محمد طغانیفداتشم من سرباز ناجا بودم و یه تایمی تو قرارگاه فرماندهی یه شهرستان کم جمعیت پست میدادیم..
یروز رییس اطلاعات ناجای شهرستان،رییس و معاون آگاهی شهرستان سه نفری با وانت اومدن و پشت وانت هم یه موتور آب بود..اینا ب من گفتن بیا کمک من کمرم درد میکرد یکی از سربازا رو فرستادم..
ایشون موجود غریبی بود و همیشه افاضات شگرفی میکرد..
خلاصه رفت کمک،موتور آب سنگینی بود و با بدبختی گذاشتن زمین و جابجاش کردن..
سربازه گفت اوه اوه چقدر سنگین بود جاکشا چطور گذاشته بودنش پشت وانت؟!
یهو دیدم رییس اطلاعات داره زمینو گاز میگیره.
گفت جناب صادقی (رییس آگاهی) منظورش از جاکشا ما بودیما😂