با هر که سخن گفتم در خود گره ای گم بود
چون کرم شبان تابان میتابی و میتابم
بر هر که نظر کردم گریان و پریشان بود
چون ابر سبک باران میباری و میبارم
من درد محبت را هرگز به تو نسپردم
این عقده دیرین را میدانی و میدانم
بر مرثیه ام بنگر نقش رخ خود بینی
این قصه غمگین را میخوانی و میخوانم
میخوانی و میخوانم
با هر که سخن گفتم در خود گره ای گم بود
چون کرم شبان تابان میتابی و میتابم
بر هر که نظر کردم گریان و پریشان بود
چون ابر سبک باران میباری و میبارم
من درد محبت را هرگز به تو نسپردم
این عقده دیرین را میدانی و میدانم
بر مرثیه ام بنگر نقش رخ خود بینی
این قصه غمگین را میخوانی و میخوانم
میخوانی و میخوانم

کاری از اتحادیه طرفداران سیاوش قمیشی