مطلب ارسالی کاربران
در مورد تلخترين خبرهاي خوش اين روزها هر بيمار، يك عادل فردوسيپور!
يك- «وزير رفاه دستور پرداخت تمامي هزينههاي فيزيوتراپي محمد پارسا را صادر كرد.»؛ اين بيگمان تلخترين خبر خوشي بود كه طي روزهاي اخير شنيديم. تنها چند لحظه بعد از پخش گزارشي راجعبه معلوليت كهنه محمد پارسا و دشواري پرداخت هزينههاي درمان او براي خانوادهاش، وزير رفاه به سرعت برق و باد با برنامه نود تماس گرفت و گفت به بهزيستي دستور داده تمامي هزينههاي مربوط به فيزيوتراپي اين بيمار را بپردازند. لابد ممكن نبود كه آقاي وزير و دوستانش دوشنبهشب را بيسروصدا بگذرانند و سهشنبه صبح با چند شاخه گل سري به منزل محمد بزنند. اينطوري احتمالا بينندههاي برنامه نود در جريان حركت دريادلانه وزير محترم قرار نميگرفتند و اين خيلي بد ميشد. شايد به جرات بشود گفت در طول 20 سال بستري بودن محمد، فقط در مقاطعي به او توجه شده كه تصويرش روي آنتن برنامه نود رفته است. به اين ترتيب گاهي آرزو ميكنيم اي كاش در ايران به ازاي هر شهروندي كه به دردي بزرگ يا مرضي سخت مبتلاست، يك عادل فردوسيپور و يك برنامه نود هم داشتيم تا مصيبتش را به نمايش بگذارد، بلكه براي او هم گامي برداشته ميشد. بيچاره آن مردماني كه سهمي از برنامههاي پربيننده تلويزيون و رسانههاي پرمخاطب ندارند. بيچاره «طاهره» كه در محقرترين خانه خانيآباد سه فرزند معلول ذهنياش را به دندان گرفته و در مشقتبارترين وضع ممكن به زندگي ادامه ميدهد، بيچاره «حاجيه ليلا» و «بانو احمدي» كه در سبزوار و شهرري همينقدر و شايد بيشتر گرفتارند، بيچاره آنهايي كه حتي اسم و رسمشان را هم نميدانيم. يعني وزير رفاه ميداند «رفاه» براي خيلي از اين مردمان، سنگينترين شوخي دنياست؟ كاش بداند. كاش او فقط وزير آنتن نود نباشد.
دو- «جشن تولد هاني نوروزي با حضور بازيكنان پرسپوليس برگزار شد.»؛ بيتعارف دم بچههاي پرسپوليس گرم كه بعد از هادي اجازه ندادند غم بيپدري به سريعترين شكل ممكن سراغ قلب كوچك هاني برود. شايد آنها گاهي زيادهروي كردند يا راه را اشتباهي رفتند، اما نيتشان قشنگ بود و در اين مدت يادگار رفيقشان را خوب تر و خشك كردند. اميدواريم هاني همينجا، پيش عموهاي سرشناسش بماند و آب هم توي دلش تكان نخورد. نگراني بزرگ اما، به خاطر بچه يتيمهايي است كه اسم پدرشان «هادي» نيست؛ آنها كه در همين سن پدر و مادرشان را از دست دادهاند، اما ارثيه يك ميليارد توماني انتظارشان را نميكشد. گاهي ميشود همين كيك، همين چهار تا شمع را برداشت و برد به يكي از مراكز بهزيستي در تهران يا شهرستانها و اين بار آنها را به نيت كودكاني روشن كرد كه بيكس و تنها، در تنگترين بنبست دنيا چمباتمه زدهاند. به خدا قسم همه جاي دنيا اين كمترين وظيفه اجتماعي ستارههاست. باور كنيد حتي بچههايي كه پدرشان هيچوقت كاپيتان پرسپوليس نبوده هم گاهي به دست نوازش نياز دارند.
سه: «پيشنهاد ميكنم هفتههايي از ليگ برتر را به اسم شهداي جنگ تحميلي نامگذاري كنيد تا الگوهاي سالم را به جوانان معرفي كنيم.»؛ اين بخشي از نامه سرگشاده علي دايي به سازمان ليگ بود. سرمربي صبا با ذكر نام از يك شهيد بزرگوار بوشهري، اين پيشنهاد را مطرح كرده است. سرداران شهيد اين مرز و بوم و آنهايي كه براي حفظ حريم مملكت جان دادند، قطعا تاج سر ملت ايران هستند و ياد و نامشان بايد زنده بماند، اما آيا واقعا به صرف گذاشتن اسم آنها روي چند مسابقه فوتبال، ميشود اميدوار بود كه رسم و مرامشان زنده بماند؟ طي همين چند سال اخير هفتههاي زيادي از ليگ برتر به اسم شهداي مختلف نامگذاري شده و حتي بنياد شهيد هم به همين مناسبت از سازمان ليگ قدرداني كرده است. با اين وجود حتي خود علي دايي كه در بطن مسابقات بوده هم از موضوع با خبر نشده، اما حالا به منظور الگوسازي براي جوانان درست همين نسخه قديمي را تجويز ميكند! جرم و جنايت در حالي از در و ديوار اين جامعه بالا ميرود كه خيلي از كوچهها و خيابانهاي اين شهر به اسم شهداي گرانقدر مزين هستند. روي تابلوي شهرداري، اسم مردان بيادعايي ميدرخشد كه همه چيزشان را براي اين كشور دادند و رفتند، اما زير همين تابلوها، بعضي از مردم تا زانو سر هم را كلاه ميگذارند تا «دوزار» بيشتر پول جمع كنند و يك لقمه بزرگتر بردارند. نه عليآقا، نه برادر، گرفتاري جديتر از اين حرفهاست، مشكل از ريشههايي است كه درد ميكنند، كه خشك شدهاند.