دو تا دوست بودند یکی شون لیسا بود یکی دیگرش رز بود
هر دو شون خیلی با هم دوست خوبی بوند حتی موقع چیزی باهم فکر میکردند چند روز
شد لیسا اهل کار بود سختی کار برایش دشوار بود ولی بخاطر خانواده اش تحمل میکرد اون یکی رز
پول دار بود تو همه چی جلو بود از لیسا ولی مشکل زیاد داشت یکی شون بحث زدند رفتند پدرش تا خواهش بیماری سرطان داشت اصلا خوب شدند نبود.
لیسا بخاطر چیزی که خودش نمیفهمید اخراج شد
دلیلش معلوم نشد رز اینو شنید براش کار درست کرد.
کار گل فروشی رو شروع کرد چون لیسا نمیخواست کاری مهم از دوشت بگیره چون اهل معروف اینا نبود برای همین رز این کارو پیشنهاد داد
چند روز شد رز برای لیسا کار مهم برایش پیدا کرد این کار معاون خودش بود
خود رز شرکت داشت از پدرش لیسا از مجبوری قبول کرد چون نمیخواست بهترین دوست خودش رو ناراحت کنه معاون شد و کاری های رز رو انجام میداد
رز هم از دیدند لیسا داره پیشرفت میکنه خوشحال شد
ولی لیسا میدونست خوشحالی واقعی رز اینه پدرش از زندان آزاد بشه ولی پدر رز ازاد شدند نبود.
دو سال شد اخلاق لیسا داشت کم کم عوض میشد
برای رز مهم نبود
چند روز شد مادر رز فوت کرد .
همگی در عزاداری شرکت کردند حتی لیسا
اون موقع لیسا داشت حد پیمانی برای مادر رز می بست
رز نفهمید لیسا داره با قبر مادرش چی میگه؟
چند روز شد همون روز های تکراری رز شرکتی تا حرف زدند با ادم های پول پرست درباره پول شرکت سرمایه گذاری بودند
رز همون روز با یکی دیگر شد با رئیس شرکت مخالف جور در نیامد بخاطر این رئیس شرکت مخالف اقای محمد نقشه ای کشید میخواست رز رو از راه اش کنار بزنند ولی همیشه شسکت میخورد چون شرکت ها دیگر از رز ادم خوب بود کمک میکردند.
اقایی محمد نقشه ای کشید پیشنهادی برای لیسا فرستاد
این نامه اینطوری ذکر شده بود.
خانم محترم لیسا
بخاطر شرکت خودتون و بخاطر ورشکست نشدند از معاون رز کنار بکشید سمت ما بیا
هر چقدر پول باشه جور میایم
فقط از رز دست بکش
بخاطر همین سند های رز رو اتش بزن و هیچ مدرکی باقی نذار اصلا جایی خطر نیست چون رز اسیب نمی بینه؟
از طرف اقایی محمد رئیس شرکت سرمایه.
لیسا وقتی این های رو خوند فهمید کار رز تمامه چون با خودش میگفت اگر من انجام ندم حتما یکی دیگر رو پیدا میکنند اون اینکارو میکند و خواهد کرد
اون وقت رز و هم شرکت سقوط میکنه اون وقت پول ها از بین میره.
چند روز شد لیسا پیشنهاد محمد رو پذیرفت اینکارو کنه.
لیسا با رفیق دیگرش به اسم ناز کمک گرفت
میگفت ما با هم میدونیم میخوایم چکار کنیم ناز فکر کرد لیسا عوض شده دنبال پول است میخواد سند رو نابود کنه.
ناز گفت میخوای چکار کنی
لیسا گفت من پول نیاز دارم بخاطر خانواده ام.
همون موقع شرکت سامایه دیگر هم پایش باز شد به این داستان اون طرف همونی بود پدر رز رو زدندان کرده بود اون طرف اقای رضا بود
رضا هم با لیسا نامه فرستاد برای شرکتی ولی معلوم نشد این قضيه چی بود چند روز شد.
لیسا نامه دتش اومد گفته بود سند رو اتش بزنه اینم اتش زدند رو شروع کرد سند و مدرک رو نابود مرد کلید رو دور انداخت.
وقتی صبح شد رز وقتی رفت سند هایی شرکتی رو ببینه دید سند ها اتش گرفته بوده دیشب هرکاری کرده بوده کار افراد خودش بود چون کیشی دیگر کلید اینجا نداشته.
ناز دوست دوست لیسا از قضیه فهمیده بود همی چی رو گفت گفت کار لیسا است.
رز وقتی شنید ناراحت شد خیلی خیلی
چون بهترین دوست خودش
به خودش خیانت کرده بود نه شرکت طرف.
برای او شرکت مهم نبود لیسا بهریت دوست صمیمی و از کودکی دوست خوبی بودند ولی وقتی دوستش خیانت کرده بود از بقیه هیچی .
لیسا از شرکت فرار کرده بود رفته بود پیش اقای محمد
محمد گفته بود من از شما کمک میکنم شما رو از سرپرست شرکت ها میکنم
رز خیلی ناراحت بود دو روز گذشت خیلی افسرده 😔
ناراحت بود رقتن سراغ تفنگ ماکارف پی ام چون این تفنگ از پدرش بود استفاده میکرد
حالا خودش میخواست خودکشی کنه ولی دید همه چی خراب پیش میره رفت لیسا و محمد رو بکشه هر دو شون رو
ناز این قضیه فهمید میخواست جلوی رو بگیره گیج مونده بود کی رو خبر کنه کالا لیسا و رز کجا هستند.
ناز از تلفن های لیسا رو پیدا کرد بهش گفت رز دیوانه شده میخواد تو رو بکشه
لیسا فهمید اقای محمد رو مخفی کرد.
رز فهیمد اقای محمد چند روز است گم است زفت سراغ لیسا.
لیسا مخفی نشده بود برای بد شد
رز لیسا رو پیدا کرد رز گفت چرا اینکارو کردی مگر من چکارت کرده بودم .
لیسا گفت رز تو منو کمک کردی درسته.
رز گفت اره من بودم تو رو از اشغال ها مثل سگ در بنده شده بودی کمکت کردم حتی معاون خودم کردم ولی تو خیانت کردی مگر من پول کمی دادم.
لیسا گفت بخاطر خانواده ام
رز ناراحت شد اسلحه کت کمری ماکارف پی ام رو در امورد امده شلیک بود
رز گفت من الان کار ندارم بگو اقای محمد کجاست
میخوام بکشمش و هر چی شد به جهنم حتی برم زندان برای من فرقی نمیکنه.
لیسا گفت نمیگم.
ولی ادامه داد رز اینو بدون من اصلا تو رو فراموش نمیکنم و نخواهم کرد فقط اینو بدون من تو رو بهترین چیز خودم و خواهر خودم میدونم شرمنده ناراحتت کردم
میدونم جایی بخشیدند من نیست میدونم از دست من ناراحتی اگر منو هم بکشی ناراحت نمیشم نخواهم شد بدون من اصلا فراموشت نمیکنم و نخواهم کرد.
من تو رو خیلی دوستت دارم وقتی ناراحتی تو رو دیدم میخواستم بمیرم همون بهتر تو منو بکشی تمام.
اگر بدی از من دیدی فقط ببخش منو اینو ازت میخوام فقط این کار برام بکن
هم رز و هم لیسا هر دو شون چشماشون لشک شدند
رز گفت من می بخشم ولی خیانت تو رو نه با اسله کت کمری ماکارف پی ام شلیک کرد لیسا توسط گلوله رز کشته شد.
وقتی مرگش چشمش خون شده بود و لحظه مرگ چنان نفس میکشید میگفت فقط بخش منو زندگی خودت از مرگ من باز کن و ناراحت نشو هیچ وقت از مرگ بد من ناراحت نشو رفیق.
حرفش نمیه تمام ماند و کشته شد.
رز با گریه های زیادی از اینجا دور شد
همون ساعت اقای رضا هم با تفنگ کار محمد اقا رو تمام کرد با باهوشی میخپاست گردند مرگ اینو بندازه سر رز ولی دوربین ها اونجا بود گیر رفت.
باعث زندان رفتنش شد
چند روز شد پولیس ها گفتن حتما اقای رضا فرد اقای محمد رو کشته حتما حتمالش است لیسا هم کشته باشه همون ساعت چون دوربین اون جا نبود محل لیسا.
ده روز گذشت پدر رز ازاد شد.
برگشت بغل دختر ناز خودش.
ولی پدر رز فهمید رفت پیش ناز چون شتهد بود همه چی رو به پدر دختره و رز گفت.
گفت لیسا سند رو اتش نزده اونا کاغذ الکی بودند سند ها پیش من هستند سند ها رو تحویل داد گفت لیسا اینکار رو کرد بره پیش محمد همون موقع نامه رضا هم اومد گفته بود من نمیدونم دلیل خیانت تو چیه ولی برو پیش محمد ادرس به من بده چون کینه ای عمیق داشت با محمد. لیسا هم از رضا خواست پدر رز ازاد بشه چون دلیلش این بود تو همیشه ناراحت بودی بخاطر پدرت .
اون ادعا کرد سند رو اتش زده و رفت پیش محمد فیلم بازی کرد اینو قول زد برو جتیی دوربین گذاشته بود
خودش توسط تو کشته شد اقای محمد توسط رضا.
هم رضا هم محمد کنار رفتند و هم پدرت اراد شد .
حتی مرگش به اسم رضا رفت
اللن همه چی مال تو است رز .
رز هنوز نفهمید گفت چرا اینکار رو کرد.
ناز در جواب گفت یادت لست میگفت بخاطر خانواده اون خانواده اش تو هستی نمیدونستی اون پدرش و مادرش رو از دست داده بود
تنها بود برای همین تو رو جایی خواهر خوانده بود
گفت همیشه رز بهترین چیز منه مثل این قلب است قلب طرفت راست و چپش لیسا رز است.
رز هنوز باورش نمیشد
بد ترین روز برای رز تمام شد اون بفهمید بهترین دوست خودش حتی مثل خواهش بود رو از دست داده بود از کار خودش پیشمان شده بود.
وقتی خاطره رو فکر میکرد داشت جون میداد نفس نفس چشمش به اون بود دردناک بود.
گفت من نفهم بودم تو اگاه تو قلب داشتی من نداشتم شرمنده ام اگر خدا میگفت جون رو بده حتما میدادم تو رو زنده میکردم
رز دیگر اصلا نمیخندید چشمش از همیشه بد تر اشک شده بود.؟
تمام