طرفداری / دانیال دارایی پور- داستان پسرک قصه ما از 20 ژوئن سال 1978 شروع شد. از پدری که نام او به عنوان یکی از اساطیر وستهم به ثبت رسیده است.بر اساس یک قانون نانوشته فوتبال، یک خانواده نمی تواند دو فوتبالیست تراز اول را به فوتبال معرفی کند و همواره یکی از آن ها خیلی بهتر از دیگری است، اما فرانک آمده بود تا "نه" بزرگی به این قانون بگوید.
در سال 1994، باشگاهی بهتر از وستهم برای او وجود نداشت، جایی که خانواده لمپارد حس تعلق خاصی را به آن احساس می کردند. طولی نکشید که پسرک قصه ما دل سرمربی وقت باشگاه وستهم،هری ردنپ را که از قضا دایی اش هم بود، برد. هری ردنپ این ترس را داشت که رسانه ها جو بدی را به خاطر بازی دادن او به خواهر زاده اش ایجاد کنند، اما فرانکی، دایی اش را مجاب کرد تا وی را به تیم اصلی بیاورد. لمپارد قبل از آن مدت کوتاهی در سوانزی بود، اما تصمیم به بازگشت او گرفته شد.
فرانک لمپارد جوان اما رویاهای بزرگی را در سر می پروراند. این پسرک در ماجراجویی جدی خود، نیازی به طی کردن مسافت زیادی نداشت و تنها باید به گوشه دیگری از لندن منتقل می شد، جایی که آبی ها با هدایت کلودیو رانیری خواهان به خدمت گرفتن او بودند. در پانزده می 2001، او با یازده میلیون پوند به چلسی پیوست. در روز معارفه فرانکی، جمعی از هواداران چلسی به انجام تظاهرات در مقابل ورزشگاه دست زدند و فریاد می زدند که "ما این گنده به درد نخور را نمی خواهیم". جواب رانیری اما فقط یک جمله بود:
زمان در مورد فرانک قضاوت خواهد کرد.
و به راستی که این بهترین جمله ای بود که در آن زمان می شد در مورد فرانک لمپارد بیان کرد.
شروع لمپارد در چلسی اما آن چنان درخشان نبود. او اولین گلش را در فصل 2001/2002 در خلال یوفا کاپ به سوفیا زد. اولین گل او در لیگ برتر نیز در مقابل بولتون بود، تیمی که 3 سال بعد با زدن 2 گل به آن، قهرمانی چلسی را در آن فصل قطعی کرد. این در حالی بود که چلسی بیش از 50 سال در حسرت قهرمانی لیگ برتر بود و حالا رویایش را با گلزنی ستاره جوانش، محقق شده می دید. لمپارد در اوایل حضورش در استمفورد بریچ، بیش تر به عنوان بازیکن تعویضی به میدان می آمد، اما کم کم جای خود را در ترکیب اصلی تیمش ثابت کرد.
رانیری رفت و ژوزه مورینیو آمد و اینجا بود که ستاره داستان ما مجال ظهور واقعی را پیدا کرد. در اولین فصل حضور مورینیو در چلسی، فرانک لمپارد در تمام بازی های لیگ برتر به عنوان بازیکن ثابت به میدان رفت و 13 گل را به ثمر رساند. درخشش او به حدی بود که حتی کاندیدای نهایی دریافت توپ طلا شد، اما در نهایت این رقابت را به رونالدینیو باخت. کرایف، مارادونا و بسیاری از بزرگان دنیای فوتبال او را ستایش کردند و عنوان کردند که او به راستی یکی از بهترین بازیکنان دنیاست.
فصل 2005/2006 و 2006/2007 برای او به ترتیب با 16 و 11 گل زده به پایان رسید و فرانکی دومین عنوان قهرمانی لیگ را به دست آورد. حالا دیگر همه فرانک لمپارد را می شناسند. دیگر آن جوان تپل و بازیگوش وستهم نیست. حالا او یک جنتلمن است، یک جنتلمن واقعی در خط میانی چلسی.
زمان گذشت و چلسی در فصلی عجیب به همراه اورام گرانت به فینال لیگ قهرمانان اروپا رسید. آن ها باید در روسیه، سرزمین مادری مدیر باشگاه - رومن آبراموویچ، به مصاف منچستریونایتد می رفتند. همه چیز مهیا بود تا چلسی به بزرگترین آرزوی خود دست یابد و قهرمانی در اروپا را برای اولین بار در تاریخش تجربه کند. حتی مقامات روسیه نیز به آبراموویچ وعده داده بودند که در صورت قهرمانی چلسی، میدان سرخ مسکو را به رنگ آبی در خواهند آورد.
با این حال، اوضاع وفق مراد فرانکی پیش نرفت و او در دیداری که گل تساوی چلسی را مقابل منچستریونایتد به ثمر رسانده بود و ضربه پنالتی اش را نیز وارد دروازه ادوین فن در سار کرده بود، نتوانست پیروزی را جشن بگیرد و این شیاطین سرخ بودند که با لیز خوردن جان تری در هنگام زدن پنالتی پنجم چلسی و همچنین درخشش ادوین فن در سار، جام را به خانه بردند. در این میان، مصاحبه لمپارد پس از آن دیدار بسیار جالب بود. او در حالی که تیمش به عنوان بازنده زمین را ترک می کرد، به خبرنگاران گفت:
ما یک روز این جام را خواهیم گرفت. این را قول میدهم.
اسکولاری و گاس هیدینک آمدند، اما لمپارد تقریبا روی یک نوار ثابت حرکت می کرد. جرقه درخشش او با حضور کارلو انچلوتی ایتالیایی زده شد. فصلی که چلسی توانست 2 جام را بگیرد و لمپارد به سومین عنوان قهرمانی در لیگ برتر رسید و آمار 22 گل زده را نیز برای خود ثبت کرد که بیشترین تعداد گل زده برای او در یک فصل بود، اما آن ها در لیگ قهرمانان حریف اینتر مورینیو نشدند. چلسی در بازی های پیش فصل موفق به غلبه بر اینتر شده بود، اما انگار ژوزه مورینیو بسیاری از شاگردان قبلی خود را به خوبی می شناخت.
بعد از جدایی کارلو انچلوتی از چلسی، آندره ویلاش بواش به استمفورد بریج آمد، اما در میانه راه و پس از باخت به ناپولی از کار برکنار شد تا نوبت به روبرتو دی متئویی برسد که روزگار درازی را در چلسی گذرانده بود. در شرایطی که ویلاش بواش یک چلسی بحران زده را برای دی متئو به ارث گذاشته بود، این مرد جوان ایتالیایی به طرز معجزه واری در لیگ قهرمانان اروپا موفق ظاهر می شد و حتی به فینال این رقابت رسید. در این زمان، به نظر می رسید که رویای بزرگ چلسی قرار است به دست یکی از مردان سابق این باشگاه به واقعیت تبدیل شود. چلسی در لیگ قهرمانان، تیم های حریف را یکی پس از دیگری از پیش رو بر می داشت و به دورهای بالاتر صعود می کرد. آن ها بنفیکا را شکست دادند و نوبت به بازی با بارسلونا رسید و شاید خواندنی ترین مصاحبه قهرمان قصه ما؛
ما یک کار ناتمام با بارسلونا داریم.آن ها باید از ما بترسند.
و تیر خلاص فرناندو تورس، همان ترسی بود که فرانک از قبل هشدارش را داده بود. چلسی، تیمی که کسی حسابی را رویش باز نمی کرد، در مونیخ و در برابر بایرنی حاضر شده بود که آماده قهرمانی در استادیوم خانگی اش – آلیانز آرینا – بود. آبی های لندن با یکی از پا به سن گذاشته ترین و نا آماده ترین تیم های سال های اخیرش که در لیگ برتر نیز به جایگاهی بهتر از ششم دست نیافته بودند، بایرن مونیخ را در خانه اش شکست داد تا قهرمان اروپا لقب گیرد و دنیا را انگشت به دهان بگذارد. آری، فرانک زیر قولش نزد و بالاخره روزی با تیم محبوبش روی قله فوتبال اروپا ایستاد.
با رافا بنیتز، نسل طلایی چلسی به لیگ اروپا هم رسید و دیگر جامی برای حسرت باقی نمانده بود. در فصل 2013/2014، ژوزه مورینیو به باشگاه برگشت و پسران سابقش را دوباره دید. او گفت من "آقای خوشحال" هستم، زیرا به خانه ام بازگشته ام. از همان ابتدا، یکی از شروط پیوستن مورینیو به چلسی، حفظ فرانک لمپارد بود.
در اولین فصل دوره دوم مورینیو، چلسی نمایش متوسطی داشت و به جامی در آن فصل نرسید. پس از پایان فصل اما همه چیز از رفتن فرانک لمپارد خبر می داد. همین طور هم شد. این خبر بالاخره یک روز به طور رسمی اعلام شد: "فرانک لمپارد از چلسی جدا شد".
فصل بد چلسی کامل شد.لمپارد و اشلی کول چلسی را ترک کردند تا هواداران چلسی بهت زده شوند. او با نیویورک سیتی قرادادی امضا کرد، اما ناگهان سر از منچستر سیتی در آورد و اینجا بود که نوعی "دو گانگی" در بین هواداران چلسی ایجاد شد. عده ای او را خائن خواندند و عده ای به او حق دادند، اما همچنان کمتر کسی می توانست او را چیزی جز اسطوره بزرگ باشگاه چلسی بداند.
اما هر داستانی یک نقطه تراژیک دارد. نقطه ای که قهرمان داستان را خاکستری میکند و آن را به دادگاه قضاوت خواهد کشاند.
ورزشگاه اتحاد؛ بازی رفت فصل 2014/2015. منچستر سیتی با تک گل اندره شورله عقب افتاده است که مانوئل پیگرینی در اواخر نیمه دوم، اسلحه نامدار خود را رو می کند؛ فرانک لمپارد. او با بغضی که در گلویش گیر کرده است به میدان می آید، چند پاس موثر میدهد و در نهایت اتفاقی که همه از آن می ترسیدند، رخ می دهد. فرانک لمپارد، اسطوره چلسی، این بار در پیراهن منچسترسیتی به تیم سابقش گل می زند و دیداری حساس را در مقابل دیدگان ژوزه مورینیو به تساوی می کشد.
فرانکی حتی نمی تواند سرش را بالا بیاورد. به بازیکنانی که برای شادی به سوی او می آیند نگاه می کند و از آنان می خواهد که آرام باشند. نیم نگاهی به جایگاه هواداران چلسی می اندازد. همه بهت زده اند. هیچکس نم یتواند باور کنند که این فرانک لمپارد است، همان بازیکنی است که به نحوی باور نکردنی، 211 گل را برای باشگاه زد و بهترین گلزن تاریخ باشگاه لقب گرفت. باورش سخت است اما این اتفاق افتاده است. در پایان بازی، فرانک به سمت جایگاه هواداران چلسی می رود و ناگهان یک بنر از سوی هواداران چلسی، دیده ها را به خود جلب می کند، بنری که شاید حق مطلب را درباره او ادا کند...
Frank Lampard always a legend
در پایان فصل و بعد از زدن 2 گل در برابر ساوتهمپتون، لمپارد به نیویورک سیتی رفت تا در آنجا همبازی داوید ویا و آندره پیرلو شد. اکنون، داستان پسرک ما که دیگر پیر شده است، رو به پایانست.هر چه در چلسی جام درو کرد، در پیراهن تیم ملی انگلستان ناکام بود و حسرت یک جام در عرصه ملی تا همیشه با او خواهد بود. البته این امر فقط در مورد لمپارد صادق نیست. بسیاری از بازیکنان انگلیسی هم عصر او، بسیاری از انگلیسی های پیش از او و بسیاری از انگلیسی های پس از او نیز این حسرت را داشته و دارند.
وقتی فرانک لمپارد دفتر خاطرات خود را ورق میزند، چیزی جز غرور،افتخار و سربلندی های به ارمغان آورده برای هواداران چلسی را در آن نمی بیند. حال، مقاله را با قسمتی از کتابش که در آن درباره دوران حضورش در چلسی سخن گفته تمام می کنم:
هیچ وقت نخواستم بزرگ تر از باشگاه باشم.از همان روزی که به چلسی آمدم با خود عهد بستم که در اینجا بمانم. من تاریخ را می سازم و هنگام خداحافظی با سری بلند اینجا را ترک می کنم. از همان اول که پا به استمفوردبریج گذاشتم، فهمیدم که اینجا خانه من است، خانه ای که باید به همراه دوستانم، افتخار را به آن بیاورم. از جان، پیتر، دیدیه، اشلی و تمام بزرگ تر هایی که مرا برای افتخار آفرینی تشویق کردند، تشکر میکنم. همیشه به حضور در این باشگاه افتخار کردم و همیشه این را به خانواده ام گفته ام که زندگی من به قبل از پیوستن به چلسی و بعد از آن تقسیم می شود. اینجا باشگاه و خانه من است.