اینیاتسیو سیلونه (Ignazio Silone) با نام اصلی "سکاندینو ترانکوییلی" (Secondino Tranquilli) در تاریخ یکم می سال 1900 میلادی در ایتالیا متولد شد. در کودکی بیشتر اعضای خانواده از جمله والدینش را از دست داد. وی در 18 سالگی از روستا مهاجرت کرد و به عضویت حزب سوسیالیست های ایتالیا درآمد. با تمام وجود به ارزش های کمونیست ایمان داشت تا اینکه در اواخر دهه 1920 به شوروی سفر کرد و از نزدیک با یک جامعه کمونیستی برخورد کرد. بعد از بازگشت از سفر تغییر عقیده داد ؛ از حزب خارج شد و به مبارزه با کمونیست پرداخت. از طرف دیگر ظهور فاشیسم و نازیسم او را به شدت آزار می داد و از مخالفان سرسخت موسولینی در ایتالیا بود.
در دورانی که فاشیسم در اوج قدرت بود وی مبارزات سختی علیه صاحبان قدرت در ایتالیا ایجاد کرده بود و در نهایت مجبور شد به شهر ژنو سوئیس مهاجرت کند. اینیاتسیو سیلونه در ژنو به نگارش رمان و مقالات سیاسی و تاریخی مشغول شد و رمان های بی نظیری مثل "نان و شراب" ، "فونتامارا" ، "یک مشت تمشک" و "روباه و گل های کاملیا" را نوشت.
وی برنده جایزه ادبی اورشلیم شد و نشان "لژیون دونور" را نیز دریافت کرده است.
سیلونه در تاریخ 22 آگوست سال 1978 میلادی از دنیا رفت.
کتاب "روباه و گل های کاملیا" (La volpe e le camelie) در سال 1960 چاپ شد. این کتاب نیز مثل سایر آثار سیلونه در مورد مبارزه با فاشیسم نوشته شده است. داستان از زبان سوم شخص روایت می شود و فضایی زندگی نامه ای دارد. در واقع این کتاب از زندگی سه نسل از روستاییان ایتالیایی سخن می گوید.
شخصیت اصلی داستان "دانیله" نام دارد. وی با وجود ثروتی که پدرش دارد زندگی بسیار سختی داشته و هیچ گاه از رفاه برخوردار نبوده است. پدر دانیله مردی بسیار خشن و سنت گرا است و نماد "مردسالاری" در جامعه ایتالیا است. در مقابل ، مادرش زنی بسیار آرام و صلح طلب است. او بانویی باهوش و همه چیز تمام است و پسرش نیز او را بسیار دوست دارد. دانلیه از مادر خود تاثیر زیادی می گیرد و در تمام عمر از مادرش بعنوان تکیه گاه و الگوی خود یاد می کند. مادر علاقه زیادی به مطالعه دارد و همین باعث می شود که پسر نیز کتاب های زیادی بخواند و به فکر کردن اهمیت بدهد.
سیلونه تقابل شخصیت مادر و پدر را به خوبی روایت می کند ؛ مادری که به تفکر گرایش دارد و خرافات و حرف های بی اساس را نمی پذیرد، و حتی علاقه زیادی به فلسفه و علوم جدید از خود نشان می دهد، اما برای خواندن کتاب باید به زیرشیروانی و طویله پناه ببرد چرا که شوهرش معتقد است: «حتی خواندن زیباترین کتاب ها نیز اتلاف وقت است و یک زن یا مرد مسیحی خوب هرگز خود را درگیر سیاست ، هنر ، ادبیات ، شعر و ... نمی کند و به تخیلات خود بال و پر نمی دهد.»
پدر سرسختانه پای اعتقادات خود می ایستد و همسرش را بارها سرزنش و تنبیه می کند. این رفتار او باعث می شود که دانیله نفرتی بی اندازه از پدر خود داشته باشد و حتی خیرخواهی های او را همچون سدی در مقابل موفقیت خود بداند. پس از مرگ مادر، دانیله روستا را ترک می کند(که این ماجرا به زندگی سیلونه شبیه است) و بی خبر به روستایی دیگر می رود و زندگی تازه ای را شروع می کند. در ادامه داستان با ظهور فاشیست مقابل آن می ایستد و خطراتی را خود و خانواده اش تجربه می کنند...
سیلونه در "روباه و گل های کاملیا" خودش را روایت می کند. گویی دانیله آیینه ای است که نویسنده را به شما نشان بدهد ؛ چه از لحاظ فکری و اعتقادی و چه از لحاظ زندگی تراژیک و ماجراجویانه اش. یکی از حسن هایی که این کتاب دارد این است که سعی نمی کند به شما بگوید چه چیزی خوب یا بد است. بلکه می خواهد بگوید شما مختارید تا خودتان همه چیز را قضاوت کنید و راهتان را انتخاب کنید.
اگرچه سیلونه این کتاب را 15 سال پس از فروپاشی ایتالیای فاشیستی نوشت اما فضای داستان مبارزه با فاشیسم و دیکتاتوری را به خوبی به تصویر می کشد.
جملاتی زیبا از متن کتاب
# بشر حتی اگر سرش فقط به کار خودش مشغول باشد باز هم گرفتار است ؛ حتی اگر انسان درست و شریفی باشد.
# هیچ چیز بد تر از این نیست که کسی احساسات شخصی خود را با سیاست مخلوط کند.
# بی شرف بود ، زیر لوای یک دیکتاتوری کار بسیار ساده ای است.
# دارد گریه می کند، اما می دانم اشک مردگان را به ما باز نمیگرداند ؛ ولی جز این چه می توان کرد؟
# در زمان من برای تعریف از یک پارچه نمی گفتند قشنگ است ، بلکه می گفتند با دوام است.
# شرافت ، مردانگی و غرور ؛ متاسفانه باید بگویم بدون این چیزها زندگی برایش مفهومی ندارد.