مقدمه به همراه قسمت اول مجموعه
از امیرحسین خان صدر
..........
بنای پر شکوه، پس از سالها فرو ریخته و درست در همان حوالی همسایهی پر هیاهو برج و باروی خود را ساخته.
یک دهه قبل، این باشگاه فوتبال منچسترسیتی بود که به لطف برنامهای بلندمدت و البته خزانهی بی پایان یک دولت متمول در خلیج فارس، به ساخت وساز بی وقفه در شرق منچستر پرداخت و روی هر تابلوی سرخ رنگ شهر رنگ آبی آسمانی پاشید. حالا و 10 سال پس از نخستین فصل بدون سر الکس فرگوسن در منچستریونایتد، بنای رفیع منچسترسیتی، بیش از هر زمان دیگری بر الدترافورد قدیمی سایه افکنده. 4، 5 و با ورود مالکان سعودی 6 تیم دیگر در تکاپوی پایین کشیدن این بنای بلند نقشه میکشند و طرح میریزند اما چه کسی است که نداند بیش از همه اینطرفداران من یونایتد هستند که آرزوی رهایی از این سایه بلند را دارند. تیمی که به نظر میرسد پول، شهرت، اعتبار، سابقه و هر چیز دیگری را برای این کار دارد. چیز دیگری هم مانده؟
|
به گذشتهای که انگار همین دیروز بود باز میگردیم:
درست 10 سال پیش در چنین روزهایی، همه چیز در الدترافورد آفتابی به نظر میرسید. پس از آن نطق کوتاه سر الکس فرگوسن زیر باران بهاری شهر منچستر. در مقابل تونل افتخار بازیکنان منچستریونایتد و سوانزی سیتی. آخرین حضور فرگی به عنوان سرمربی در تئاتر رویاها. اشکهای وداع و لبخند امید به مرد برگزیده. دیوید مویز....
یک اسکاتلندی سخت کوش. شبیه خود فرگوسن. مردی که در اورتون، با بودجهی بسیار کمتر از غولهای BIG 4 آن زمان همیشه گربه سیاه بزرگان لیگ برتری بود. مردی که در آغاز فصل 2013/14، همه چیز را درست از جایی که تمام شده آغاز میکند. اولین بازی دیوید مویز روی نیمکت منچستریونایتد، شبیه ماه عسل شیرین یک زوج جوان است. 4 گل به سولتزی سیتی، گلزنی ون پرسی، تفنگ قدیمی فرگی و ولبک، جوان اول باشگاه و تابش آفتاب امیدبخش ماه آگوست....
با آغاز سپتامبر اما چیزهایی در حال دگرگون شدن رخ نمایی میکند. ابرهای تیره و تار، نخستین شکست مویز را در سومین بازی و برابر دشمن دیرینه رقم میزنند. یک گودبای پارتی درست و حسابی برای فرگی از طرف لیورپولیها. سپس نوبت هیاهوی همسایهی پر سر و صداست. یک باخت دیگر از من سیتی. و بعد وست بروم یویوی میان لیگ برتر و چمپیونشیپ در آن سالها. و شکستهای سال نو، روزهای قدرت فرگوسن و حذف از لیگ قهرمانان مثل آب خوردن توسط بایرن مونیخ و ....دیوید مویز حتی به آخر فصل هم نمیرسد. انگار همه چیز تقصیر اوست. کارشناسان به سرعت به مویزی بیچاره میتازند:
"مردی که برای جانشینی فرگی کوچک بود."
"الگوی یک اسکاتلندی سختکوش و ساخت پله پلهی تیم متعلق به دوران جوانی فرگوسن و بازبی است و نه این عصر"
در آغاز فصل جدید لوییس ونخال، مردی که پیش از آن نسل درخشانی در بارسلونا و بایرن مونیخ و آژاکس را ساخته با گرد هم آوردن نیم دوجین ستارهی جوان پای به الدترافورد میگذارد. آندر هررا، مارکوس روخو، دیلی بلیند، آنخل دیماریا، دیپای، دارمیان، اشنایدرلین، مارسیا، لوک شاو و .... لیستی که به جز مورد آخر، میتوان از بقیهی آنها یک ترکیب منتخب درست و حسابی از بدترین خریدهای تاریخ باشگاه تنظیم کرد.
پس از دو فصل کلافگی مفرط طرفدارن و دلتنگی زودهنگام برای افتخارات عصر فرگی، همه به دنبال نتایجی زودهنگام و بی دردسر میگردند. بیخیال ساخت آینده و .... ما منچستریونایتد هستیم و هدف برایمان مهمتر از هر چیزی است. بیایید به عالیجناب ماکیاولی سلام کنیم: به الدترافورد خوش آمده ژوزه. ورود زلاتان و لوکاکو در خط حمله، همه چیز را توضیح میدهد. منچستریونایتد به دنبال نتیجه میگردد. خبری از پاسهای متعدد نخواهد بود. و چرخش زیاد توپ در زمین. اتفاقا در اولین فصل مربیگری ژوزه سه گانه از راه میرسد؛ کامیونیتی شیلد، جام اتحادیه و لیگ اروپا! اگر سه گانهی سال 2001 لیورپول را میکیماوس مینامید، این یکی بیشتر شبیه سه گانهی گوفی یا باگز بانی است!
فصل بعد منچستریونایتد با 81 امتیاز در رتبهی دوم جدول میایستد. دومین خط حملهی برتر لیگ، دومین خط دفاع برتر... اعداد و ارقام بدی نیست اما.... انگار چیزهایی در باشگاه تغییر کرده. در بازی برابر منچسترسیتی در الدترافورد، در یک نیمه مالکیت توپ یونایتد به زیر 20 درصد میرسد. ژوزه که روزگاری سم آلاردایز را به خاطر سانترهای پرشمار و زیر توپ زدن به فوتبال قرن نوزدهمی متهم میکرد حالا خود در ردیف اول تخریب بازی تیمی با یک فرهنگ فوتبالی متفاوت است.... پوگبا، با مدلهای موی هر هفتهی خود اعصاب طرفداران را خرد کرده و گروههای هواداری به دنبال بهانهای برای بالا بردن بنرهای jose out در الدترافورد میگردند.
آغاز فصل 2018/19، شکستهای متوالی برابر برایتن و اسپرز و وستهم و سرانجام باخت با سه گل در آنفیلد طومار آقای خاص را در برابر آقای معمولی میپیچد...
ورود سولشایر، چیزهایی از عصر مویز را زنده میکند. یک مربی که جز انتخابهای اول در دنیای فوتبال نیست، یک مربی که میتواند مثل فرگی سشوار را سمت بازیکنان پرتاب کند و مهمتر از هم، پسری که از هیچ کجا، بزرگترین افتخار دوران سرالکس فرگوسن را در برابر بایرن مونیخ و در نوکمپ رقم زده.... نتایج، روند تیم، ورودیها و ... در یک نگاه کلی تفاوت آشکاری به نفرات قبلی ندارد و مگوایر، با قیمتی بیشتر از مجموع پولهای صرف شده برای خرید فردینان، ویدیچ، گری پالیستر و استیو بروس بار دیگر کابوس خریدهای بی مصرف را برای طرفداران زنده میکند....
پس از سولشایر، نوبت به تن هاگ هلندی میرسد. ساخت یک تیم جدید با الگوی مربی هلندی.... صبر کنید..... انگار چیزهایی در حال تکرار است. بیایید یک بار دیگر فیلم را به عقب برگردانیم؛
مربیانی که عوض میشوند. بازیکنانی که میآیند و میروند. 6.5 میلیارد پاوند درآمدی که باشگاه در این 10 سال خرج کرده. حدود 1 میلیارد پاوند هزینهی خرید بازیکن، 7 بازیکن از 10 خرید گرانقیمت تمام تاریخ باشگاه که اکنون در ترکیب اصلی به میدان میروند، و به قول بارنی رونای در گاردین، تیمی اسیر دستمزد کلان بازیکنی مثل مارسیال است که هفتهی قبل سیصدمین بازی خود برای باشگاه را جشن گرفت، نمایش فکاهی بازگشت کریستیانو به الدترافورد، روزهای نفرین شدهی نشستن رالف رانگنیک روی نیمکت باشگاه و .... به نظر میرسد ابری سیاه رنگ بالای سر تمام وقایع باشگاه هر چیزی را به رنگ تیره و تار در میآورد. در صفحات اینترنتی مشخصات هر فصل باشگاه و در میان نامهای رنگارنگ بازیکنان ورودی و خروجی، مربیان ورودی و خروجی دستیاران، حتی اسپانسرها و .... امضای یک نفر همیشه و همه جا ثابت بوده.
پای آن قراردادهای آشغال خرید بازیکنان جدید، استعدادهای هدر رفته، تمسخر طرفداران رقبا، جابجایی دائمی بدترین رکوردهای تاریخ باشگاه از زمین ام کی دانز کوچک تا آنفیلد و استادیوم اتحاد و امارات و... پای صورتهای بدهی باشگاه، پای جایگاههای حالا فرسودهی الدترافورد در انتظار بازسازی و .... خانوادهای در اتاق شیشهای الدترافورد که پس از هر راهپیمایی گروه The 1958 در خیابانهای اطراف ورزشگاه و بالا رفتن آن شالهای نمادین زرد و سبز، با پنبهای در گوش مربی، بازیکن، کاپیتان و هر چیز دیگری را تغییر میدهند. در آخرین تظاهرات طرفداران منچستریونایتد پس از بازی برابر استون ویلا در آوریل امسال یک شعار واضح به اتاقهای شیشهای مدیران باشگاه مخابره شد:
"گلیزرها بیرون و فروش کامل باشگاه"
دلایل واضح است. این گلیزرها، و مدیر ورزشی سابق باشگاه، اد وودوارد بودند که با وجود یک قرارداد طولانی مدت 6 ساله با دیوید مویز پس از 34 بازی او را اخراج کردند. یک پارادوکس افتضاح. سپس امید بستن به برنامهی بلندمدت فنگال و هزینهی 175.82 میلیون پاوندی و اخراج او یک روز پس از بردن اولین جام در دوران پس از فرگی. و بعدتر زیان 93 میلیون در خرید پل پوگبا بدون هیچ آوردهای در زمین بازی و در نگاه کلان تر، بدهی 0 باشگاه منچستریونایتد پیش از ورود گلیزرها که حالا به عدد 535.7 میلیون پاوند رسیده.
وبلاگ نویس معتبر مالی فوتبال سوئیس رامبل در گزارشی حیرت انگیز به این اشاره میکند که در یک دههی اخیر هیچ مالکی در لیگ برتر به اندازهی گلیزرها از صندوق باشگاه برداشت نداشته. این در حالیست که مالکان من سیتی (684 میلیون پاوند) تاد بولی (516 میلیون پاوند) و مالکان استون ویلا (506 میلیون پاوند) سرمایهگذاری نیز داشتهاند. گلیزرها آنقدر ساده طرفداران را نادیده گرفتهاند که در پایان فصل گذشته با هزینهی 250000 پاوندی از صندوق باشگاه با یک پرواز اختصاصی به تماشای بازی تیم زنان باشگاه در فینال جام حذفی زنان رفتند.
بیشتر شبیه قارچهای مضری است که روی یک درخت میرویند (با زیر صدای سر دیوید اتنبرو و دوبلهی استاد مدقالچی بخوانید) قارچها از مواد مغذی درخت مصرف میکند، ریشه را میخشکانند و شاخهها و برگها را از فرم زیبای خود میاندازند بعد.... میزبان را ترک میکنند. چنین چیزی را میتوان در برزخ این روزهای فروش باشگاه به سر جیم رتکلیف یا شیخ جاسم و همزمانی آن با سقوط بی سابقهی سهام منچستریونایتد یافت.
چیزهایی که در بلندمدت به طور جدی ریشههای پرافتخارترین باشگاه در مسابقات داخلی انگلستان را مورد تهدید قرار داده. هر چند باشگاه هنوز هم در زمین نفس میکشد و میتوان با وجود مرد هلندی، اریک تن هاگ به چیزهایی امیدوار بود. مردی که حالا پس از یک سال حضور در باشگاه و نتایجی قابل قبول انقلاب خود را پیش میبرد. جاناتان ویلسون در جدیدترین شمارهی مجلهی ورلد ساکر، در مطلبی با عنوان "ورود پروژهی تن هاگ در منچستریونایتد به فاز دوم" به جزییات بیشتری از نقش تن هاگ پرداخته:
ویلسون، در ابتدا به دو شکست پیاپی در آغاز فصل قبل برابر برایتن و برنتفورد اشاره میکند. و اینکه تقریبا همه میدانستند این تمام ماجرای تن هاگ نیست و :
"انقلاب تن هاگ در منچستر یونایتد زمان میبرد"
سپس و در ادامهی تحلیل فصل قبل، به بردهای ماه ژانویه برابر پالاس و آرسنال اشاره میشود و "برههای که حتی به نظر میرسید منچستریونایتد در کنار آرسنال و من سیتی، مدعی سوم قهرمانی است." و در نهایت جمع بندی فصل پس از باخت به لیورپول. فصلی که من یونایتد غالبا یک تیم خوب بود، هیچگاه بهترین نشد و گاه عملکرد افتضاحی داشت." پس از مقدمهی کوتاه، ویلسون به سراغ تحلیل تاکتیکی تن هاگ میرود:
"طبیعی است که ورود یک مربی جدید سبک تازهای را به تیم القا کند. در این برهه تیم با مشکلاتی طبیعی مواجه میشود. یک سبک بازی نا آشنا خصوصا در منچستریونایتد تن هاگ. تیمی مملو از بازیکنانی با آن سبک بازی همخوانی نداشتند. برای یک نمونهی بارز، به دخیا اشاره کنیم. یک بازیکن بسیار خوب که با سبک بازی تیم همخوانی ندارد؛ بازیکنی که چهار بار به عنوان بازیکن فصل منچستریونایتد انتخاب شده بود، سیوهای معرکهای داشت اما در بازی با پا به عنوان یک اصل ضروری در تیم تن هاگ مشکل داشت. برای رفع این مشکل، دروازهبانی وارد تیم میشود که به خاطر درگیری با ریگوبرت سانگ سرمربی کامرون به علت اصرار به بازی با پا از جام جهانی کنار گذاشته شده. اونانا گزینهی مناسبی برای این پست است."
نکتهی بسیار مهم دیگر در منچستریونایتد مشکل گلزنی است. از کریستیانو رونالدو، به عنوان کسی که هم مشکل و هم راه حل مشکلات منچستریونایتد در آغاز دوران تن هاگ بود، تا مارکوس رشفورد که علیرغم گلزنیهای پیاپی فصل قبل، اساسا یک وینگر چپ است و ورگهوست که نتوانست در کلاس من یونایتد خود را عرضه کند و مارسیال همیشه مصدوم. ویلسون، داستان مهاجمان را اینطور تحلیل میکند:
"رها شدن از دست کریستیانو رونالدو، یک موفقیت بزرگ در دوران تن هاگ به شمار میرود. بازیکنی که تعریف سبک جدید تن هاگ با وجود او در باشگاه دشوار بود و ارزش کار تن هاگ وقتی مشخص شد که در قضیهی رفتن رونالدو، هیچکس تن هاگ را مقصر نمیدانست. منچستریونایتد با حضور مارسیال به عنوان جانشین رونالدو، در 76 درصد بازیهای خود پیروز بود. این در حالیست که بردها بدون او 62 درصد است. خرید ورگهوست در ژانویه به معنای تصدیق مشکل از سوی تن هاگ بود اما مهاجم هلندی، نتوانست راه حل مشکل نیز باشد. بازی هجومی رفت برابر سویا به عنوان یک نمونهی عالی نشان میدهد که من یونایتد چقدر به یک تمام کنندهی قهار نیاز داشته. هنوز مشخص نیست که هویلند پاسخ این مشکل هست یا خیر – 72 میلیون پاوند برای بازیکن 20 سالهای که هنوز چیزی دربارهی او قطعی نیست کمی زیاد به نظر میآید- اما و در هر صورت یافتن مشکل و اقدام برای حل آن خود حرکتی رو به جلو از تن هاگ است.
خرید تابستانی بحث برانگیز دیگر، میسن مانت است. اگرچه حداقل دربارهی او مربیان قبلی تعاریف و تمجید زیادی کردهاند. مانت بازیکن سختکوشی است که توان برقراری ارتباط میان بازیکنان در میانهی زمین را دارد. یک ورژن پویاتر از کریستین اریکسن بین کازمیرو و برونو در خط هافبک. در حقیقت مانت در فصل پر هرج و مرج قبل استمفوردبریج مسیر صعودی خود را پیمود و به نظر میرسد این انتقال همانی بود که او به آن نیاز داشت."
در نهایت ویلسون با دید جامع خود و با نگاهی از چند پله بالاتر، بزرگترین مشکل تیم تن هاگ را در جایی دیگر میداند:
"بزرگترین مشکل، سقوط ناگهانی در بازی است. نیمهی دوم بازی در آنفیلد بهترین نمونهی این افول است. همچنین در بازی با برنتفورد، من سیتی، سویا.... تن هاگ ایرادات را تاکتیکی را میشناسد اما این مشکل بیشتر ذهنی است. نزول تیم حاصل از تحمل فشار زیاد از تیم حریف. شاید تن هاگ باید اعتماد بنفس را از طریق نمایشهایی منسجم تر و با ثباتتر (چیزی که باعث شده آنها بازی برگشت برابر منچسترسیتی را به سود خود تمام کنند) به تیم خود تزریق کند. تن هاگ، آجرها را فراهم کرده، و حالا زمان آن است که ببینیم چه چیزی را با آنها خواهد ساخت."
حقیقت در زمین بازی، چیزی جز سخنان جاناتان ویلسون نیست. منچستریونایتد از نظر مالی، به عنوان مهمترین عامل پیش برندهی من سیتی برای برپایی سلطنت خود در لیگ برتر، چیزی کمتر از همسایهی شرقی ندارد. تن هاگ میتواند آجرها را فراهم کند، ستونها را بر پا کند و بار دیگر دژ مستحکم منچستریونایتدی که میشناختیم را بنا کند اما ... پس از وداع با معمار بیبدیلی به نام سر الکس فرگوسن هنوز کسی نمیداند آن ساختمان بلندمرتبه کجا ساخته خواهد شد. زمین گلیزرها، بیش از حد سست و ناتوان است....