تو دلت برام تنگ نشد؟!
صبحا وقتی بیدار شدی،شبا موقع خواب،نگاه نکردی ببینی من چی گفتم؟
هیچی نگفتنم دلتنگت نکرد؟
دلت نخواست آهنگایی که گوش کردی رو برام بفرستی؟
دوست نداشتی چیزایی که میبینی رو نشونم بدی؟
یعنی هیچ اتفاقی نیفتاد که دلت بخواد دربارهش باهام صحبت کنی؟
غذای مورد علاقهمو نخوردی که یادم بیفتی؟
تو اصلا نگران حالم نشدی؟
دوست نداشتی بدونی دارم چیکار میکنم؟
اطرافم چی میگذره و اصلا کجام؟
تو دلت تنگ نشد؟
تو نگران نشدی؟
تو مثل من هرشب فکر نکردی به صبحایی که با هم عصر میکردیم و ناهارایی که با هم میخوردیم و آهنگایی که با هم گوش میکردیم؟
تو نخواستی بدونی چی شده؟
نخواستی بگی؟ نخواستی بشنوی؟
شاید تو دختر رویاها و خیال های من نبودی ولی
من تو رو با پوست و گوشت و جون و دلم دوست داشتم
همیشه میگن انسان جایز الخطاست!
حالا میشه سوالم رو جواب بدی جانم....
تو چی؟!
جدی جدی دل تو تنگ نشد؟!