مطلب ارسالی کاربران
با غم بازی نمی تونم سر کنم معرفی بیماری مغزی : عشق به پرسپولیس....
سر در گریبان دارم بازوانم در هم فرو رفته هیچ امیدی به هیچ چیزی ندارم انگار وقتی تیمم حذف میشه ، شکست میخوره واقعا برای مدتی که انگار همیشه است نابود شده سیاهی جلوی چشمم رو گرفته .. مگه غم بزرگی نیست رفتن " پسران بازی بعد از ظهر" درست از جلوی چشمات.. رفتن در مرداب و مه غلیظ جنگلهای بی انسان ! جایی که هیچ چیز نیست و صحنه رفتنشون هر بار جلوی چشماته و هیچ جایگزینی نداره ... ساعت ودقیقه و و ثانیه روز به تلخی میره و زیباترین رویاهای بعد از بازیهای شیرین و چشم نوازی پسران محبوبت محو میشه ..ناامید میشم چون تجربه کردم تجربه به من میگه حتما روز بعد از شکست بدترین روزه و بقیه روزا هم فریبکاری دل خوش .
در صفحه ها چرخ میزنم کنایه ها بیشتر منو ناامید میکنه .. من که از این چیزا خوشم نمی یاد اما احساس حقارت بهم دست میده ... بی انکه گناهی کرده باشم از بازی متنفر میشم واین اصلا دوست داشتنی نیست مردمان رو نمی تونم تحمل کنم حرفها و خنده هایشان و همون روال عادی زندگیشان در من محو میشود و غیر قابل تحمل ...
ناامیدانه می خواهم از زمان بروم و از مکان به جایی که سلاطین جهان و همه حرفها همه کارها همه زندگی برای "پسران بازی بعدظهر" گروه محبوب من است : پرسپولیس
ای کاش بازی ای در کار نبود ای کاش من یه ادم بی علاقه بودم اون وقت کار راحتی داشتم شاید در راحتی داشتم به صفحات دختران زیبا و لباسها و ادنام شیکشان فکر می کردم ... یا هر کار دیگری غیر از عشق به بازی ..
انگار از صحنه روزگار محو میشی همچین حس غریبی است غریبه ای میشی که هیچ کس درکت نمی کنه ... پس کو رویاهایم ؟
در نهایت این غم بازی است نه غم باخت و شکست ، این درد بزرگتری است انگار خود از جنگ بزرگی بازگشته ای و ضربات قهرمانان محبوبت بی فایده بوده ...خوابم آشفته شده اینطور که فایده نداره ! حملات این بیماری شروع شده ...