مطلب ارسالی کاربران
بازگشت دشمن مرگ- قسمت پنجم
تو خواهی مرد حتی اگر مرگ با تو رفاقت داشته باشد.
استاد روفوس پس از ۲۸۹۰۱ سال عمر با عزت در بدترین زمان ممکن فوت شد .
سعی کردیم بفهمیم که او کشته شده یا فوت طبیعی که فهمیدیم سکته قلبی کرده .
صبح روز ۲۱ اوت او به ایستگاه فضایی برده شد و ما بی پناه ماندیم .
به مجیستریوم بازگشتیم تا محمد را از دروازه طلایی عبور دهیم .
او از شکل خوفناک دیو گونه مشکلی دروازه میترسید .
لویی به زور او را به درون دروازه برد
اما
امکان وارد شدن نبود .
لویی به او یک چیزی گفت
محمد: پدرم همیشه چشماشو میبست و اروم میشد و البته صلوات میفرستاد
محمد این کار زا کرد و وارد دروازه طلایی شد
دروازه از زشتی محض به زیبا ترین حالت ممکن مبدل شد .
حالا رییس ما محمد ۷ ساله است .
ما جشن گرفتیم و شب را مشغول به رقص و نوشیدن طی کردیم.
صبح شد
پا شدم
ساعت ۵ صبح بود
لویی و محمد را هم بیدار کردم
وسایل را جمع کردیم
به سمت دروازه حرکت کردیم
با قایق هایی که در جوی های مجیستریوم حرکت میکنند آن هم یا جادو
به دروازه رسیدیم
محمد با دستگیره دست زد تا باز شود
اما
صدای
گرگ میامد
صدای هرج و مرجی ها
و صدای تراریخته ها
دلم خالی شد
محاصره مان کرده اند
نکند محمد هم مانند وریتی تورس محاصره شود و کشته شود
دلم تاب نیاورد
- لویی و محمد بدویین باید از بالای در خارج شویم
+ پدر اونجا ۶۸۹۰ متر بالاتر از سطح زمینه
- باید بریم میتونیم نجات پیدا کنیم
× آقای مالن من با شما موافقم . هوا تمايل به بالا رفتن دارد
تمرکز کرد و ما بالا رفتیم
× خاک تمایل به چسباندن دارد
هر ۲ متر که بالا میرفتیم سطحی ساخته میشد تا اگه افتادیم بر روی آن سطح بیفتیم
به بالای کوه رسیدیم
× آتش تمایل به سوزاندن
نوک کوه سوخت و از بام مجیستریوم گریختیم
پایان قسمت پنجم