حوصله ام سر رفته بود گفتم بیام طرفداری ببینم چه خبره که ناگهان گوشیم توی دستم به شدت تکون خورد تعجب زده بودم که چرا گوشیم تکون خورده که یک که یهو یه موجود زشت اومد تو صفحه گوشیم من که داشتم از ترس می مردم گفتم تو کیه دیگه؟
موجود ترسناک: غول چراغ جادو
من: شما مگه داخل قوری نبودین اینجا چی کار می کنید
غول: من رو تبعید کردن اینجا ای کاش سیراِلئون ما رو تبعید می کردند اینجا نمی اومدیم حالا این ها رو ول کن جان خودت ما رو از اینجا آزاد کن
من: باید چیکار کنم الان
غول: بگو غول خان بیا بیرون
من گفتم و اومد بیرون
بهش گفتم: غول جون میشه مثل فیلم ها آرزوم رو برآورده کنی
غول:غول جون نه غول خان این رو بکن تو گوش ات
باشه سه تا آرزو کن بریم پی کار و زندگیمون
من با ذوق گفتم: پول پول پول دارم کن
غول: ببین بچه جون با دلار نود و دو تومنی دیگه زورمون نمیرسه بخدا نمیکشم تا هشتاد تومن راه داشت کاری کنم واست ادمی زاد اما الان نمی تونم نمی تونم
من: باشه جوش نیار باشه یه آرزو دیگه می کنم من رو ببر به زمانی که ایران در اوج بود
غول: باشه عجی مجی سترکه دشمن غول بترکه
من یهو رسیدم دم کاخ بزرگی
گفتم:غوله من کجام
غول: زمان ساسانی
گفتم چه خوب رفتم پیش چند نگهبان
گفتم:سلام من از آینده آمدم می شود پادشاه کبیر ساسانی رو ملاقات کنم
نگهبان ها: ای عرب تو چه می گویی نکند جاسوس اعراب هستی تو به زبان ما حرف نمیزنی نگهبانان آن آدم را بگیرید
نگهبانان زیادی به دنبال من آمدن و من سریع پا به فرار گذاشتم
من در حال دویدن گفتم به ولا ایرانیم
سر دسته نگهبانان: به اهورا مزدا سوگند که تو ز نژاد آریایی نیستی
من که فهمیدم اینجا دیگه جای من نیست گفتم غول من برگردون
غول من رو برگردوند
من نفس نفس زنان گفتم : از اینجا که خیری ندیدم من رو ببر یه سفر درست و حسابی
غول: عجی مجی سترکه دشمن غول بترکه
من رو آورده بود مشهد
گفتم غول یه دیقه بیا کارت دارم
غول: من مشغولم
من داری چی کار میکنی یک دیقه بیا
غول: چرا نمیفهمی مشغولم
من: تا نیومدم شاخت رو نشکستم بیا
غول: اخه ای کیو من دیگه اسمم مش غول است
من:حالا هر چی بیا
غول اومد گوشش رو گرفتم پیچوندم منظورم مسافرت خارجی بود مشهد که خودمون هم اومده بودیم
غول: باشه باشه گوشم رو ول کن
اومدیم دوباره خونه
غول باز گفت: عجی مجی سترکه دشمن غول بترکه
رفتیم یه جای که اتش داشت تند به سمتمون اومد
من گفتم: خونه خراب کجا اوردیمون
غول : اس آنجلسی آمریکا
گفتم: سریع برگردونمون
برگشتیم خونه
غوله: سه آرزو شما به پایان رسید
گفتم برو که قیافت رو نبینیم داشتی به کشتن می دادی
غول: بشکنه این شاخ که نمک نداره آقا جونم می گفت که این انسان ها وفا ندارن الان به حرفش رسیدم و ناگهان غیب شد
در همین لحظه من از خواب پریدم