ی روز مسی اومد خونمون گفتش که این پلیستیشنه
گفتم که آره مسی جان وصل کن به اون پریز که بازی کنیم
مسی وصل که کرد عه برقا رفت
مسی: چرا انقدر تاریک شد کجایی
من: خب برقا رفت
مسی: مگه نگفتی ی روز خب تو روز که برق بره اینجوری نمیشه خیلی تاریکه
من: خب حالا من گفتم ی روز چون تو داستانا میگن ی روز
مسی: بیا این بستنی رو لیس بزن تا وقتی برقا بیاد
من: چه طعمیه؟
مسی: والا که هلو و سنتی و زرد و قرمز و همه قر و قاطیه
من: این سیاهه که
مسی: سیاه نیست عزیز سیاه میبینی
یهو برقا اومد
گفتم عه این آبیه که
مسی: گفتم آلبالویی بذار آلبالو آبی شده؟
من: احتمالا بلک بریه
مسی: اون که سیاهه بلو بری
من: باریکلا
مسی: خب بیا بخور دیگه آب شد
من: عه بازی اومد
بعد مسی ی گاز محکم از بستنی زد گفت بیا بقیشو بخور تا ترکیبمو بچینم
یدفعه صدای دزدگیر ماشین اومد
مسی: این چیه
من دوییدم دم پنچره گفتم هوی نبر این ماشینه اکبر آقاست
پنالدو: خب چی کار کنم شغلم دزدیه با سابقه دزدیدن ۵ توپ طلا
من: مسی کاشته رو بزن این دیگه خیلی پررو شده
مسی تمرکز ی ها کشید و شوووت
پنالدو: آخ دماغمممم
بعد دیدیم آقا اکبر داره از پایین دست تکون میده
مسی: مخلصم