ما در تابستان 1999 توانستیم تیری آنری را جذب کنیم. همه بازیکنان و من خیلی سریع فهمیدیم که او تواناییهای خاصی دارد. به مرور او را وادار کردم که فرارهای بیشتری از کنارهها داشته باشد. او قدرت زمانبندی فوق العادهای در هنگام دنبال کردن توپ داشت.
شاید او در ابتدا در ضربات آخر کمی ناشیانه عمل میکرد و از خودش مطمئن نبود. فکر نمیکرد که بتواند گل بزند. او نیاز داشت یاد بگیرد که به خودش باور داشته باشد و راهی برای عبور از خجالتی بودن، عصبی بودن و ترسهایش پیدا کند. در عین حال بداند که تردیدهایش به او کمک خواهد کرد که رشد کرده و قویتر شود. او در تحلیل کردن هر چیزی و نحوه واکنش نشان دادن به آن بسیار سریع بود. او برای همه، برای هواداران و برای ما نماد نسل طلایی آرسنال بود.
یک سال بعد از پیوستن آنری، ما رابرت پیرس را از مارسی خریدیم. من میدانستم که او چه چیزهایی به تیم اضافه میکند و مقابل چالش بزرگی که مقابل تیم قرار میدهم، چه کارهایی میتواند بکند. او بازیکنی فوقالعاده و در سطح جهانی بود و به مدت چند سال پیش از مصدومیتش بدون شک بهترین هافبک چپ دنیا به شمار میآمد. او تکنیکی باورنکردنی داشت، باهوش بود و از قدرت تمامکنندگی بهره میبرد. او قاتلی خندان بود، محترمترین مرد دنیا که ناگهان توپ را دقیقا به همان جایی که باید میبرد.
او چند دقیقه پس از رفتن به بازی برابر نیوکاسل در جام حذفی در مارس 2002 گلزنی کرد اما خیلی زود پس از آن دچار پارگی رباط صلیبی شد و همین موضوع ناراحتی بسیاری برای او و من ایجاد کرد. من احساس بسیار بدی داشتم که از او بازی گرفتم و اجازه ندادم استراحت کند. میدانستم که ماهها نمیتواند بازی کند یا در جام جهانی تابستان حضور داشته باشد و این ریسک نیز وجود داشت که دیگر هرگز به دوران اوج برنگردد.
در 8 می همان سال ما یک شاهکار دیگر به ثبت رساندیم: منچستریونایتد را با گل سیلوین ویلتورد در زمین خودشان شکست دادیم و یک بار دیگر قهرمان لیگ برتر شدیم. این پیروزی بزرگی بود، یک خاطره فراموش نشدنی نیز بود خصوصا که چهار روز پیش از آن با نتیجه 0- 2 برابر چلسی در فینال جام حذفی به پیروزی رسیده بودیم. این دو پیروزی برابر باشگاههای بزرگ لیگ برتری بسیار برای هواداران و ما ارزشمند بود. ما میدانستیم چطور جامهای قهرمانی را به دست آوریم، ما میتوانستیم هم سطح با باشگاههایی چون چلسی و منچستریونایتد که شرایط و منابع مالی بهتری از ما داشتند، رقابت کنیم.
من در آغاز فصل 04- 2003 همان چیزی را که پیش از آن به بازیکنان گفته بودم تکرار کردم: آنها میتوانستند بدون شکست قهرمان شوند. من به این موضوع باور داشتم و این هدف ما بود. ما آن فصل قهرمان جام حذفی شدیم اما وقتی از بازیکنانم پرسیدم که چرا قهرمان لیگ نشدیم آنها به من گفتند که فشار زیادی روی آنها گذاشتم، هدف قهرمانی در لیگ برتر بدون شکست حتی در یک بازی به نظر آنها غیرقابل دسترس بود.
نظریه شکست ناپذیری در یک فصل زمانی در ذهن من ایجاد شد که ما بدون شکست در دیدارهای خارج از خانه قهرمان شدیم. آن زمان بود که رسانهها لقب “شکست ناپذیرها” را به ما دادند. این اتفاق پس از تیم معروف پرستون نورث اند به ما رسید که در سال 1889 بدون شکست در لیگ و جام حذفی قهرمان شد و من بازیکنان را به این چالش دعوت کرده بودم که شاهکار تاریخی پرستون را تکرار کنند.
فصل 03- 2002 به خوبی آغاز شد. برای اثبات این موضوع به بازیکنان که من به آنها باور دارم موضوعی را در کنفرانس خبری عنوان کردم: ما میتوانیم بدون شکست قهرمان شویم. این نوعی وسواس بود که من در خودم داشتم. در اکتبر روند دیدارهای بدون شکست را به 30 بازی ارتقا داده بودیم که رکوردی برای لیگ برتر بود اما برابر اورتون با گل دقیقه آخر وین رونی 16 ساله شکست خوردیم.
فشار با آن شکست برداشته شد اما روحیه شکستناپذیری هم از بین رفت. اما من هدفم را در آغاز فصل 04-2003 تکرار کردم و تک تک بازیکنان در آن تیم استثنایی را به خاطر دارم. سول کمپل در سال 2001 به آرسنال پیوست. او در تاتنهام، رقیب ما در شمال لندن، نقطه اتکایی محسوب میشد و قراردادش با این تیم در آستانه پایان بود. هیچکس نمیتوانست حتی برای یک ثانیه تصور حضور او در تیم ما را بکند. برای آماده سازی این انتقال و بحث درباره شرایط عادت داشتیم که ساعت 11 در خانه دیوید دین دیدار کنیم و تا حوالی نیمه شب و ساعت یک در این محله قدم بزنیم. سول و اسکای اندرو، مدیر برنامه او، و من میدانستیم چه اتفاقی در حال رخ دادن است. در حال بررسی تاثیری که این اتفاق داشت بودیم.
وقتی کنفرانس خبری به راه انداختم تا جذب یک بازیکن جدید را اعلام کنم و سول کمپل وارد اتاق پر از خبرنگاران شد، همه خشکشان زد. پیوستن به ما پس از حضور چندین ساله در تاتنهام یک حرکت بسیار شجاعانه بود. و ترس ما به دلیل شناخت از هواداران، اشتیاق آنها و خشم آنها بود. او گاهی زندگی سختی در لندن داشت و گاهی باید با بنرهایی روبرو میشد که او را خائن و یهودا خطاب میکردند. از نظر من او بازیکنی با استعداد، مدافعی فوقالعاده با قدرتی باورنکردنی بود. او در طول 5 فصل حضورش در تیم ما تاثیر زیادی داشت و باشگاه بدون او چنین شرایطی را تجربه نمیکرد. اما من میدانستم که او برای بازی برای آرسنال چه تاوانی میدهد که تحمل فشار حملاتی بیوقفه بود.
این خط دفاع درخشان همچنین اشلی کول را داشت که به زندگی حرفهای فوقالعادهاش ادامه میداد. او یک آرسنالی واقعی بود. از سن 9 سالگی در باشگاه رشد کرده بود. او از اولین بازی توانایی خودش را به رخ کشید و نشان داده که ترسی در وجودش نیست. او به نشان دادن شجاعت و ظرفیتی که در ابتدا به نمایش گذاشته بود ادامه داد. این یکی از بزرگترین حسرتهای زندگی من است که او را به چلسی واگذار کردم و دلیل این اتفاق سوتفاهم با مدیر برنامهاش در مذاکرات بود.
همه ما تلاش میکردیم که روحیه خاص متعلق به آن تیم را بهبود ببخشیم. یک فرهنگ بازی. هر بازیکن باید تصویر واضحی از مناطقی که نیاز به پیشرفت داشت برای خود ایجاد میکرد. این لحظهای بود که تیم واقعا ارزشهایی که به نظر من مهم بودند را به درستی تکمیل میکرد. ناگهان پروژه من به پروژه آنها تبدیل شده بود و آنها 49 بازی با آن پیش رفتند. به یاد دارم که در آن زمان همه چیز مهم بود، همه چیز باید ما را در شرایط ذهنی قرار میداد که تنها چیزی که به آن فکر میکردیم، بازی و پیروزی بود.
من در طول آن مدت نکته خوبی را کشف کردم: ما دیگر از شکست نمیترسیدیم. و با از بین رفتن این ترس میتوانستیم بهتر باشیم. ما تنها بر روی چیزی تمرکز میکردیم که باعث پیروزی ما میشد. و بنابراین جنبه دیگری از این شغل را کشف کردم که واقعا عاشقش بودم و باعث شد اشتیاق و انگیزه بیشتری هم داشته باشم. هر روز باید درباره حفظ انتظارات مشخص شده خودمان مصممتر میشدیم.
ما در فاصله 5 بازی تا پایان فصل قهرمان لیگ برتر شدیم. اما من نمیخواستم این قهرمانی ما را متوقف کند. فکر میکردم باید تلاش و انتظاراتمان را حفظ کنیم و این رویای زندگی بدون شکست باید ادامه پیدا کند. من بابت قهرمانی به آنها تبریک گفتم اما گفتم که این کافی نیست، گفتم که آنها میتوانند، ما میتوانیم با ادامه پیروزیها جاودانه شویم. آنها تا پنجاهمین بازی دوام آوردند و حالا این را میدانند: آنها جاودانه هستند.
در پایان فصل 17- 2016 ما چلسی، قهرمان لیگ، را در فینال جام حذفی شکست دادیم اما برای اولین در طول 21 سال بیرون از جمع 4 تیم صدر جدول لیگ برتر قرار گرفتیم. شرایط در آرسنال سختتر و سختتر میشد. هواداران صبور نبودند، جو عمومی علیه من بود و احساسم این بود که فضای کلی شبیه زمانی است که من تازه به این باشگاه پیوسته بودم.
میدانم که 22 سال هدایت یک باشگاه فوق العاده است اما من آماده رفتن نبودم. اگر به من بستگی داشت تا زمانی که قراردادم به پایان برسد در این تیم میماندم. به خودم گفتم که تلاش بسیاری کردم، فداکاری بسیاری برای باشگاه داشتم و احساس کردم که خصومت بخشی از هواداران و هیئت مدیره غیرموجه است. این احساس را داشتم که مرکز تمرین و ورزشگاه را خودم آجر به آجر ساختم و ماشینم به صورت خودکار هر روز صبح تا آنجا میرفت. این که هر روز صبح به آنجا نروم، دیگر در مسابقات حضور نداشته باشم، دیگر با اشتیاقم به این باشگاه زندگی نکنم، بسیار سخت و بیرحمانه بود. آرسنال برای من مسئله مرگ و زندگی بود و بدون آن لحظات بسیار تنها و و دردناکی داشتم.