می شود امشب
قاصدک تنهایِ خندانِ بی نشانِ من باشی؟
فوت شود،آرزوهایم به دنبالت
بی دریغ،به یادِ دوستیِ یکتایِ شقایقِ من باشی؟
محو شود،عقده های به هم پیچیده
بی اتمام،سر آغازِ طوفانیِ شب هایِ بی چراغِ من باشی؟
قسم شود،در خواب زمستانیِ خاک
بی غرور ،در پیِ سازش با دلِ ترک خوردهِ من باشی؟
رنگ شود، هر قطره اشک از دید پرستو
بی ریا،در سفر به دنبال کشفِ رویایِ دریایِ خیالِ من باشی؟
سرد شود،هر آتشِ مجذوب و اسیرِ خشم
بی تکرار،آخرین رنگِ شیرین بر بومِ تاریک و بی رمغِ من باشی؟
آفتاب شود،هر ورق از دفتر شعر بهار
بی خبر،مژده ابر از دلِ مغمومِ گنجشکِ پناه گرفته بر درختِ من باشی؟
خاموش،اما آشنا به چشمداشتِ شبنم
بی طلوع،سایه ای بر درِ دیوارِ خاطراتِ دبستانِ کودکیِ من باشی؟
و معلق،از تابِ تشنجِ جنایت
بی بخشش،حکمی بر سرِ سجادهِ آلودهِ به جزایِ من باشی؟
و باد برخاسته است،از رد انگشتانِ پرِ تو
حافظه ی جادهِ من،از نگاهِ آنها،خالیست.
#افکار یک تنها