evo(evil)lution 🗿: همراه شما هستیم اینبار با چنگیز مغول، خودتون رو معرفی کنید
چنگیز👹: تعظیم کنید رعیت حقیر، وگرنه میدم سراتونو بزنن و ازش یه تپه درست کنن، من، تموچین، خان مغولم که قبائل مغولو متحد ساختم و شکوه و عظمت را بهشون برگردوندم و همه دشمنانم رو به زانو در آوردم
evo(evil)lution 🗿: اره اره، قبل شروع من یچیزی بپرسم، این درست کردن تپه سر از مثل همونکاریه که تو سمرقند کردی؟
چنگیز👹: اره
evo(evil)lution 🗿: در همین راستا از طرف جمیع مردم ایران یه پیام برات دارم چنگیز عزیز، که بعدا پشت صحنه باید بگم بهت
بهرحال، از بچگیت بگو
چنگیز👹:در سال ۱۱۶۲ در مغولستان در نزدیکی کوهستان بورخان خلدون و رودخانه اونون بدنیا اومدم، خودم یادم نیست ولی بهم میگفتن که وقتی بدنیا اومدم تو دستام یه لخته خون بود
پدرم، یوسکای بهادر رئیس قبیله عظیم خیاد بود و ..
evo(evil)lution 🗿: عظیم؟ چس مثقال قبیله بودین بغل رودخونه دیگه این حرفارو ....
چنگیز👹:🔪
evo(evil)lution 🗿: ببخشید میگفتی
چنگیز👹: پس چون پدرم رئیس قبیله بود، من اشراف زاده بودم و همین مسئله کارم رو خیلی راحت کرد تا بعدا بتونم برای خودم اعتبار بدست بیارم و با بقیه قبایل متحد بشم و اونارو پیرو خودم کنم
۳ برادر به نامهای قصار و خاجیون و تموگه و یک خواهر به نام تمولین داشتم. دو برادر نا تنی به نامهای بختر و بلگوتی هم داشتم
۱۰ سالم بود که پدرم برام زن گرفت، اسم همسرم بورته بود،برای زندگی باهاش به قبیله اون رفتم، چند وقت بعد، تاتار ها پدرم رو با سم کشتن، برگشتم که جانشینش بشم، ولی اونا بخاطر سن کمم بهم اعتماد نکردن، در حق من و خانوادم بی انصافی کردن و مارو تبعید کردن، چند سال تو جنگل با شکار حیوانات زنده میموندیم
evo(evil)lution 🗿: فلسفه تبعیدو نمیفهمم، خب همونجا دکمتونو از جهان میزدن که بهتر بود
چنگیز👹: دکمه رو زدن یعنی چی؟
evo(evil)lution 🗿: هیچی، یعنی تو رو جانشین میکردن بهرحال، میگن تو داداشتو وقتی ۱۰ سالش بود کشتی؟
چنگیز👹: اره باید تعریف کنم
چنگیز👹: گفتم که چند سال با شکار تو طبیعت زنده مونده بودیم، یکی از این روزها، من یه ماهی گرفتم، برادرم خواست به زور ماهی رو ازم بگیره ولی من کم نیاوردم و کشتمش، و بقیه خانواده ازم حساب بردن، دیگه کسی رو حرف من حرف نمیزد، من قوانینو تعیین میکردم، من رئیس بودم، من فاتح...
evo(evil)lution 🗿: ضجه نزن حالا، ماهیتو بخور
چنگیز👹: من تو بقیه مصاحبه اینو 🔪میزارم بغل گردنت
خب داشتم میگفتم، تو همین زمانا، یکی از قبایل متحد پدرم که بهش خیانت کرده بود، به قبیله ما حمله کرد و من رو هم بعنوان برده با خودشون بردن، ولی بعد یه مدت تونستم از دستشون فرار کنم و با چند نفر از دوستای سابق پدرم ارتش اولیه مون رو تشکیل بدم، ارتشی که نصف دنیا رو گرفت
evo(evil)lution 🗿: 😒
چنگیز👹: اون زمان میدیدم که که قبایل مغول به دزدی و حمله به یکدیگر و فساد و کینه خواهی بین اقوام مختلف مبتلا شده اند و با دخالت خارجیان و مخصوصا امپراطوری چین در جنوب این اقدامات بیشتر خصمانه می شود. مادرم آموزشهای بسیاری درباره سیاست های متزلزل مغولها و بخصوصا نیاز آنان به اتحاد بسیار به من داده بود که خیلی بهم کمک کرد
بعد مدتی دوباره به بورته همسر قبلیم نزدیک شدم و باهاش ازدواج کردم، یه مدت بعد، یکی از قبایل دشمن اون رو دزدید ولی تونستیم نجاتش بدیم، البته بنظر میومد در این مدت بهش تجاوز شده باشه، برا همین وقتی بعدا بچه دار شدیم، مونده بودم این بچه منه یا بچه اونایی که بهش تجاوز کردن
evo(evil)lution 🗿 تو ذهن خودش:(پس بچه هاتم مثل خودت حروم زاده بودن)
چنگیز👹: دیگه حوصله توضیح این دورانو ندارم، بهرحال هرچی بود بعد متحد کردن قبایل، فتوحاتم رو شروع کردم، سیاست من بر این اساس شکل گرفت که مرزهای غربی را که حکومت زیا و اقوام تانگوت در آن استقرار داشتند، توسعه بدم. دستور حمله به اونها رو دادم. حکومت زیای غربی مرزهای غربی مغولستان را محدود نموده بود و این مسئله برای من که قصد گسترش قلمرو حکومت خود را داشتم خوشایند نبود
چنگیز👹: من اول به چین حمله کردم، ولی برای شما ایرانیا حمله به ایرانو تعریف میکنم تا ناتوانی و ضعف حکت خوارزمشاه رو حس کنید
اونا اول بیش از ۴۰۰ نفر از بازرگان های مارو کشتن، مثلا میخواستن در برابر ما قدرت نمایی کنن، من از اونجا دستور حمله به ایران رو دادم
evo(evil)lution 🗿: تو بهرحال میخواستی حمله کنی این فقط بهونه بود
چنگیز👹: نه، ولی خب یجورایی اره، سلطان محمد خوارزمشاه در همان سال با سپاهی برای جنگ اومد ولی از پسرم جوجی شکست خورد و بعد تصمیم گرفت با ما درگیری ایجاد نکنه ولی دیگه کار از این حرفا گذشته بود
این اولین لشکر کشی ما بود، بعد که سلطان محمد مرد، دومیش رو زمان حکومت پسرش جلال الدین شروع کردیم، جلال الدین بیش از ۱۰ سال جلوی ما جنگید، ولی ما اروم اروم فتح میکردیم و جلو میرفتیم، در پایان به سلطنت خوارزمشاهیان بر ایران پایان دادیم و بسیاری از شهرهای خوارزمشاهی مانند سمرقند، مرو، بامیان، هرات، توس، نیشابور و پایتخت این سلسله گرگانج بکلی ویران شده و مردم آن قتلعام شدند. ، در مرکز و غرب ایران نیز شهرهای ری، قم، قزوین، همدان، مراغه و اردبیل به کلی ویران شدند.
یادمه با قوای اصلی خود به بخارا حمله کردم و با مقاومت شدید مردم شهر روبررو شدم ولی این ایستادگی زیاد به طول نمیانجامید، زیرا در روز سوم جنگ طرفداران بخارا ارتباطشان از همه طرف قطع شده بود، به ناچار دست از مقاومت کشیدند. ما پس ازتصرف بخارا هزاران تن از سکنه شهر را کشتیم و بقیه را به اسارت بردیم و تو سمرقند هم چیزی مشابه این رو پیاده کردیم
در این مدت به دوتا از فرماندهام دستور داده بودم با سپاهشون که دنبال سلطان خوارزمشاه برن، تو تمام این مدت تعقیب، گروه هایی تو شهر های مختلف باهاشون میجنگیدن پس اونارو هم کشتیم، مثل مردم نیشابور،
evo(evil)lution 🗿: باید همون روز تبعیدت توسط قبیله به ۷۰ روش مغولی و غیر مغولی بهت تجاوز میکردن، شاید با کشتن قلمرو بدست بیاری، ولی علم و تمدن و هنر بدست.....
چنگیز👹:وقتشه کارتو تموم کنم
evo(evil)lution 🗿: زکی، پشت صحنه ادم دارم، هوامو دارن
چنگیز👹: لشکرمو اوردم با خودم ادماتو کشتن
evo(evil)lution 🗿: عا شت، میدونستم باید با اینشتین مصاحبه میکردم
چنگیز👹:🔪🔪🔪🔪🔪
evo(evil)lution 🗿: 💀💀
چنگیز👹: خیلی هم عالی، خب بهتره برای حسن ختام یه تاریخ مختصر از زمان حملات ارائه بدم و برم به قبر برگردم
۶۱۶حمله به شهر اترار
۶۱۶اشغال بخارا
۶۱۶اشغال اترار پس از ۵ ماه محاصره
۶۱۶تصرف خجند
۶۱۷سقوط پایتخت کهنه گرگانج
۶۱۷اسارت ترکان خاتون و حرم سلطان محمد خوارزمشاه
۶۱۷تصرف و قتل عام مردم ری
۶۱۷شورش و محاصره نیشابور و کشته شدن تغاجارنویان داماد چنگیز خان
۶۱۷پیروزی جلالالدین در جنگ پروان
۶۱۸حملهٔ دوم به همدان و قتل عام مردم
۶۱۸تصرف شهرهای خراسان مرو، بیهق (سبزوار)، نسا، ابیورد و هرات
۶۱۸قتل عام مردم پس از شورش در شهرهای نیشابور (دهم صفر) و مرو همچنین کشتن اتباع وفادار به جلالالدین
۶۱۹تصرف و قتل عام هرات پس از شش ماه و هفده روز محاصره
۶۱۹بازگشت چنگیز خان به چین
۶۲۴مرگ چنگیز