مطلب ارسالی کاربران
از ماست که برماست عصمت را به نان بربری ترجیح میدهند !
این همه گفتیم و گفتیم و گفتیم........ اساسا نصف مردم میگویند ! و نصف دگر هم فقط میشنوند ! و جالب اینجاست
یک نصفه فقط میگویند و یک نصفه فقط میشنوند ! عمل هم با نامزدش رفته سفر کانادا !
و اصولا عمل نقش زیادی در کار های ما ندارد ! چرایش را هم گفتیم !
همین دیروز داشتم با دوستم ابولقاسم درد و دل میکردم که البته دیگر دلی نمانده بود فقط درد بود ! چون دلها خیلی وقت بود پر شده بود ! جایی برای درد نبود ! هرچند بحث درد و دل بود ! ولی دلی بود که پر بود! و دردی که زیاد هم بود جا نداشت !
آها !! توجه کردی؟؟؟ این وضعیت ماست !! همه چیزش شیر تو شیر و زبان نفهم است !
این قدر خر تو خر است که اگر آزاد بگذاریم مردم از این جمله بالا روغن پالم هم بیرون میکشند !
ابولقاسم میگفت حرص نخور جان دیشب با پدرم دعوا کردم
گفتم :عجب !!! چرا؟؟
گفت : من یک جوان 17 ساله خواسته هایی داشتم وقتی آن هارا به پدرم گفتم پدرم سریع رفت جای نانی خانه را برداشت و پرت کرد جلویم و گفت ببین !!! این همه نان سنگک !! فکر میکنی برای کی دارم این همه زحمت میکشم ؟؟ من و مادرت این همه زحمت میکشیم برای چه کسی؟؟؟ من و او که فردا خواهیم مرد !!!
تو میمانی و این زندگی !!! دیگر چه میخواهی ؟؟ حسابی حالم گرفته شد !! فهمیدم پدر واقعا ندارد و این نداری بهش حسابی فشار اورده حالا به این که چرا پدرم ندارد و برخی دیگر دارند و این فاصله هر روز بیشتر و بیشتر میشود را کاری ندارم چون اصلا به ما ربطی ندارد ! خلاصه ناراحت از غم دنیا رفتم در سایت طرفداری استاتوسی بگذارم و درد و دل کنم اتفاقا استاتوس هم گذاشتم ولی بلا نسبت شما کسی محل سگمان هم نگذاشت ! مجبور شدم استاتوس را پاک کنم گفتم گور بابای صدام شروع کردم در طرفداری چرخ زدن تا با صفحه ای که نام کاربری آن عصمت الله بیگی بود بر خوردم متوجه شدم که یک کاربر افغانی هم بود ولی چیزی که بیشتر مرا آزار داد این بود که دوستان به استاتوس های من توجهی نمیکردند ولی در صفحه یک افغانی که خوشی زیر دلش را زده و دائم در صفحه نوامیس مردم بود استاتوس میگذاشتند !
میدانی دلم شکست !! احساس تنهایی کردم !! گویی یک سطل آب یخ رویم ریختند ! گویی در یک دشت وسیع بودم و تنهایی باعث میشد نسیمش سوزناک جلوه کند باخودم میگفتم یعنی این همه کاربر هیچ مشکلی با این همه گرانی نداشتند؟؟؟؟ یعنی بحث فقط مسی بود ؟؟ بحث فقط رونالدو بود ؟؟ بحث فقط تور کردن عصمت الله بیگی بود ؟؟؟
من که تازه فهمیده بودم چه گندی زده ام و چه پیام های چرت و چرندی برای عصمت فرستاده بودم ! به خودم آمدم !
سکوتی بین ما حکم فرما شده بود ! و من با چهره ای بهت زده که در آُسایش و رفاه بودم از سر ناچاری فقط نگاهش کردم !
ابولقاسم لبخندی زد ! لبخندی که هرچه باز تر میشد فاصله لبان بالا و پایینش ! برای من یاد آور فاصله طبقاتی بود که هر روز بین مردم بیشتر و بیشتر میشد ! ابولقاسم ترکم کرد او رفت !
من تنها ماندم ! لامپ فاز شب کوچه مان هم دائما چشمک میزد و حال و هوای من را به سمت ناراحتی هدایت میکرد
من داشتم و اون نداشت ! ولی من هم میتوانستم در قبلا او مسئول باشم تا نداری اش را پوشش دهم !
ولی.......
.
.
.
.
نبودم !