارم. این فقط یک لحظه بود اما شما نمی توانید باری دیگر به آن لحظه بازگردید. معصومیت دیگر از بین رفته است. در همان زمان بود که با خود گفتم: "اوه! پس برخی از مردم همیشه به من اینطور (به عنوان یک سارق) نگاه می کنند، درست است؟ من در محله به دنیا آمده ام اما هرگز مانند برخی از مردم اینجا یک آلمانی نبوده ام." زندگی تلخ و شیرینی داشتیم زیرا آلمان به خانوادهام همه چیز داده بود. پس از جنگ داخلی در سیرالئون، والدین من به آلمان پناهنده شدند. بسیاری از مردم واقعا نمی دانند که در آنجا چه اتفاقاتی رخ داده است. آفریقا؟ آفریقا دیگر چیست؟! تصور مردم از آفریقا به دیدن تصاویر کودکانی گرسنه با شکم های بزرگ در تلویزیون محدود می شود که وقتی احساس بدی از دیدن این تصاویر می کنند، بلافاصله کانال را عوض می کنند. برای برخی از مردم، این یعنی آفریقا، یعنی جهان سوم، یعنی دنیای فراموش شده.
گاهی اوقات ما درباره ذهنیت "گربه بالای درخت" صحبت می کنیم. وقتی از یک کشور جنگ زده به کشور زیبایی همچون آلمان می آیید، در ابتدا کمی شوکه می شوید زیرا اخبار را روشن می کنید و می بینید که گربهای به بالای یک درخت رفته و در آنجا گیر افتاده است. اما مردم با مشاهده این صحنه چه می کنند؟ آن ها با پلیس تماس می گیرند و ماشین های آتش نشانی برای نجات این گربه کوچک اعزام می شوند. مردم دور درخت جمع می شوند و برخی از آن ها برای آن گربه گریه می کنند. آن ها آتش نشان را به بالای درخت می فرستند و او گربه را نجات می دهد. مردم نیز به آن گربه کوچک یک پتو و مقداری شیر می دهند. پس از این اتفاق، هم آن گربه و هم آن آتش نشان یک قهرمان محسوب می شوند. اما دو میلیون نفر در جنگ داخلی آفریقا آواره شده اند؟ این فقط یک عدد است. آن ها برای نجات یک گربه کوچک گریه می کنند اما حتی نمی خواهند به تصاویر آوارگان آفریقایی نگاه کنند.
می خواهم کاملا واضح و شفاف صحبت کنم: خانواده من از زندگی در آلمان بسیار راضی هستند. در واقع اینجا برای آن ها همچون بهشت روی زمین است. در آلمان، آن ها دیگر در شب ها صدای شلیک گلوله و انفجار بمب را نمی شنوند. آن ها در اینجا پولی نداشتند اما آرامش داشتند. ثروتمند بودن برای ما مفهوم دیگری داشت. ثروت برای ما داشتن نوشیدنی و غذایی برای خوردن بود. شما بشقاب بزرگی روی میز با مقداری برنج و مرغ دارید؟ پس دوست من، شما در آن زمان یک ثروتمند محسوب می شدید. فوتبال برای من یک رویا پردازی نبود، یک حرفه برای بقا و زنده ماندن بود. انتخاب فوتبال برای من همچون انتخاب یک لوله کش، نانوا یا وکیل شدن بود. به عبارتی فوتبال یک راه برای تامین مخارج بود. اگر بگویم که آرزو داشتم تا ماشین های زیادی داشته باشم یا در لیگ قهرمانان اروپا یا هر رقابت سطح بالای دیگری بازی کنم، به شما دروغ گفته ام. شروع ماجراجویی من در فوتبال به این خاطر بود که فقط می خواستم خانواده خود را از محله نویکلن بیرون بکشم.
می توانم به طور دقیق آن لحظهای که تصمیم به آغاز ماجراجوییام در فوتبال گرفتم را به خاطر بیاورم. یک روز صبح به آشپزخانه آمدم و از مادرم خواستم تا به من کمی پول بدهد. فکر می کنم که قرار بود از طرف مدرسه به یک سفر برویم. فقط چند یورو می خواستم اما مادرم چنین پولی نداشت. دقیقا به خاطر می آورم که چه چیزی مرا آزار می داد. من به این خاطر که او به درخواستم پاسخ منفی داد، ناراحت نشدم. علت ناراحتی من به خاطر چهره او بود. ما مادران خود را بهتر از دیگران می شناسیم. چیزی که قلبم را شکست این بود که او واقعا دوست داشت تا چنین پولی را به من بدهد اما نمی توانست. در آن زمان بود که با خود گفتم: "اکنون باید یک مردم باشم و باید خانواده خود را از این وضعیت خارج کنم." وقتی که چنین تصمیمی گرفتم، فقط 8 سال داشتم و این را جدی می گویم. اگر در محله مهاجران بزرگ نشده اید، ممکن است فکر کنید که اغراق می کنم اما به شما قول می دهم که کسانی هستند که اکنون بگویند: "8 سالگی؟ برادر تو خیلی خوش شانس بودی، من باید در 6 سالگی یک مرد می شدم!!!"
برای افرادی که چنین شرایطی را تجربه نکرده اند، درک این صحبت ها گاهی اوقات دشوار است. به خاطر دارم که وقتی توماس توخل به عنوان سرمربی چلسی به تمرینات آمد، از من سوال جالبی پرسید. مشخصا هر دوی ما آلمانی هستیم اما شخصا شناختی از یکدیگر نداشتیم. پیش از انتصاب توخل به عنوان سرمربی چلسی، دوران بسیار سختی را سپری می کردم. به همین خاطر وقتی که او به عنوان سرمربی چلسی منصوب شد، سعی کرد تا از من شناخت پیدا کند. او به من گفت: "تونی، بگذار سوالی از تو بپرسم. من بازی های تو را تماشا می کنم و می بینم که تو در میدان بسیار جنگنده هستی. تو با احساسات زیادی بازی می کنی. علت این مسئله چیست؟" و من داستان زندگی خود را برای او تعریف کردم. ما کمی در این رابطه صحبت کردیم اما من فقط یک کلمه توانستم بگویم: "نویکلن" به همین سادگی! قبلا آنقدر سخت در زمین های بتونی بازی می کردم که همیشه همه جای کفش من سوراخ بود. آن کفش ها دیگر به یک صندل تبدیل شده بودند. آنقدر جنگنده بودم که مردم مرا رمبو خطاب می کردند.
طوری بازی می کردم که گویا چیزهای زیادی برای اثبات داشتم و علت آن این بود که واقعا چیزهای زیادی برای ثابت کردن داشتم. "تو به اینجا تعلق نداری" می دانید چندین بار این جمله را شنیده ام؟ می دانید چندین بار در هنگام فوتبال بازی کردن به من گفته اند که باید به آفریقا بازگردم؟ می دانید که چندین بار مرا کاکاسیاه خطاب کرده اند؟ وقتی که 8 ساله بودم، مجبور شدم تا از پدرم بپرسم که معنی کلمه کاکاسیاه چیست! برخی از بچه ها در مدرسه یک آب نبات آلمانی به اسم بوسه شکلاتی (schoko küsse) را می خوردند و گاهی اوقات به جای بوسه شکلاتی، به آن بوسه کاکاسیاه می گفتند و من واقعا نمی دانستم که معنی آن چیست. وقتی که به خانه آمدم، از پدرم در این رابطه سوال کردم و او جواب بسیار خوبی داد. او گفت: "پسرم این یک کلمه جاهلانه است اما علت این که بچه ها در مدرسه از این کلمه استفاده می کنند این است که والدینشان در خانه همیشه از این کلمه استفاده می کنند." وقتی که با چنین توهین هایی بزرگ می شوید، شما یک انتخاب دارید: یا باید این توهین ها را نادیده گرفته و سعی کنید تا عزت و وقار خود را حفظ کرده و یا می توانید بجنگید. بارها مجبورم شدم تا بجنگم و گاهی این درگیری ها به خونریزی ختم می شد. ذهنیت من به عنوان یک فوتبالیست اینگونه شکل گرفت. بیرون رفتن از آن محله یک رویا بود و من می خواستم تا هر کاری را برای خارج شدن از آنجا انجام دهم.
روزی که در سن 15 سالگی خانواده خود را ترک کردم تا به آکادمی بروسیا دورتموند بپیوندم را هرگز فراموش نخواهم کرد. مادرم تمام هفته را گریه می کرد. او نمی خواست که من بروم. وقتی که الان به گریه هایش فکر می کنم... واقعا احساساتی می شوم و احساس درد می کنم. اما درست قبل از این که بروم، به او گفتم: "روزی می آید که نتیجه تمامی این سختی ها را می بینیم. یک روز، مجددا در کنار یکدیگر خواهیم بود." به خاطر دارم که وقتی در ورودی خانه را بستم، با خود گفتم که تو یک قدم بیرون هستی، اما خانوادهات هنوز در اینجا هستند. تو باید آن ها را از اینجا خارج کنی.
این اتفاق به 13 سال قبل باز می گردد اما انگار که دیروز رخ داده است. هیچوقت فکر نمی کردم که روزی در فینال لیگ قهرمانان اروپا بازی کنم. می دانید با چه بچه های با استعدادی بازی می کردم که هیچوقت نتوانستند از آن محله خارج شوند؟ وقتی که از جایی همچون نویکلن می آیید، برای به اوج رسیدن تنها با بازیکنان با استعداد دیگر مبارزه نمی کنید بلکه باید با جهل و نادانی هم مبارزه کنید. در دوران حضورم در اشتوتگارت، هیچوقت همچون دوران حضورم در ایتالیا، به صورت مستقیم به من توهین نشد. در آنجا شرایط بهتر بود. به محض این که در چند بازی عملکرد بدی داشته باشید، مطبوعات به طور ناگهانی شروع به بررسی پیشینه شما می کنند. و اکنون آن ها شما را چگونه خطاب می کنند؟ آنتونیو رودیگر از محله نویکلن برلین. "اوه، او خیلی پرخاشگرانه بازی می کند و خیلی خام است. علت آن هم این است که او اهل نویکلن است. اگر در زمین تمرین با یکدیگر درگیر شوید و اهل یک محله خاص باشید، آن ها چه می گویند؟ می گویند که شما یک رقیب خاص و یک رهبر هستید. اما اگر اهل محله دیگری باشید و وارد یک درگیری شوید، شما یک گانگستر و یک موجود خطرناک هستید!
سپس به کشور دیگری همچون ایتالیا می روید، یه سطح دیگر. بگذارید صریح بگویم: من ایتالیا را دوست داشتم و عاشق رم بودم. مردم آنجا وقتی که برای اولین بار شما را می بینند، شما را در آغوش گرفته و می بوسند. آنجا فرهنگ گرمی داشت اما افراد رسانه های آن ها همیشه در حال بازی کردن بودند و بازی آن ها می توانست بسیار خطرناک باشد. در جریان اولین دربی دلاکاپیتالهای که تجربه کردم، هیچ توهینی از سوی هواداران لاتزیو صورت نگرفت و من هم هیچ مشکلی با اولتراهای آن ها نداشتم اما پیش از اینکه دومین دربی خود را تجربه کنم، مصاحبهای با یک خبرنگار داشتم و از من درباره سیمونه اینزاگی، سرمربی لاتزیو سوال شد. من به او گفتم: "اوه، من واقعا او را نمی شناسم اما شنیده ام که او عملکرد خوبی در لاتزیو داشته است." منظور من این بود که شخصا شناختی از اینزاگی ندارم اما آن خبرنگار همه چیز را پیچیده کرد و طوری آن مصاحبه را منتشر کرد که گویا من به اینزاگی بی احترامی کرده ام. هدف او این بود که با به پا کردن این آتش، بازدید بیشتری بگیرد و در این مواقع، شبکه های اجتماعی کار خود را آغاز می کنند و هیچ کاری از شما ساخته نیست. وقتی که زمان بازی با لاتزیو فرا رسید، از دید هواداران لاتزیو من یک آدم رذل بودم و همه چیز دیوانه وار پیش می رفت.
به همین خاطر است که وقتی مردم می پرسند: "چطور می شود که فردی از چنین الفاظ نژادپرستانهای استفاده کند و چه کسی چنین کار وحشتناکی را انجام می دهد؟" من فقط می خندم! بیایید کمی عمیق تر به قضیه نگاه کنیم، بیایید به جایگاه تماشاگران نگاه کنیم. وقتی که کسی در جریان یک بازی، با صدای بلند چنین توهین هایی می کند، چه اتفاقی رخ می دهد؟ مردمی که اطراف آن فرد هستند، چه می کنند؟ اکثر آن ها طوری رفتار می کنند که گویا هیچ اتفاقی رخ نداده است. شاید حتی برخی از آن ها به این توهین ها بخندند. کسی با این افراد کاری ندارد زیرا آن ها بی گناه هستند. بیایید جلوتر برویم. حتی ما به عنوان یک فوتبالیست که بخشی از این سیستم هستیم، تاکنون چند بار در اتاق رختکن به طور جدی در این رابطه با یکدیگر صحبت کرده ایم؟ صادقانه می گویم که در اغلب اوقات، هیچ صحبتی در این رابطه نمی شود. همیشه درباره ماشین ها، اینستاگرام، پلی استیشن و بازی بعدی صحبت می شود اما انگار صحبت در رابطه با توهین های نژاد پرستانه موجب ناراحتی بازیکنان می شود. همیشه مسائلی وجود دارد که حواس ما را از صحبت درباره این مسائل منحرف کند.
چرا صحبت در این باره ناراحت کننده است؟ چرا صحبت درباره این مسائل موجب ناراحتی ما می شود؟ به جای صحبت درباره این مسائل، چه کاری انجام می دهیم؟ چند پست اینستاگرامی در این رابطه منتشر می کنیم. "نه به نژادپرستی" فقط و فقط انتشار پست اینستاگرامی! بعد از انتشار این پست ها، احساس می کنیم که واقعا اقدامی علیه این توهین ها انجام داده ایم اما هیچ کاری نکرده ایم و هیچ چیز تغییر نکرده است. ممکن است بپرسید که چرا اکنون درباره این مسائل صحبت می کنم. خب، به تمامی اتفاقاتی که در فصل گذشته در چلسی تجربه کردم نگاه کنید. حدود 4 ماه قبل، من به پایان کار خود در این باشگاه رسیده بودم. در آن زمان اگر اگر شما مطلبی درباره من در روزنامه های انگلیسی می خواندید، تصور کاملا متفاوتی نسبت به آنچه که واقعا هستم، از من پیدا می کردید. مردم واقعا هیچ چیز درباره من نمی دانستند. من فقط یک اسم بودم: "رودیگر" از نظر مردم، من چیزی بودم که رسانه ها می گفتند. شرایط خیلی بد پیش می رفت و من حضور چندانی در بازی ها نداشتم. بنابراین مقصر نشان دادن من کار بسیار آسانی بود. شما همه چیز را درباره من در رسانه ها خوانده اید و من از این بابت مطمئنم. علت اخراج سرمربی (لمپارد) من بودم. من باعث بر هم خوردن جو تیم بودم و شما دقیقا می دانید که درباره چه چیزی صحبت می کنم. توهین های نژادپرستانهای که در آن زمان در شبکه های اجتماعی دریافت می کردم، دیوانه وار بود.
می خواهم کاملا صریح صحبت کنم، فکر نمی کنم که رسانه های انگلیسی به خاطر محل تولدم یا به دلیل رنگ پوستم از من انتقاد می کردند اما می خواهم مردم درک کنند که وقتی که چنین چیزهایی درباره شما نوشته می شود، چه اتفاقی می افتد. اگر به درون خود نگاه کنیم، روی بسیار تاریکی از بشر را خواهیم دید. برای درک این مسائل، هنوز راه بسیار بسیار طولانیای به عنوان یک جامعه در پیش داریم. حال نگاه کنید که داستان چطور می تواند انقدر سریع تغییر کند. چند ماه قبل، در شبکه های اجتماعی من را فرد بی ارزشی خطاب می کردند. کای هاورتس و تیمو ورنر به حد کافی خوب نبودند. هیچ اهمیتی نداشت که کای و تیمو از یک کشور دیگر و بین این بیماری همه گیر به چلسی آمده بودند. هیچ اهمیتی نداشت که ما هم انسان هستیم، ربات نیستیم. هیچ یک از این مسائل اهمیتی نداشت، همه ما بازیکنان بی ارزشی بودیم. پس از گذشت 4 ماه از این وضعیت، ما به فینال لیگ قهرمانان اروپا صعود کردیم. شاید این درس خوبی برای همه باشد، شاید اما در این باره مطمئن نیستم. اگر می خواهید چیزی را یاد بگیرید، باید واقعا به آن گوش دهید.
چند نفر از مردم واقعا خواهان گوش کردن به این درس ها هستند؟ چند نفر از مردم این نوشته را خواندند و از خواندن آن احساس خوبی داشتند؟ چند نفر واقعا این کلمات را خواندند و عمیقا درباره آن فکر کردند؟ می دانید چه چیزی خیلی خنده دار است؟ این که گاهی مردم به من می گویند که: "تو چرا انقدر به این مسائل اهمیت می دهی؟ این ها فقط ترول هایی در فضای مجازی هستند و واقعی نیستند" و بارها به من گفته اند که: "هی، بی خیال!" طی هفته های اخیر، پیام های زیادی دریافت کرده ام که محتوای این پیام ها، این بود: "تونی، شرمندهام" این ها ربات نیستند، آن ها مردم واقعی هستند و بابت توهین های وحشتناکی که در ژانویه به من کردند، عذرخواهی می کنند. از خودتان بپرسید که چرا این افراد چنین کاری را انجام دادند؟ آیا واقعا از درون خود احساس پشیمانی کردند و سعی کردند تا یاد بگیرند؟ نمی دانم، شاید اینطور باشد و شاید هم نه! اکنون که نتایج خوبی گرفته ایم، من از نظر آن ها بازیکن مفیدی هستم و شاید از دیدگاه آن ها، یک انسان هم باشم! هیچ نفرتی در قلب خود نسبت به این افراد ندارم اما می خواهم چیزی به آن ها بگویم:
اگر واقعا از آنچه که گفته اید و از کارهایی که انجام داده اید، پشیمان هستید، توئیت ارسال نکنید. برای یک دقیقه تلفن خود را کنار گذاشته و دست از ارسال توئیت بردارید. خودتان را تعلیم دهید. کتاب هایی در رابطه با تاریخ سیاه پوستان بخوانید و از ذهن خود برای درک تجربیات دیگران استفاده کنید. این اقدام بسیار بسیار بهتر از ارسال توئیت است. این همان نقطه شروع ما بر علیه نژاد پرستی است. گوش کنید، من آدم ساده لوحی نیستم و انتظار ندارم که همه چیز را تغییر دهم. انتظار ندارم که دنیای فوتبال برای پایان دادن به نژادپرستی، همچون قضیه سوپرلیگ با یکدیگر متحد شوند. نمی توانیم این مسائل را با کمپین های مجازی یا با این مقاله حل کنیم. ناامید نیستم و قصد دارم تا برای همیشه به مبارزه ادامه دهم چون می دانم افرادی هستند که به این مسائل اهمیت می دهند. این را می دانم که واقعا افرادی هستند که صدای مرا می شنوند. من با شما صادقانه حرف میزنم و برای شما در فینال لیگ قهرمانان اروپا بازی می کنم. شما کسانی هستید که با من رنج کشیده اید و در کنار من گریه کرده اید. وقتی که جام لیگ قهرمانان اروپا را بالا می برم، این را بدانید که پسر بچهای از نویکلن این جام را در دست دارد.