وفـا نکردی و کردم، خطا ندیدی و دیدم
شکستی و نشکستم، بریدی و نبریدم
اگــر ز خلق ملامـت، و گــر ز کـرده ندامـت
کشیدم از تو کشیدم، شنیدم از تو شنیدم
کیام؟! شکوفهی اشکی، که در هوای تو هر شب
ز چشــــــم ناله شکـفتــم، به روی شِکْـوه دویـــدم
مرا نصیب غم آمد، به شادی همه عالم
چرا کـه از همـهعالـم، محبّت تو گـزیـدم
چو شمع خنده نکردی، مگر به روز سیاهم
چو بخت جلـوه نکردی، مگر ز موی سپیدم
به جز وفا و عنایت، نمانْد در همهعالم
ندامتی کـه نبردم، ملامـتی کـه ندیدم
نبود از تو گـریزی، چنیــــــن کـه بار غــم دل
ز دست شِکْوه گرفتم، بهدوش ناله کشیدم
جوانیام به سمند ِشتاب میشد و از پِی
چو گــرد، در قـدم او، دویدم و نرســــــیدم
به روی بخت ز دیـده، ز چهــر عمــر به گـردون
گهی چو اشک نشستم، گهی چو رنگ پریدم
وفا نکردی و کردم، به سر نبُردی و بردم
ثُبات عهـد مــرا، دیدی ای فـروغ امیـدم!؟
« زندهیاد استاد مهرداد اوستا »