نقد و بررسی فیلم (( همه می دانند )) اصغر فرهادی
نوشته : اشکان دهقان
عاشقان را چه غم از سرزنش دشمن و دوست یا غم دوست خورد یا غم رسوایی را
همه دانند که من سبزه ی خط دارم دوست نه چو دیگر حیوان سبزه صحرایی را
شخص عاشق ، ما فوق زمان است ، از زمان عبور می کند و لذا در هر سنی که باشد جوان است . برای همین است که مولانا عشق خود، شمس هفتاد ساله را « ای پسر » می گوید . گذر زمان براو هیچ تاثیری ندارد. مانند یک نوشته که برسنگ حک شده باشد.
فیلم با چرخ دندهای یک ساعت قدیمی کلیسا آغازمیشود و صفحه ی ساعتی قدیمی تر و شکسته و اسامی عشاقی که برسنگهای دیوار کلیسا نقش بسته است. بلافاصله به نمای عمومی ماشین شهرداری در حال شستن خیابان کات می شود . تمام فیلم در همین چند پلان اول فیلم خلاصه شده است . زمان ، عشق و شستن و زدودن و از یاد بردن . این سوال اساسی است که آیا عشق شامل گذر زمان می شود؟ آیا عشق فراموش میشود ؟ فرهادی در فیلمش نشان می کند که نه.
فیلم داستان عشق ” لائورا ” با بازی ” پنه لوپه کروز” و ” پاکو” با بازی ” خاویر باردم” است . عشقی که توسط “خوان ” دوست ” ایرنه ” دختر ” لورا” از روی سنگ نوشته در کنار ساعت قدیمی کلیسا برملا می شود. عشقی که همه درباره ی آن می دانند ولی کسی هیچ حرفی نمی زند . عشقی که لحظاتی بعد توسط خود ” پاکو” در کلاس درس زنش تفسیر می شود ودر تفاوت آب انگور وشراب تنها یک چیز را مهم می داند زمان . آب انگور زمانی باید بماند تا شراب شود.
که ای صوفی شراب آن گه شود صاف که در شیشه بماند اربعینی
انگاراین عشق قدیمی – لورا و پاکو – نتها با گذشت زمان از بین نرفته است بلکه مانند شرابی کهنه ناب تربرای همین است که ” ایرنه ” وقتی وارد برج کلیسا میشود اول از همه خود را به صفحه ی ساعت میرساند و از شکاف زمان ( شما بخوانید صفحه ی ساعت ) دست برده و عقربه های ساعت را برهم میزند وبلا فاصله آن بوسه اتفاق می افتد. عشق اتفاق افتاد و از زمان عبور کرده است. و این همان داستان ” لائورا ” و ” پاکو” است.
در صحنه ی بعد درحالیکه داخل کلیسا مراسم عروسی برقراراست و مشغول ثبت و ضبط مراسم ازدواج سنتی و مذهبی هستند وحتی ریختن برنج سرعروس وداماد برای کشیش به خاطر رفتن لابلای سنگها دردسر است در بالای برج بروی خشت خشت آن سنگها عشق ثبت و حکاکی شده است و ” خوان” نیز درحال نوشتن عشق خود به ” ایرنه ” بر روی یکی ازاین سنگها ست .در همین حال” ایرنه ” خود را به طناب زنگ کلیسا آویزان می کند .هر چند این صدای زنگ برای کشیش بی موقع و ازخرابی ساعت کلیساست و برای آن پول گدایی می کند اما ما می دانیم که ناقوس کلیسا عشق این دو- کبوتر- عاشق را فریاد میزند. و این ناقوس کلیسا در جای دیگر نیز نواخته میشود جای که ” لائورا ” رازش را برملا می کند و به ” پاکو” می گوید که ” ایرنه ” دختر اوست.
اگر عشق قدیمی، این انرژی را برای” پاکو” ایجاد کرد تا تمام توان خود را برای پیدا کردن ” ایرنه ” بکار بندد. با برملاشدن راز، توسط ” لائورا ” حال عشق واقعی ” پاکو ” قلیان پیدا کرده وهمه چیزش را فنا می کند. زمینش را می فروشد تا دخترش را نجات دهد. چرا که عشق نجات دهنده استدر ابتدای فیلم با گروهی از تصویر برداران جهت ثبت و ضبط مراسم عروسی توسط ” زن پاکو” صحبت می شود و وقتی ازهمین فیلم برای راز دزیده شدن دختر استفاده میشود بی نتیجه می ماند انگار با این دوربینها میشود بسیاری ازاین مراسم ازدواج را در کلیسا ضبط و ثبت کرد اما عشق واقعی در جاهای دنج مثل برج کلیسا ها اتفاق می افتد که هیچ گاه ثبت و ضبط نمی شود و همیشه مثل یک راز باقی می ماند رازی که همه می دانند ولی هیچ کس به زبان نمی آورد .
در صحنه خروج عروس وداماد از داخل کلیسا که جمعیتی در حال بدرقه آنها هستند دو پلان نشان داده میشود که “ایرنه ” و دوستش ” خوان ” است انگار این مراسم بدرقه این دو جوان است که عشق آنها نه در داخل کلیسا که دربرج آن اتفاق افتاده است . یا پرتاب گل توسط عروس که بدست ” ایرنه ” می افتد که او نیز به پدرش (پاکو) می دهدهر چند اینگونه به نظر می رسد که روند فیلم تاکید درپیدا کردن دختردزدیده شده باشد اما در اصل فیلمساز در لایه های زیرمتن رابطه های زوجهای دیگررا موشکافی می کند تا ما را به یک رابطه عمیق و عاشقانه یعنی” لائورا و پاکو” رهنمون کند که در ظاهر گسسته به نظر میرسد. انگار این دزدیده شدن تکانی است شدید تا آدمها درونیات خود را بیرون بریزند ، و مانند شراب اربعینی بگذرد و آنگاه صاف شده و ما باطن تک تک آدمها را بهتر ببینیم . نه تنها رابطه ی آدمهای خانه بلکه تمام مردم روستا ، که این تکان و تنش باعث دعوای پدر پیر خانه با مردم روستا شده و مشخص می شود زمینش را در حالت مستی و قماربه آنها باخته است و حال زمینش را برای نجات جان نوه اش میخواهد. پدر پیر که عاشق نیست زمینش را درحالت مستی و لاقیدی به باد می دهد ولی پاکو با عشق زمینش را می فروشد و دخترش را نجات می دهد . در انتهای فیلم وقتی” ایرنه ” از پدرش (نه پدرواقعی اش ) می پرسد که چرا” پاکو” برای نجاتش آمد پدر فقط سکوت می کند چرا که این راز باید همچنان راز بماند.
همه به خانه هایشان رفته اند و ایرنه ظاهرا به آغوش خانواده خود باز گشته است پاکو به خانه می آید ولی زنش درخانه نیست چون” پاکوی” بدون زمین ، شوهر مناسبی برایش نیست . در ادامه وقتی ماشینهای شهرداری درحال شستن کوچه پس کوچه های شهرو آن صلیب وسط میدان هستند میدانیم که این عشق شسته نمی شود. پاک نمیشود ” پاکو” روی تخت دراز میکشد و سرفه میکند مثل ” ایرنه ” که او هم مثل پدرش (پاکو) نفس تنگی دارد و از اسپری استفاده می کند.این درد وعشق در جانش تنیده است .” پاکو” لبخند شیرین ولذت بخش را مزمزه می کند اما باید این درد شیرین را مثل یک راز در سینه نگه دارد. هر چند ” همه می دانند “.
گرتو هستی اهل عشق و مرد راه درد خواه ودرد خواه و درد خواه. . شده است .