شروع جام جهانی نزدیک بود باد تندی میوزید...
انقدر شهر تاریک و خلوت بود که هیچ ماشینی دیده نمیشد جز خودرویی سیاه رنگ که زیر باران فقط تند گاز میداد کسی نمیدانست اون میخواد چیکار کنه آیا به سوی پایان میرفت؟
یا شروعی طوفانی؟
جز صدای جیرجیرک صدایی شنیده نمیشد..
فقط یک صدای پا میومد و اون صدای پای کریس بود...
ارتش تک نفره به سوی کاپ جام جهانی هرکت میکرد
او سوار کشتی شد که تا فرودگاه او را برساند
در این حنگام که کریس بزرگ مشقول تماشای ستارگان بود دختری زیبا کنار او نشست و پرسید کریس ستاره ی تو و من کدومه
رونالدو بزرگ گفت سلام چون سلام سلامتی میاره و گفت ستاره ها زنده هستن اونها هم جون دارن و تمرین پنالتی میکنن که مهم ترین بخش فوتباله فقط اینو میدونم
دختر سعی کرد کریس را در آقوش بگیرد اما رونالدو حشدار داد که فاسله رو حفظ کن
دختر گفت اما من دوستت دارم
رونالدو: اما من زنم جورجیا رو دوست دارم
در این حنگام دختر به دروق گفت رونالدو به من پیشنهاد بی شرمانه داده است!
کریس تعجب کرد اما اوباش کشتی به رونالدو همله کردن و کریس خودشو از کشتی پرت کرد پایین...
دیگر کریس بود در زیر آب خیلی سرد و تاریک..
او سعی کرد تا فرودگاه شنا کند..
اما تاقتش طاق شد و بیهوش شد و نهنگی او را بلعید...
آری این بود سرنوشت تلخ بهترین انسان تاریخ..
و پس از آن بدل وی جایگزینش شد به حمین دلیل بازی رونالدو افت کرد و در مرحله حزفی گل نزد و پاس گل نداد
کریس پس از خورده شدن توسط گنده ماهی نوری را دید انگار خواب بود و از خواب پریده بود
بیدار شو کریس بیدار شو...
او خودش را در باقی سرسبز و زیبا دید
اما رونالدو گفت من کجام اینجا استادیوم جام جهانیه؟
اما به رونالدو گفته شد تو مردی و ی مانیتور جلوش گزاشتن گفتن نگاه کن مردم نمیدونن تو مردی چون جای تو بدل گزاشتن حمین که داره تو زمین بازی میکنه
کریس گفت آخه چرا من میخوام تو جام جهانی باشم
اما گفته شد این تقدیر توست کریس..
بمان در حمین باغ و همیشه زندگی کن
اما کریس کنجکاو قصه ی ما که دنبال دری برای فرار بود یک در را باز کرد
ناگهان همه چیز داق شد و تاریک و تاریک تر
گویی او به جهنم پا گزاشته بود!
شنل سیاه با چنگالش کریس را گرفت و سعی کرد او را در دیگی داق بپرد
هاها نباید به اینجا میومدی...
اما کریس با موزی که از تو باق آورده بود شنل سیاه را فریب داد
شنل شیاه گفت به به موزه
کریس: آره
شنل سیاه: خب صبر کن بخورم اینو بعد میپزمت..
اما تا شنل سیاه موز رو بخوره کریس پا به فرار گزاشت و به جورجیا نامه ای نوشت که من دیگر در زمین نیستم در آسمانهام...
سپس جورجیا گفت کریس پش این یارو مگه تو نیستی؟
رونالدو: نه من مردم اون بدلمه
سپس جورجیا خودکشی کرد تا پیش رونالدو برود اما او نمیدانست خودکشی با مرگ های دیگر تفاوت دارد..
بله او چون خودکشی کرد هیچ چیز نمیشنید و نمیدید و به سیاهی متلق فرو رفت و کریستین حمیشه به تنهایی در باق زندگی کرد