من یکی از فن های عزیز آقا علی دایی هستم و از اونجایی که علی دایی مانند قهرمان است و قدرت های فراوانی دارد مانند ( شوت کردن توپ - راه رفتن - سخن گفتن - تنهایی دستشویی رفتن - آب خوردن ( یکی از سختترین کار ها) ـو غیره و غیره
و صد البته شعر گفتن یه شعر داره من خیلی دوسش دارم میگه
صد دانه یاقوت دسته بدسته حرام به منزل نمیرسد وانگهی دریا شود هر سال قایم موشک
خلاصه و به منم یاد داده چطوری بعضی از کارهای فوق سخت رو و منم به خوبی یاد گرفتم بریم سراغ اصل داستان
یه روز در حال قدم زدن در دستشویی عمومی بودیم علی دایی به من گفت من یه مارمولک دارم روپایی میزنه منم چون به قدرت های ماورایی علی دایی اعتماد داشتم گفتم واقعا گفت آره اصلا بیا خونمون نشونت بدم منم با کمال میل پذیرفتم
در میان راه مرا نصیحت کرد و گفت در سن بلوغ مواظب خودت باش منم قبول کردم
به خانه علی دایی رسیدیم و من وارد خانه شدم علی دایی بعد از من وارد خانه شد و بعد در خانه را بست و قفل کرد و خنده موزیانه ای زد من کمی ترسیدم خیلی کم فقط شلوارم کثیف شد بعد روبه علی دایی کردم و گفتم علی دایی مارمولک کجاست گفتم تو جیب شلوارمه گفت بیا تو جیبمه گفتم
علی دایی دوساعته ما رو از دستشویی عمومی کشوندی آوردی اینجا این چرت پرتا رو بگی بعد دستمو وارد جیب علی دایی کردم دیدم عع یه مارمولک بعد نگو اون روز تولدم بوده رونالدو و مسی و علی دایی برام مارمولک کادو گرفتم بعد تولد گرفتیم و تمام به خانه خودمان برگشتیم
ناموسا خیلی زحمت کشیدم یه لایک کن