نوشتن دربارهی زنان و حقوق و وظایف شهروندی آنها در جامعهای كه مدام در تغییر است و همهی ما را بدون آمادگی در مقابل مسایل امروز و مخصوصاً فردا، غافلگیر میكند، كاری است دشوار. از یكسو با مشكل تنوع مفاهیم خود شهروندی مواجه هستیم، كه همچنان از اركان دموكراسی و ضامن برخورداری عموم از حقوق و وظایف مساوی شمرده میشود، یا لااقل این امید وجود دارد كه چنین ارتباط مستحكمی بین آن و دموكراسی بهنفع هر دو برقرار باشد، كه اگر چنین باشد، لازمهی نوشتن دربارهی آن، شهروند فعال بودن است؛ یعنی یا برخورداری از قدرت تأثیرنهادن مستقیم بر وقایعی كه در جامعه رخ میدهد، یا قدرت تأثیرگذاشتن روی دستوركار مسایلی كه بر ما تأثیر میگذارد، یا دستكم تأثیرنهادن بر چارچوبهایی كه این دستور كار معطوف به آنهاست؛ و اگر چنین نباشد با مفاهیمی از شهروندی مواجهایم كه گرچه در سیاستهای اجتماعی و دولتی و قوانین تأثیر بارز دارد اما در مقابل عدم تساویها مدام بیمحتواتر میشود و تشخیص ویژگیهای آن دشوارتر. درواقع، ما بیشتر با همین انواع در مخاطره و مخاطرهانگیز شهروندی سروكار داریم؛ یعنی با انواعی كه حقوق ما را نقض میكنند اما تأثیرشان بر زندگیمان بسیار زیاد است؛ نوعی از شهروندی كه بیشتر بهمعنای عضو یك جامعه بودن و روابط بین افراد با حكومت و افراد با خودشان است و خوب و بد این روابط در آن مطرح نیست؛ نوعی از شهروندی كه با سدكردن راه پیشرفت زنان و بسیاری اقلیتهای دیگر و بهحاشیهراندن آنها، سرانجام توان خود را برای جلب مشاركت عمومی و تساویسازی تحلیل میبرد و درنهایت به یك مقام ممتاز اجتماعی تبدیل میشود كه هرگاه مشروعیت یابد و تثبیت شود، ناگزیر بهدنبال شكلهای جدید طرد اجتماعی و سیاسی برمیآید. دستكم در جهان ما كموبیش وضع از همین قرار است و شهروندی، دیگر عامل مشاركت اجتماعی و تساوی عمومی نیست بلكه برعكس یك امتیاز موقعیتی را بازنمایی میكند كه خود از جمله عوامل طرد و تبعیض علیه زنان است.
از سوی دیگر، دانش ما درمورد شهروندی بیشتر حاصل مطالعهی نوشتههای متفكران مرد غربی، مانند ارسطو و افلاطون و هابز و روسو و دیگران است كه در سالهای اخیر به بحث رایج در جوامع تبدیل شده است؛ تا جاییكه آن بخشهایی از جامعه مردسالار ما هم كه سعی در درك مشكلات زنان و آرزوی حل آنها را دارند و حتی بعضی از زنها هنوز فكر میكنند كه برای شهروند جازدن زنها، همان ارسطو و پیروانش كافیهستند، بهشرطی كه دفاع از به جوهر عقل آراستهبودن زنان و بنابراین قابلیت آنها برای شهروند كامل و همسنگ مردان شمردهشدن به آن اضافهشود؛ یا اینكه كافی است در نظریهی شهروندی لیبرالی مارشال۱، كه طبق آن شهروندی "شأنی ارزانیداشتهشده به آنان كه اعضای كامل یك جامعه هستند" تعریف میشود و تحقق آن منوط به دسترسیداشتن شخص بهترتیب به حقوق مدنی، سیاسی و اجتماعی است تا از سر لطف، جایی هم برای زنان بازكنند و حضور زنان در جامعه و بهحساب آمدنشان در قوانین بهعنوان شهروند مسؤول با حقوق و وظایف معیّن را بهمعنای حقوق مساوی داشتن آنها بگیرند و بهتبع آن از تساوی زن و مرد و دموكراسی صحبتكنند.
كاری كه مسلماً با حسننیت صورت میگیرد اما نتیجهاش جز تداومبخشیدن به موقعیت فرودست زنان چیز دیگری نیست؛ چراكه بدون هیچ بازنگری و نقدی، پذیرفتن الگوهای جنسیتی موجود و همچنین پذیرفتن تعاریفی از شهروندی كه هرگز بیطرف نبودهاند، نتیجهای جز ادامهی حیات معیارهای تبعیضآمیز و دوام مردسالاری ندارد. البته زنها بهحساب میآیند و حقوق و وظایفی در مقام شهروند دارند كه انكارشدنی نیست؛ اما شرایط زندگی، آنها را در وضعی میگذارد كه ابزار حضور در زندگی عمومی یا كاری را نداشته و بنابراین نمیتوانند با معیارهای مردسالاری، شهروند كامل و فعال بهشمار آیند؛ بهعبارتی، معیارهایی كه از زمان انقلاب فرانسه تاكنون، یا طی این سیچهل سال اخیر كه بحث شهروندی زنان مطرح شده، همچنان یكی از عوامل مهم شهروند درجه دو محسوبشدن زنان بوده است. جستوجوی راههای تجدیدنظر در این معیارها، نه بهدلیل متفاوتبودن شهروندی زنان كه بهخاطر ناكارایی خود معیارها، از جمله دغدغههای عمدهی پژوهشگری فمینیستی در سالهای اخیر است.
این پژوهشگری درواقع، از اواسط دههی هفتاد و از وقتی كه مبارزات زنان در دفاع از حقوق خود و مشاركتهای اجتماعی آنها از جمله بحث بهرسمیت شناختهشدن حقوق شهروندی زنان را به ارمغان آورد، بهبررسی مصادیق آن و امكانات عملیكردن آن، پرداخت و خیلیزود، شهروندی بهمفهوم مناسبات پویا و خلاق بین فرد، دولت و جامعه، در متون فمینیستی جای مهمی یافت و بحث شهروندی زنان، از جمله، از زاویهی عدم تساوی جنسیتی مطرح شد كه اغلب بهعنوان نتیجهی "طبیعی" تفاوتهای بین زن و مرد، بهخصوص تفاوت در امر تولید مثل، به توجیه تداوم استثمار زنان و فرد بهحساب نیامدن آنها یاری میرساند. بهتوجیه این امر كه چون شهروندی در رابطه با زندگی بیرون از خانه، و بهطور مشخص، زندگی سیاسی مفهوم پیدا میكند، عضویت كامل زنان یا شهروندی كامل آنها فعلاً ممكن نیست.
این بحثها تلاش فمینیستها را برای وضوحبخشیدن به نقش و جایگاهی كه زنان در جوامع دموكرات و غیردموكرات داشتند، صدچندان كرد. آنها كوشیدند تصویری منطبق با واقعیت از مفهوم و مشكلات شهروندی زنان ارایه دهند كه بر تجربههای زندگی خود زنها متكی باشد و درنهایت شرایط زندگی آنها را بهبود بخشد. یكی از نتایج عمدهی این تلاشها، درك اهمیت درنظرگرفتن دیدگاههای زنانه بود برای ساختن یك شهروندی كه واقعاً برای همه، با درنظرگرفتن تفاوتهایشان، مساوی باشد. با رویآوردن به تجربههای زنانه، مشخصشد كه تمامی نظریههای موجود براساس تجربههای مردانه ساخته شدهاند و با مفهومی كه از مرد در هر مقطع تاریخی و هر موقعیت سیاسی و اجتماعی وجود داشته، ربط داشتهاند. مشخصشد كه همواره هر صفتی كه به مرد داده شده عكس آن درمورد زن بهكار رفته است. اگر مردان عاقلاند زنان احساساتی هستند، اگر مردان فعالاند زنان منفعل هستند، و اگر مردان مستقلاند زنان وابسته هستند. وضعی كه هنوز هم ادامه دارد. مرحلهی بعدی، بررسی این مسأله بود كه این نظریهها تا چه حد با زندگی زنان بهعنوان یك گروه محروم از بخش اعظم حقوق اجتماعی خود، انطباق داشته و تا چه حد این تقسیمبندیها واقعیت دارد.
این البته یك تجربهی غربی بود؛ اما تكیه بر تجربههای روزانهی زنان برای به محك گذاشتن تمامی یا بخشی از این مفاهیم، درضمنِ مشتركبودن، بسیاری از تبعیضات را نسبت به گروههای مختلف زنان در سراسر دنیا گرچه شاید در دورههایی متفاوت نشان داد؛ تبعیضاتی كه گاه از چشم ما پنهان میماند و آن را بهحساب واقعیتهای اجتماعیِ چون و چرا ناپذیر میگذاریم؛ از جمله بحثهایی برای طبیعی جلوهدادن تبعیضات علیه زنان و نفی شهروندی كامل آنها به صرف زنبودنشان كه در هر جامعهای بهشكلی مطرح میشود اما همواره بهبهانهی تفاوت زن و مرد توجیهمیشود.
مسألهی طبیعی جلوهدادن طرد زنان از حقوق شهروندی كامل به بهانهی احساساتی، منفعل و وابسته بودن آنها و درضمن طبیعی جلوهدادن این امر كه "بحث شهروندی اساساً مربوط به مشاركت فعال و كامل اجتماعی و در نتیجه مربوط به حوزهی عمومی است"، در تمامی پژوهشهای فمینیستی، دغدغهای عمده بوده است؛ بهخصوص، آن پژوهشهایی كه بهطور مستقیم به بررسی مفهوم شهروندی زنان میپردازند خیلیزود متوجه شدند كه كل صورتمسأله غلط است و باید مورد تجدیدنظر قرارگیرد. نمونهی آنها، بحثهای كرول پیتمن۲ و نیرا یووال دیویس۳ است كه نقاط مشترك مهمی دارند؛ از جمله این كه شهروندی با جدایی حوزهی عمومی از خصوصی و بهطور قراردادی ساخته شد و در این جدایی حوزهی عمومی، حوزهی سیاست و مردانه تعریفشد و حوزهی خصوصی حكم مكانی را یافت كه وجود و قابلیت زنان در آن مطرح بود. درواقع، هم پیتمن و هم یووال دیویس معتقدند همین تقسیم دلبخواه جامعه به دو حریم خصوصی و عمومی بود كه از جمله بهنفی حقوق شهروندی زنان منجرشد. زنها راهی به حریم عمومی نداشتند و حضورشان در آن، تنها درمواقع ضروری از زاویهی حفظ منافع مردان پذیرفته میشد و همواره مستلزم انواع بیپایان مصالحه بود. نكتهی مشترك دیگر در بحث پیتمن و یووال دیویس، لزوم تجدیدنظر درمورد مفهوم شهروندی بهطوركلی و براساس تجربههای زنانه است و تأكید بر این مسأله كه شهروندی اگر قرار بر تساوی عمومی باشد از درون خانه شروع میشود. درضمن، احساساتی، منفعل یا وابستهبودن هیچكدام بهفرض اینكه حقیقت داشته باشد، دلیل موجهی برای محرومكردن زنان از حقوق مساوی با مردان نیست. موضوعی كه فكر نمیكنم احتیاج به توضیح بیشتر داشته باشد.
البته پیتمن و یووال دیویس هركدام از منظر كار و تخصص خودشان به این نتایج مشترك میرسند. كار و تخصص پیتمن بررسی قرادادهای اجتماعی از زاویهی حقوق زنان است كه در این قراردادها جز بهصورت تلویحی عنوان نشده است، بهخصوص قرارداد اولیه كه طبق آن فقط مردها شهروندان آزاد بودند؛ مردهایی كه قدرت خلق زندگی سیاسی را داشتند. بهگفتهی پیتمن، درواقع مفهوم شهروند از آغاز با مفهوم مرد عجینشد و این پیوند را حفظكرد. او نقد جالبی دارد از كلی و مردمحوربودن تفكر سیاسی غرب كه مفهوم شهروندی بهعنوان یكی از اركان دموكراسی در آن شكلگرفته است. در این نگرش، به اعتقاد او، مانع اصلی برای شهروندی كامل و مساوی، تقسیم مسأله به عمومی و خصوصی است و نه متفاوتبودن زنان. پیتمن معتقد است دانش ما درمورد اینكه چرا زنان در طول تاریخ هیچ حق سیاسیای نداشتهاند كم است. فقط میدانیم كه مردان بهطور طبیعی آزاد بودند و زنان بهطور طبیعی برده؛ وضعی كه تا همین اواخر ادامه داشت. آنقدر كه در آغاز عصر مدرن نویسندهی انگلیسی، مری استل۴ پرسید چرا درحالیكه همهی مردها آزاد خلق شدهاند، همهی زنها برده خلق شدهاند؟ پیتمن پاسخ یافتن برای چنین سؤالی را عمده نمیداند.
فیروزه مهاجر
پینوشتها:
۱. Marshall, T. H. (۱۹۸۷[۱۰۵۰]) Citizenship and Social Class, Pluto Classic.
۲. Pateman, Carole (۱۹۸۸) The Sexual Contract, and (۱۹۸۹) The Disorder Women, Cambridge, Polity Press.
۳. Yuval-Davis, Nira, “Women, Citizenship and Difference,” in Feminist Review, Volume ۵۷, Number ۱, September ۱, ۱۹۹۷, pp. ۴-۲۷ (۲۴), Routledge.
۴. Mary Astell (۱۶۶۶-۱۷۳۱).
۵. Chodorow, Nancy (۱۹۷۸) The Reproduction of Mothering: Psychoanalysis and the Sociology of Gender, Updated Edition, University of California Press, Berkely and Los Angeles, Calif.
۶. Piaget, Jean (۱۹۴۵) Play, Dreams and Imitation in Childhood, London, Heinemann