برای مشاهده قسمت های قبلی اینجا کلیک کنید
قطعه پنجم:
این قطعه حال و هوای سورنا را پس از طغیان نگار در ترک نقش را توصیف می کند.
سورنا هر روز غروب بعد از اتمام کار ناخواسته به سمت بندر می رود.
زیرانداز پاره اش را پهن می کند و به تماشا دریا و ستاره ها و کشتی ها می نشیند به این امید که نگارش برگردد.
در دلش خطاب به نگار می گوید بعد از رفتنت همه زندگی من نابود شده و همه چیز برای من گِلی شده.
در نهایت می گوید اگر امشب برنگردی خودم به دل دریا میزنم و به دنبالت میام.
رو به روی او دریا و پشت سرش ساحل است و تنها ترسش این است که بمیرد و وقتی نگار برگشت او نباشد.
در ادامه رو به "عابر" که منظور نگار است می گوید بیا شنا یاد بگیریم و منجی همدیگر باشیم، زیرا سورنای با تجربه می داند که نباید مستقیما با نگار نوجوان صحبت کرد؛ پس با کنایه با او سخن می گوید.
قطعه ششم:
این قطعه پاسخ نگار به سورنا است.
نگار باز هم به بحث با سورنا میپردازد اما ملایم تر از دفعات قبل.
نگار ابتدا میگوید جاری است و به هر جهتی که بخواهد میرود و به جهاتی که سورنا به او میدهد محدود نمیشود و مانند آب پشت سد ساکن نخواهد شد.
و در ادامه میگوید کمیت ها را به باد داده و در کیفیت نمیگنجد ولی سورنا بالعکس او خود را محدود کرده است.
دستان سورنا را محلی امن معرفی میکند اما میگوید این امنیت باعث محدود شدن من است.
نگار خود را بدون رنگ معرفی میکند و میگوید از دیگران اثر نمی پذیرد ولی سورنا در رنگ های شهرش رنگ آمیزی شده.
و به سورنا میگوید تو از من میخواهی جزر باشم و پائین بیایم اما من مدّم و هر لحظه بالاتر میروم.
و در آخر حجت را بر سورنا تمام میکند و میگوید تو تحمیل نظری اما من منکرتم و تمام تحمیل ها و عقایدت را رد میکنم.
سرانجام این تقابل چه خواهد شد؟
ادامه دارد...
کاری از حزب استادان