ایسکو را باید ستاره ای نامید که با ظهورش در فوتبال اسپانیا و جهان توانست سبک و تعبیر تازه ای را از هافبک های هجومی معنا کند، او شاید در رئال مادرید بعضا از سوی زین الدین زیدان نادیده گرفته می شود، اما به طور حتم این مسئله در نام و آوازه او تغییری ایجاد نکرده است و همچنان همان ستاره ای است که دنیا برای دیدن شاهکارهایش خود را خبردار و ایستاده به پای نمایش هایش وا خواهد داشت.
ایسکو وارد بیست و ششمین سالگرد زادروزش می شود، او سالی دیگر از دفتر خاطرات عمرش را پشت سر گذاشت، سالی که برای او با تراژدی های بسیاری همراه بود، از اخبار و گاه و ناگاه جدایی اش از باشگاه رئال مادرید تا حواشی درگیری های او با زین الدین زیدان و نمایش های بسیار ضعیف در رقابت های لالیگا اسپانیا، برای او فصلی را خواهد ساخت که بهارش در نهایت با قهرمانی در لیگ قهرمانان اروپا سر خواهد رسید.
دل بوسکه زیباترین وصف را در ارتباط با او داشته است: پاهای ایسکو مغز دارد! او نابغه قرن است؛ نابغه ای که دل بوسکه از آن یاد می کند بابت این هوش و ذکاوت خود در دوران نوجوانی سخت دچار ضربه روحی شده است و امروز پس از گذشت سال ها همچنان با این اتفاق دست و پنجه نرم می کند! اتفاقی که برای او تداعی کننده آن است که او کیست و چرا در جایگاه قرار دارد.
هنگامی که ایسکو 14 ساله بود، در بنالمادنا زادگاهش دچار حادثه ای تلخ شد تا او ارزش تک تک ثانیه های عمرش را بداند، او هنوز برای تیم منتخب آندلس بازی می کرد و تنها سکوی پرتابش این بود که بتواند با دیده شدن از سوی استعداد یاب های این منطقه به لیگ معتبر سگوندا و تیم های پایه آن راه پیدا کند.
ایسکو تمام نوجوانی اش را با اوجو گذراند؛ پسری که در مقاطع تحصیلی نیز همیشه به او نزدیک بود و می شد آنها را دو برادر جدانشدنی مثال زد، دو برادری که می توانستند به قول خودشان در آن روزها حتی خورشید را هم در دست بگیرند، اما حادثه ای تلخ دست یکی از برادران را برای همیشه از دست برادر دیگر کوتاه کرد تا ایسکو باآنچه که آن را عذاب وجدان باید نامید سر کند.
آنها برای بازگشت از کمپ تمرینات پی دی ام بنالمادنا و تفریح در مسیر، تصمیم داشتند از دوچرخه استفاده کنند، همان چیزی که ایسکو از آن حالا شدیدا بسیار متنفر است و هرگز رکاب آن را لمس نمی کند، اوجو از او می خواهد تا در مسیر مسابقه ای دو نفره را برگزار کنند و پس از آن برنده، میهمان بازنده برای تماشای یکی از فیلم های در حال اکران بنالمادنا شود، مسابقه ای که هرگز برنده ای نداشت تا در بدو آغاز مسابقه، ماشین حمل گوشت با اوجو برخورد کند او را به کام مرگی مغزی ببرد و ایسکو تنها شاهد آخرین نفس ها و لبخندهای برادر ناتنی اش باشد.
ایسکو هرگز چنین رازی را برملا نکرد و هرگز از آن سخن نگفت، اما هنگامی که نامزدش سارا سالامو متوجه حضور های پی در پی او در گوستان های زادگاهش پس از هر افتخار و کسب جام شد، از او توضیحاتی خواست که هر بار ایسکو از پاسخ دادن به آن سر باز زد تا اینکه سارا با تحقیق در ارتباط با این مسئله هنگامی که برای تعطیلات ژانویه به بنالمادنا به همراه ایسکو سفر کرده بود متوجه این راز شد تا ایسکو بتواند وزنه سنگین روحی این ماجرا را حداقل کمتر کند.
امروز او 26 ساله است، ایسکو در 26 سالگی هیچ دوست صمیمی ای را ندارد، او معتقد است واژه دوستی سال ها پیش همراه با اوجو برای او دفن شده است و تنها قسمت خوب ماجرا اینجاست که حداقل او دیگر خود را برای این ماجرای تلخ سرزنش نمی کند.