طرفداری | آنچه گذشت: در هفتمین قسمت از کتاب رود گولیت، خواندیم که او چگونه سر از دنیای مربیگری در آورد و توانست چلسی را به مقام قهرمانی جام حذفی برساند. او همچنین درباره دوران پر تلاطم حضورش روی نیمکت فاینورد صحبت کرد. اینک با هم، قسمت هشتم را میخوانیم.
تأثیر سرمربی
بهعنوان یک سرمربی، جداسازی خود از دنیای بیرون میتواند دشوار باشد. همه در داخل و خارج از باشگاه، میخواهند بر شما تأثیر بگذارند. بیشتر بحثها درباره نحوه سازماندهی تیم و تاکتیکهایی است که باید به کار گرفته شود، گرچه اغلب موضوع جذب بازیکنان نیز مطرح میشود.
در چلسی، مدام به من بازیکن پیشنهاد میشد. این بازیکنان فقط از طریق واسطههایی خاص در دسترس بودند که سعی داشتند مربی یا باشگاه را به نفع خودشان تحت تأثیر قرار دهند. هدفشان کسب درآمد بود. متأسفانه، اینها تقریباً همیشه بازیکنانی بودند که واقعاً به آنها نیازی نداشتیم. آنها مدام پیشنهاد میدادند که چلسی، کریس ساتن را بخرد. من میگفتم: «برای چه به او نیاز دارم؟». اما پس از اخراج من، ساتن یکی از اولین بازیکنانی بود که باشگاه خرید. با احترام کامل به ساتن، او بازیکنی نبود که بتواند چلسی را به سطحی که باشگاه جاهطلبی رسیدن به آن را داشت، برساند.
کریس ساتن به عنوان یک مهاجم، در چلسی طی ۳۹ بازی فقط ۳ گل به ثمر رساند
وقتی باشگاهی شروع به جذب بازیکنانی میکند که چیزی به تیم اضافه نمیکنند، معمولاً نشانهای واضح است: آن کشتی بیش از یک ناخدا دارد و همه میخواهند سهمی از آن داشته باشند.
نظارت بر این فرآیندها بهعنوان سرمربی میتواند دشوار باشد. بهویژه از آنجا که ممکن است فقط مدت کوتاهی در باشگاهی باشید و در ابتدا خطوط ارتباطی داخلی و خارجی تقریباً غیرقابل نفوذ به نظر میرسند. انواع اتفاقات رخ میدهد، اغلب پشت سر شما. نیروهای قدرتمندی در داخل و اطراف باشگاه و تیم وجود دارند که تأثیرگذاری بر آنها ممکن است دشوار باشد. نمیتوانید بگویید: «این را نمیپذیرم.» اگر چنین کنید، بهسرعت اخراج خواهید شد. یک سرمربی رهگذری بیش نیست. تنها زمانی میتوانید بر آن مجموعه تأثیرگذار باشید که مانند سر الکس فرگوسن در منچستر یونایتد یا آرسن ونگر در آرسنال، شانس حضور طولانی مدت در باشگاه را داشته باشید.
حتی ژوزه مورینیو هم در تحمیل اقتدارش بر باشگاه با مشکل مواجه شد؛ با وجود اینکه این ظاهراً یکی از تخصصهای «منحصربهفرد» آقای خاص بود. او هر کجا که کار میکند، جنجال به دنبالش میآید؛ گویی بخشی از شیوه کار اوست. با این حال، در نهایت همیشه مورینیو پیروز میشود؛ حداقل تا زمانی که باشگاه مانند دوره بیسابقه موفقیتش در چلسی بین سالهای ۲۰۰۴ تا ۲۰۰۷، به بردن ادامه دهد.
سقوط مورینیو
وقتی مورینیو به تیم آمد، شخصیت خاصی بود: نحوه صحبتش با بازیکنان، روش تمرین دادن و آمادهسازی ذهنی آنها. بازیکنان همیشه حتی پس از جدا شدن از تیم، با لحن مثبتی دربارهاش صحبت میکردند (گرچه همیشه لحظهای هست که بازیکنان طغیان میکنند؛ بهویژه آنهایی که در ترکیب قرار نمیگیرند).
در سال ۲۰۱۳، وقتی دوره دومش را در چلسی آغاز کرد، ورود مورینیو متفاوت بود. او دیگر نمیتوانست هر کاری را بدون بازخواست انجام دهد. رسانهها و مخاطبان فوتبال انگلیس نگاهی انتقادیتر پیدا کردند؛ بهویژه پس از ماجرای پزشک تیم اصلی، اوا کارنیرو. مورینیو زیادهروی کرده بود و برای انگلیسیها همه چیز ناگهان تغییر کرد. مورینیو حتی شروع به انتقاد از برخی بازیکنان کرد؛ کاری که معمولاً انجام نمیداد. واضح بود که جدایی نزدیک است. با وجود این که به تازگی قهرمان لیگ شده بود، در چلسی او را مثل آب خوردن کنار گذاشتند.
وقتی چلسی از هم پاشید، مورینیو تقریباً هیچکس را جز یازده نفر اصلیاش برای تکیه کردن نداشت. اما هیچکس درباره رفتنش حرفی نزد. بعداً، قصههای بازیکنان در رسانهها ظاهر شد. افرادی مثل کوین دی بروین و جان اوبی میکل فاش کردند که مورینیو هیچوقت با آنها صحبت نکرده بود: «او فقط روی بازیکنان اصلیاش تمرکز داشت. حتی نیمکتنشینها را نمیدید.» به نظر من، چنین اظهارنظرهای پسینی، ضرورتی ندارند. آنها باید وقتی او مربی تیمشان بود، چیزی میگفتند (در هر حال: به همین دلیل بود که دی بروین به وولفسبورگ در بوندسلیگا رفت و بعد از آن، این هافبک/مهاجم بلژیکی، در انتقالی عالی به منچسترسیتی پیوست).
مورینیو در آستانه فصل ۲۰۱۵/۱۶ چند اظهارنظر عجیب کرد: «برای فصل آینده نیازی به خرید بازیکن جدید ندارم، چون تیمی پر از قهرمان دارم.» این قطعاً نیمکتنشینها را به فکر فرو میبرد: «آیا اصلاً فرصتی برای بازی پیدا میکنم، آیا جزو برنامههایش هستم؟» و در عین حال، این هشداری به همه باشگاههای رقیب است: «که اینطور؛ پس آنها فکر میکنند بهترین هستند؟»
دو شیوه برای پیروز شدن
گرچه شخصاً مورینیو را نمیشناسم، اما رابطهای از نوع عشق و نفرت با او دارم. او را به خاطر تمام جامهایی که برده و دستاوردهای شگفتانگیزش در پورتو، چلسی و اینتر تحسین میکنم. با این حال، احساس میکنم او با هر یک از تیمهایش، با توجه به کیفیتهای فردی بازیکنان، میتوانست دستاوردهای خیلی بیشتری داشته باشد. هر یک از تیمهایش فاقد آن جذابیت اضافی بود که تماشای آنها را بسیار دلپذیرتر میکرد. به نظر من، دلیل اصلی این است که برای مورینیو، همه چیز در نتیجه گرفتن خلاصه میشود. البته اشکالی ندارد، چون او میتواند انتخابهایش را با انبوهی از جامها و تعریف و تمجیدهای بازیکنانی که طی سالها با آنها کار کرده است، توجیه کند.
مورینیو در پایان دوره اولش در چلسی اخراج شد، چون بهویژه مالک باشگاه، رومن آبراموویچ، احساس میکرد که سبک بازی او به اندازه کافی جذاب نیست. با این حال، این مرد روس، شش سال بعد او را دوباره دعوت کرد و شرایطی که توافق کردند بدون شک شامل سبک بازی هم میشد. در واقع، پس از تابستان ۲۰۱۴، چلسی تحت هدایت او فوتبال فوقالعادهای بازی کرد؛ همان نوع فوتبالی که من عاشقش هستم. بازیکنان فضای لازم را داشتند تا کلاس خود را نشان دهند و همه از تماشای آن لذت میبردند.
چهارمین قهرمانی چلسی در لیگ برتر انگلیس با برتری 3-1 مقابل ساندرلند (2015/5/24) / ویدیو
اما در آغاز نیمه دوم فصل، تغییری رخ داد: هر بار که تیم با نتیجه ۱-۰ پیش میافتاد، مورینیو حسابگر میشد و خط میانی را با اضافه کردن کورت زوما به عنوان یک مدافع اضافی، قفل میکرد. آیا واقعاً برای بردن لیگ برتر چنین چیزی لازم بود؟ به هر حال، آن سبک زیبا و جذاب نیمه اول فصل بود که چلسی را آن هم با فاصلهای قابل توجه، در صدر قرار داده بود. آیا شگفتانگیز نمیشد اگر مورینیویی که ما میشناختیم، تا آخر راه به ارائه فوتبال تهاجمی ادامه میداد؟
اما همانطور که خودش گفت: «میخواهید ببرید یا میخواهید زیبا بازی کنید؟». در نظر او، یا باید این را داشت و یا دیگری را؛ هیچ راهی برای تلفیق این دو هم وجود ندارد.
قبول دارم که او یک برنده و یکی از بهترین سرمربیان جهان است. روشهای او موفقیتآمیز هستند و فلسفهاش ۹۰ درصد با فلسفه من همراستاست. از سوی دیگر: من با بزرگترین ستارههای جهان در لیگ دشواری همچون سری آ که دفاع کردن همیشه در اولویت بود، بازی کردهام. ولی ما در میلان خلاف این روند عمل کردیم و با بازی جذاب، به نتایج رسیدیم. مثل کاری که آژاکس، بایرن مونیخ، لیورپول و بارسلونا انجام میدادند؛ و مثل کاری که بایرن و بارسلونا امروز انجام میدهند.
آیا پیروزیهای او در همان دسته قرار میگیرند؟ آیا با همه جامهایش بهعنوان یک نوآور به یاد خواهد آمد؟ به نظر من خیر، چون آن ۱۰ درصد حیاتی باقیمانده را، فقط در نیم فصل اولِ آخرین فصلش در چلسی دیدم. نتیجه این شد که او برای بار دوم، چلسی را به دلیل نتایج ضعیف که با مشکلات داخلی تشدید شده بود، ترک کرد.
کاریزما و شانس محض
یک مربی باید کاریزما داشته باشد. شاید زینالدین زیدان زیاد اهل حرف زدن نباشد، اما کاریزمایش آشکار است. با این حال، حتی زیدان، با پیشینهاش در رئال مادرید و همه جامهایش، یک رهگذر باقی میماند. چرا که پولِ باشگاه در زمین است و مدیران در نهایت همیشه به بازیکنان نگاه میکنند. اگر او بخواهد بهعنوان مربی در پایتخت اسپانیا بماند، باید موفق شود.
و حتی موفقیت هم، تضمینی بر آن نیست. کارلو آنچلوتی در چلسی موفق بود و اخراج شد، درست مثل روبرتو دی متئو که لیگ قهرمانان را مقابل بایرن مونیخ برد. در عین حال، نمونههای زیادی از مربیانی وجود دارند که هیچچیز نبردند و با این حال ماندند؛ مثل کلودیو رانیری که هیچ جامی به استمفوردبریج نیاورد و با این حال چهار سال در آنجا حضور داشت.
کلودیو رانیری در چلسی
شانس، عنصر حیاتی برای موفقیت هر مربی در یک باشگاه است. اغلب، حتی بزرگترین مربیان نمیتوانند انتخابگر باشند، چون اینطور نیست که همیشه گزینهای را پیش روی خود داشته باشید. شما هیچوقت نمیدانید در یک باشگاه با چه مواجه خواهید شد. هیئت مدیره در صورت افت عملکرد تیم چه واکنشی نشان خواهد داد؟ جو بین بازیکنان چگونه است؟ و رابطه بین بازیکنان و کارکنان، و وضعیت مالی واقعی باشگاه چیست؟
میتوانید در گفتگوهای اولیه از خیلی چیزها آگاهی پیدا کنید، اما حس واقعی وضعیت داخل باشگاه را فقط وقتی کار را شروع کنید، متوجه خواهید شد. پس شانس، عاملی ضروری است: آیا در لحظه مناسب به باشگاه آمدید؟ آیا در این مقطع برای آن مجموعه مناسب هستید؟
روزگاری، اگر سرمربی منچستر یونایتد بودید، بالاخره در مقطعی لیگ برتر را میبردید؛ اما حالا رقابت در انگلیس کاملاً باز شده است: اینقدر پول به باشگاههایی مثل منچستر سیتی، چلسی، آرسنال و تاتنهام هاتسپر تزریق میشود که یونایتد دیگر با یک یا دو تیم برای قهرمانی رقابت نمیکند، بلکه با پنج یا شش تیم طرف است.
دیوید مویس و سپس لوئی فن خال در منچستر یونایتد، با این شرایط در حال تغییرِ لیگ برتر مواجه شدند. این چیزی بود که کار را برایشان خیلی سخت کرد. اما دنیای بیرون به بهانهها علاقهای ندارد: انتظارات هواداران و رسانهها تغییری نمیکند. پس، آینده سرمربی در باشگاه، در دستان مدیران است و سؤال نهایی این است که آیا هیئت مدیره صبر لازم برای از راه رسیدن نتایج مورد انتظار را دارد یا نه. در مورد مویس اینطور نبود، چون اخراج سریعش این را ثابت کرد. فن خال کمی بیشتر دوام آورد، اما اعتبار او هم برای همیشه باقی نماند.
پرتاب سکه
هنگامی که داور سکه را پرتاب میکند، اگر درست حدس بزنید، میتوانید انتخاب کنید که در نیمه اول از کدام دروازه دفاع کنید. باشگاهها همیشه ترجیح میدهند در نیمه دوم به سمت هواداران خودشان بازی کنند. لیورپول دوست دارد پس از نیمه اول به سمت سکوهای کوپ بازی کند، فاینورد به سمت وک اس، و بروسیا دورتموند به سمت دیوار زرد. از نظر روانی، بازی کردن به سمت هواداران به تیم انگیزه بیشتری برای گل زدن میدهد. میتوانید به چشمان آنها نگاه کنید و اشتیاقشان برای گل را احساس کنید.
بهعنوان کاپیتان، همیشه این را در نظر میگرفتم. در بازیهای خارج از خانه، این را برعکس میکردم. با دانستن اینکه تیم میزبان میخواهد در نیمه دوم به سمت هواداران خودش بازی کند، اگر قرعه را میبردم، کاری میکردم که برعکس شود. آنگاه ما بودیم که پس از نیمه اول به سمت هواداران میزبان بازی میکردیم. این فوقالعاده بود.
پرتاب سکه فرصتی است برای به چالش کشیدن حریف. این خود یک تاکتیک است؛ مثل هر تاکتیک دیگری. برخی کاپیتانها ترجیح میدهند به احترام تیم میزبان این کار را نکنند. اما چه فایدهای دارد؟ آنها هم اگر تیم مهمان بودند، همین کار را میکردند. بازی از همان پرتاب سکه آغاز میشود.
پایان فصل سوم