مطلب ارسالی کاربران
چگونه ایران بهترین تیم جهان شد یا نوستالژی برای وضع پیشینی که وجود ندارد
توضیح: این متن همزمان با مسابقات سال 2015 نوشته شده است. بدون تغییر اینجا میگذارم.
یک
حتی اگر حرف فیروز کریمی درباره فوتبال را صرفاً شوخی و مسخرگی فرض کنیم (فوتبال جنگه) باز هم شباهت ورزشهای تیمی با میدان جنگ را نمیتوان دستکم گرفت. از انتخاب استراتژی و تاکتیک مناسب برای کسب پیروزی بگیرید تا بحثهای روانشناسی برای کنترل اعضای گروه و تشویق آنها برای تلاش حداکثری برای نیل به پیروزی. یک تفاوت مهم را باید در این جستجو کرد که نیمکت مربیها لرزانتر از میز فرماندهان است. تفاوت دیگر، میل کمتر سربازان به درخشش فردی و برجسته کردن شخص در مقابل گروه است. بهعنوانمثال همگان تا ابد به یاد دارند گل قهرمانی فلان تیم در بهمان تورنمنت را که زد ولی اسم فرماندهان معروفترین جنگها مطلقاً بیاهمیتاند. تفاوت اخیر در فرهنگهای مختلف کموزیاد میشود. در ایران به نظر شدیدتر میآید. خلاصه کردن- به خصوص-شکست در یک نفر کار سادهای است. سپر بلا کردن یک نفر و قربانی کردن آن برای حفظ میز و نیمکت. خلاصه، ایجاد انگیزه برای عملکرد بهینه بخشی از هنر فرماندهی و مربیگری است.
بااینوجود، مربیگری و فرماندهی فقط در روانشناسی خلاصه نمیشود؛ بهخصوص اگر رقبا بادانش و باتجربه و بهقولمعروف چغر باشند. از استثناها که بگذریم، اگر رقیب با برنامه مشخص و حرکات پیشبینیشده پا به میدان بگذارد برای شکست آن به چیزی بیش از انگیزه نیاز است. ولی بدون انگیزه نیز ممکن است پیروزی حاصل نشود؛ مثلاً در لحظات حساسی که یک اشتباه کوچک به دلیل نبود تمرکز ناشی از خستگی، بیحوصلگی و یا غرور کاذب میتواند دستاورد مدتها تلاش را نابود کند. اگر آن را با موتور ماشین قیاس کنیم، بعد فنی نمایانگر پیشرفته بودن موتور است و انگیزه مانند روغنموتور. یک موتور بسیار پیشرفته با روغن کم یا زیاد عملکرد مناسبی ندارد و موتور ضعیف با روغن مناسب نیز توان مشخص و پایینی دارد. نه کسی که فقط آنالیز بلد است مربی خوبی است و نه کسی که تنها روانشناس خوبی است. هرکدام از آنها شرط لازم برای خوب بودن مربی هستند، نه شرط کافی.
سرگرمکنندگی و سادگی ظاهری ورزشها-صرف نظر از حماقت ذاتی برخی از اهالی ورزش- همهکس را به اظهارنظر تشویق میکنند. یکی از رایجترین آنها، کیفیت مربیان و بازیکنان است. مربیها هدف بهتری هستند چراکه یک نفر را راحتتر میتوان عوض کرد ولی کل یک تیم را نمیتوان اخراج کرد (در تیم ملی زمان مرحوم دهداری نیز بازیکنان استعفا کردند، اخراج نشدند). سادهترین معیار برای سنجش عملکرد نیز نتیجه مسابقه است و اولین شکست، مربی را به سیبل منتقدان تبدیل میکند. بدیهی است که مهمترین معیار سنجش نتیجه است ولی بدون در نظر گرفتن امکانات موجود مربی را تخطئه کردن چیزی بیشتر از کینتوزی و بدخواهی کورکورانه نسبت به نزدیکترین هدف نیست. بهعنوانمثال هیئتمدیره باشگاه کریستال پَلِس از سرمربی تیم حتی انتظار سهمیه لیگ اروپا ندارند و وی را به دلیل تعداد دورقمی شکستها محاکمه نمیکنند؛ در مقابل، سرمربی چلسی حتی اگر در چند تورنمنت و برای چند سال متوالی فقط در کورس قهرمانی بماند همچنان خطر اخراج همچون شمشیر داموکلس بالای سرش وی را تهدید میکند. داغترین موضوع بحث امروز نیز عملکرد تیم ملی والیبال است. خوشبختانه هنوز نظرات یکدست نشدهاند و مربی تیم موافقان و مخالفانی دارد. اگرچه به نظر میرسد تعداد مخالفان بهزودی بر تعداد موافقانش میچربند. حق با کیست؟ بهتر است نگاه دقیقتری به اوضاعواحوال تیم بیندازیم.
سه شکست برابر آرژانتین، لهستان و روسیه همه را به این نتیجه رساند که چیزی میلنگد. مهمترین دلیل؟ صدالبته سرمربی نگونبخت تیم، اسلوبودان کواچ که در حال حاضر رتبه بهتر آرژانتین مثل بختک رویش افتاده و از آن بدتر، شکست در بازی رودررو با ولاسکو که ناخواسته همه را به مقایسه با ولاسکو و افسوس خوردن بابت قطع همکاری با او وامیدارد. چنین دوگانهای را قبلاً هم دیدهایم، مثلاً مقایسه دور از ذهنی مانند برانکو-کیروش. حال سؤال این است که کواچ در وضعیت فعلی چقدر مقصر است؟ آیا ولاسکو عملکرد بهتری میداشت؟ یا بازیکنان اشباعشده از موفقیت- کدام موفقیت؟- دلیل افت تیم هستند؟
دو
بدیهی است که تجربه و کارنامه کواچ و ولاسکو قابلمقایسه نیستند. دوران اوج مربیگری ولاسکو همزمان است با شروع بازیگری کواچ. دوران سرمربیگری ولاسکو در تیمهای ملی از کل دوران سرمربیگری باشگاهی و ملی کواچ بیشتر است؛ اما ولاسکو نیز از ابتدا اینگونه نبوده. او نیز زمانی مربی بیتجربهای بوده و کارنامه لاغری داشته که بهمرور بهتر شده؛ اما در کارنامه کواچ نکات برجستهای است که تخطئه او بدون در نظر گرفتن آنها لایق آدمهای زیر متوسطی مانند محتشمیان است که بدون دانستن حتی یک زبان خارجی خود را ازنظر دانش با مربی مقایسه میکنند که در پنج کشور افتخار کسب کرده و حداقل به سه زبان مسلط است که سوای زبان مادری، یکی زبان بینالمللی (انگلیسی) و دیگری زبان کشور دارای بهترین لیگ والیبال و بخش عمدهای از مدیران و صاحبنظران آن (ایتالیایی) است. اگر عملکرد وی در سالهای حضورش در تیم پروجای ایتالیا را با نگاهی به بازیکنانش بررسی کنیم، برای یک مربی تازهکار درخشان است. عملکرد تیمش درزمینه های مختلف نیز در میان بهترینهاست. پس وی از زیر بته درنیامده. موردی دیگر سرمربی فرانسوی لهستان است که برخی افسوسش را میخورند. او نیز قبل حضورش در تیم ملی لهستان کارنامه خاصی نداشته و در اولین سال حضورش دستاوردی نداشته، اگرچه روند تیمش روبه رشد بود و بهزودی به موفقیت رسید.
چهار سال قبل با ولاسکویی که تازه به تیم پیوسته بود همین تورنمنت را با رتبه نهم تمام کردیم، با شکست غیرمنتظره در برابر چین که نه ازنظر تاکتیکی و نه ازنظر بازیکن قابلمقایسه با تیم ما نبود. هرچند عملکرد تیم در اولین دوره لیگ جهانی با ولاسکو بهمراتب بهتر شد ولی در مقایسه با حضور اول کواچ بههیچوجه چشمگیر نبود. در مسابقات جهانی نیز شکست سه بر صفر آرژانتین نشان میداد کواچ جوان هم حرفهایی برای گفتن در برابر ولاسکو دارد. ولی تردیدها با لیگ جهانی امسال پررنگتر شد. بازیهای دوستانه با تیمهای مطرح- خصوصاً در مقایسه با بازیهای دوستانه تیم ملی فوتبال- سطح انتظارات را بالاتر میبرد. در آسیا به نظر میرسید کسی را یارای دریافت اسپایک های مهاجمان ما نیست. ولی در تورنمنت دوستانه اخیر ژاپن دست و پای تیم را بسته بود. به ناگهان چه بر سر تیم چهارم و ششم جهان آمد؟ همه فراموش کردیم زمان ولاسکو در برابر برزیل، روسیه و کوبا هیچ حرفی برای گفتن نداشتیم. بهبیاندیگر از پیش بازنده بودیم؛ اما اکنون بردن این تیمها ارزشی ندارند. فقط و فقط باختها هستند که در ذهنمان ثبت شدهاند.
گزارشگران تلویزیون این باور را القا کردند که کواچ صرفاً تمرین دهنده خوبی است. پیشرفت بازیکنان آنقدر چشمگیر بود که حتی آنها هم نمیتوانستند کتمان کنند که بهعنوانمثال معروف که زمان ولاسکو در لحظات حساس جایش را به مهدوی میداد که بهتر سرویس میزد، مهارت زیادی در سرویس کسب کرده یا موسوی به یکی از بهترین مدافعین تبدیلشده. موجی راه افتاد که معروف بهترین پاسور جهان است و سیل نظرسنجیهای سرکاری برای انتخاب بهترین بازیکن جهان هم در پی آمد. کسی از خود نپرسید آیا واقعاً معروف بهترین بازیکن تیم یا حداقل مهمترین بازیکن تیم است؟ یا در موردی دیگر، آیا خداحافظی ظریف جایی برای افسوس خوردن دارد؟ عملکرد وی بهعنوان لیبروی تیم چهارم لیگ جهانی در چه حدی بود؟ اگر مهاجمان تیم نتوانند اسپایک بزنند یا مدافعان نتوانند دریافت خوبی داشته باشند، بهترین پاسور جهان چهکار میتواند بکند؟ کسی از خود پرسید چرا تیم ما تنها تیمی است که بهترین digger آن پاسور است و نه مانند بقیه تیمها لیبرو و opposite hitter آن؟ (ترجیح میدهم از اصطلاحات عجیب و بیربط گزارشگران تلویزیون مانند بازیکن سرعتی زن، قدرتی، دریافتکننده قدرتی و ... استفاده نکنم) بههرحال تیم ما در سرویس و دریافت (هم دریافت سرویس و هم دریافت اسپایک) عملکرد ضعیفی داشت. اسپایکها هم متوسط. درنتیجه مشخص بود که تیمی که دریافتهای متوسطی داشته باشد و حتی دو بازیکنش خوب سرویس بزند میتواند ما را بهسادگی مغلوب کند. هیچ تاکتیک و توصیه فنی در زمان مسابقه هم نمیتواند ما را نجات دهد (بازی با آلمان و آمریکا). گزارشگرانی که بههرحال مربی را نقد میکردند. غیرمنصفانه البته. اگر وقت استراحت نگیرد با جریان بازی آشنا نیست، اگر بگیرد بیفایده است، تعویض کند اشتباه است چون روحیه را خراب میکند، تعویض نکند به بازیکنان فرصت نداده، اگر به بازیکنان توصیه نکند چیزی در چنته ندارد و اگر توصیه بکند اشتباه است چون زمان مسابقه زمان آموزش نیست و غیره. کسی اشاره نکرد که تصمیم کواچ برای خارج کردن قائمی چقدر هوشمندانه بود و حضور غفور بهجای معروف برای دفاع کاری است که مربی باتجربه ولی نسبتاً سنتی مانند ولاسکو هیچگاه به آن فکر هم نمیکند. عملکرد قابلقبول مرندی هم در میان مظلومنمایی ظریف گم شد. رشد فوقالعاده عبادی پور هم قربانی نتیجه ضعیف تیم و درصد خطای طبیعی اسپایک و سرویسش شد.
ولی بیایید فارغ از این بحثها بررسی کنیم ببینیم آیا انتظارات از تیم ملی منطقی است؟ تیمی که تا چند سال پیش با مرحوم معدنی افتخار میکرد که دو ست از ایتالیا گرفته است. تیمهای پایه قهرمانی و سومی جهان کسب میکردند و تیم ملی بزرگسالان از پیروزی برابر مصر برای رسیدن به سطح دو و سه لیگ جهانی ناتوان بود. تیمهای باشگاهی علیرغم درخشش در آسیا هیچگاه در عرصه بینالمللی درخششی نداشتند. مربیان پرمدعای داخلی با همین بازیکنان به کسب افتخار حتی نزدیک نشدند، ولی در کمال وقاحت مربیهای خارجی را نقد میکنند و داعیه کسب نتایج بهتر دارند درحالی که در ردههای سنی پایینتر حتی از گروهشان هم صعود نمیکنند یا در زمین خودشان به فینال نمیرسند. با مدیرانی که چنان برای حضور در کانون توجه عطش دارند که رییس فدراسیون که به نظر میرسد روحیه هیئتیاش کم غلیظ نیست مجبور شود روی زمین بنشیند. تیم خیلی پیشرفت کرده ولی تیمهای موفقتر، باتجربهتر و بااستعدادتر از ما هم پس از مدتی ستاره بختشان افول کرد، مانند کوبا، صربستان و بلغارستان. با سه حضور در لیگ جهانی خودمان را با تیمهایی مقایسه میکنیم که تقریباً همیشه در آن حضور دارند. تیمهایی که بازیکنانشان در لیگهای مطرح بازی میکنند و ساعدها و پنجههایشان با بهترینهای جهان آشناست. در مقابل بازیکنان ما جز در تیم ملی تجربه بازی در سطح بالا را ندارند. بااینوجود اگر ده سال دیگر هم در تورنمنتهای درجهیک جهانی بازی کنیم همچنان بیتجربهایم. سطح تیم هم آنقدرها که همه فکر میکنیم بالا نیست. سرویسهای قائمی بهندرت عملکرد تیم حریف را تحت تأثیر قرار میدهند، دریافتهایش معمولی است و در دفاع روی تور و حمله حداکثر در سطح آسیا حرفی برای گفتن دارد. میرزاجانپور و عبادی پور در حال ترقی و همچنان پر نوساناند. مرندی بیادعا و بالای متوسط بهتازگی جایگزین ظریف پرمدعا و زیر متوسط شده است. معروف هم اگر بهترین باشد (که طبق آمار نیست) در نبود hitter های درستوحسابی کاری از پیش نمیبرد. Outside hitter ها هم در مقایسه با رقبای دیگر بیشتر بازیها معمولی هستند و ناتوان از تغییر نتیجه بازی. بازی را به یاد نداریم که در آن غفور/محمودی یا میرزاجانپور/عبادی پور بهتنهایی نتیجه بازی را تعیین کرده باشند؛ اما نمونههای خارجی آن در آمریکا، آلمان، لهستان، روسیه و اخیراً آرژانتین را به یاد داریم. با چه منطقی انتظار داریم لهستانی را ببریم که پاسور، لیبرو و hitter هایش بینقص بازی میکنند؟ با این اوصاف انتظار در تیم ملی در همین حد است که در تورنمنتهای جهانی بازی کند و صعود و قهرمانی رقبا را به تاخیر بیندازد. اگر بازیکنان ما به لیگهای درجهیک بروند یا بازیکنان درجهیک به لیگ ایران بیایند شاید فرجی شود. با این اوصاف انتظار نتیجه خوب از تیم فعلی چندان منطقی به نظر نمیآید.
نکته دیگر وضعیت رقباست. در هر تورنمنتی اگر یک تیم خیلی قوی یا خیلی ضعیف نباشد، عملکردش به سطح رقبا هم بستگی دارد. ما زمانی با ولاسکو صربستان و لهستان را شکست دادیم که یکی در حال افت و دیگری درحال گذار بود. ایتالیا و آمریکا هم همینطور بودند. اما در مقابل، در زمان کواچ آمریکا، لهستان و برزیل را در روزهای خوبشان شکست دادیم. اما رقبا به خودشان آمدهاند و سعی میکنند پیشرفت کنند. مانند روسیه که فعلا بسیار آمادهتر از لیگ جهانی است. مقایسه روسیه امروز با روسیه چند ماه قبل همانقدر غیرمنطقی است که مقایسه ایران امروز با ایران سال قبل. ازآنجایی که بیشتر ما دنیا را مانند یک عکس ثابت میبینیم، فکر میکنیم چیزی تغییر نمیکند.
سه
اما کواچ هم بیتقصیر نیست. در حال حاضر به نظر میرسد بازیکنان چندان وی و توصیههایش را جدی نمیگیرند. چنین چیزی در سایر تیمها هم بیسابقه نیست ولی کمسابقه و غیرعادی است. از نمونه دیوید مویس نگونبخت که بگذریم، بهندرت پیش میآید بازیکنان به توصیههای مربی عمل نکنند و با تفکرات وی با بیتوجهی برخورد کنند. در سطح جهانی این موضوع ضعف سرمربی بهحساب میاید ولی بااینوجود بازیکن نافرمان به رفتار غیرحرفهای در قبال تیم و مربی متهم میشود. نظر لام درباره فولر و کلینزمن یا نظر مسی درباره مارتینو بعد از جدایی آنها اعلام شد. در ایران بیتوجهی و جدی نگرفتن مربی عادی است. کواچ اخیراً چند بار به این امر اشاره کرده است که بازیکنان دستوراتش را اطاعت نمیکنند. تصویر کاپیتان معروف در بازی روسیه و اینکه هیچ توجهی به صحبتهای مربی ندارد وضعیت خراب تیم را بهوضوح نشان میداد. این نشان میدهد سرمربی هیچ کنترلی بر بازیکنانش ندارد. بازیکنانی که در شرایط حساس از زدن سرویسهای ساده و پاس پنجه ابتدایی هم عاجزند آنهم در تیمی که هیچگاه به المپیک نزدیک هم نشده ولی خود را از کسی که طلای المپیک دارد برتر میدانند. این همان نکتهای است که در قسمت اول متن گفته شد. خود را از تیم بالاتر دانستن نظم تیم را از بین میبرد و تیم روحیه جنگندگی در شرایط حساس را از دست میدهد. در جنگ سربازان برای عقبنشینی هم تابع فرمانده هستند. همینطور در تیمهای ورزشی بازیکنان باید به مربی اعتماد کامل داشته باشند. اگر مربی نتواند این روحیه و اعتماد را به وجود بیاورد هرچقدر دانش و تجربه داشته باشد فایدهای ندارد. تجربه و کارنامه ولاسکو این اعتمادبهنفس را به وی میداد که کاپیتان تیم را در سن 31 سالگی کنار بگذارد. چیزی کواچ جرئت آن را ندارد. کیروش اما این جسارت را دارد. ولی برانکوی سابق نداشت هرچند اکنون دارد. البته اینجا سطح پایین تیم دوباره خودش را نشان میدهد. به نظر میرسد برای معروف مغرور و ناآماده و مهدوی متوسط جایگزینی نداریم.
در این شرایط چند راهحل وجود دارد. اضافه کردن یک دستیار بومی که بتواند نظر بازیکنان نافرمان تیم را جلب کند. این فقط به مربی برنمیگردد. فدراسیون هم باید همکاری کند. راهحل دیگر تعویض سرمربی است. راه حل سادهای که ممکن است اثرگذار باشد ولی تنها ثابت میکند که افق دید ما چقدر محدود است و رفتار نامناسب و عملکرد بازیکنان را نادیده گرفتهایم و در مقابل سرمربی را که تا سال قبل بهترین میدانستیم مثل دستمال مصرف شدهای دور میاندازیم. میگوییم بله کواچ جوان است و میخواهد با تیم ما تجربه کسب کند و مینالیم که چرا با تیم ما؟ و فراموش میکنیم که تعداد سالهای حضور تیم ما در مسابقات معتبر از تعداد قهرمانیهای رقبایی که از باختن به آنها خشمگین میشویم کمتر است. تیم ما فرصت میدهد و در مقابل چیزی یاد میگیرد و شاید موفقیتی کسب میکند. اگر بخواهیم تغییر کنیم، بهتر است از همین حالا خودمان را آماده کنیم تا زمانی که تیم ملی یا باشگاهیمان به تیم آینده کواچ باخت خیلی افسرده نشویم و مربی بعدی را به چارمیخ نکشیم.
چهار
شاید عنوان این متن منشاء مخالفتهایی شود و نگارنده متن به کلینگری و سطحینگری متهم شود. برخی دیگر شاید رابطه متن با عنوان را متوجه نشوند. ولی هدف از نوشتن این متن بیان این مطلب بود که به کمک مقایسه ورزشهای تیمی با جنگ، اهمیت رابطه بین مربی و بازیکنان مشخص شود. بیتوجهی به این مساله در ورزشکاران ایرانی چشمگیرتر از سایر کشورها به نظر میرسد. نوستالژی هم به این شکل است که وضع قبلی همیشه بهتر به نظر میرسد. مربی قبلی همیشه بهتر از مربی فعلی است حتی اگر در زمان مربی قبلی او را هم چندان جدی نگرفته بودیم. نکته دیگر خودبزرگپنداری ماست که مانند سایر عرصهها خود را در میان بزرگان جا میدهیم و ادعای رقابت با آنها را داریم. شاید از نظر برخی تعمیم این ویژگیها چندان درست نباشد، ولی در نمونه مطرح شده میتواند تصویر خوبی از شرایط بدهد و نادرست بودن قضاوتها را عیان کند. و سعی کردم نشان دهم مشکل فعلی تیم ملی والیبال در وهله نخست مشکل روانی است نه فنی و با در نظر گرفتن شرایط تیم، مشکل آنقدرها هم جدی نیست.