omidtt radو ای آینه جمال شاهی که تویی
بیرون ز تو نیست هرچه در عالم هست
از خود بطلب آن چه خواهی که تویی
هر موجودی در طبیعت “آنچنان است که باید باشد”، و تنها انسان است که،
هرگز آنچنان که باید باشد، نیست.
آدمی هرچه روح میگیرد، و هرچه از آن که “هست” فاصله مییابد،
از آنکه “باید باشد” نیز دورتر میشود، و این است که هرکه متعالیتر است،
از وحشت ابتذال هراسناکتر است،
و از بودن خویش ناخوشنودتر، و این است فرق میان انسان و حیوان
انسان، برخلاف معنی اصطلاحی آن در علم، که بر هر بیشاخ و دمی که پیشانی و کف دستاش مو نداشته باشد
و راست راست راه برود اطلاق میگردد، به بشری گفته میشود
که “آگاهی” در او “ارادهای” پدید آورده است، که به وی “آزادی” میبخشد،
و آزادی یعنی امکان سرپیچی از جبر حاکم و گریز از زنجیر علیت،
که جهان را و جان را میآفریند، و به حرکت در میآورد،
و به نظم میکشد، و اراده میکند
اشعار دیوان شمس مولانا، دیوان شمس مولانا
با همه چیز درآمیز، و با هیچ چیز آمیخته مشو!
که در انزوا پاک ماندن، نه دشوار است، و نه با ارزش
در این بحث، سخن از ارزش انسانی است، یعنی آنچه که در انسان ملاک ارزش و تعیین ارزش چیست؟
در یک کلمه: “اراده”! فقط و فقط. تفکر هم نیست، خلاقیت هم نیست، چه، این دو، بی “اراده”، کار یک ماشین حساب پیچیده است،
کار یک کارخانه است
مقصود از انسان، نه آن نوع حیوان ناطقی است که علوم طبیعی و بیولوژی از آن سخن میگویند،
بلکه مقصود آن خودآگاهی، آگاهی، و ارادهی آزادی است که:
تصمیم میگیرد، انتخاب میکند. انسان همواره در انتخاب کردن است