لوئیس بونوئل یکی از بزرگترین سینماگران قرن بیستم بود. او پیرامون بسیاری از مسائلی که در قرن بیستم پررنگ بودند فیلم ساخت. تیغ سورئالیستی او انتقادی بر گردن مفاهیم کلان بود و البته که برخی فیلم هایش به خوبی به مقصودی که بونوئل در ذهن داشت رسیدند.
شخصیت بونوئل محدود به قالب خاصی نیست و به معنی واقعی کلمه سنت شکنی تمام عیار است.
در این مقاله قصد دارم در هر پست دو فیلم از این فیلمساز معرفی کنم تا مطالب خواندنی و نقد و نظرات شخصی خود را با شما در میون بذارم.
----------------------------------------------------------------------------------
باید اعتراف کنم که یک آرزو را با خود به گور میبرم:
خیلی دلم میخواهد وقتی که از دنیا رفتم، هر ده سال یکبار، از میانِ مُردهها بیرون بیایم، خودم را به یک کیوسک برسانم و با وجود تنفّری که از رسانههای جمعی دارم، چند روزنامه بخرم.
این آخرین آرزوی من است: روزنامهها را زیرِ بغل میزنم، بعد کورمال کورمال به قبرستان برمیگردم و از فجایعِ این جهان باخبر میشوم؛
و سپس، با خاطری آسوده، در بسترِ امنِ گورِ خود دوباره به خواب میروم.
لوئیس بونوئل
------------------------------------------------------------------------------------
"غم نان، عذر خودفروشی در هنر نیست"
سرزمین بی نان محصول 1933 اسپانیا
خلاصه ای از فیلم:
مستندی سورئال که منطقه "لاس هوردس"،منطقه ای دور افتاده در اسپانیا را به تصویر می کشد.در این منطقه تمدن به سختی گسترش پیدا کرده و مردم محلی تلاش می کنند بدون داشتن ابتدایی ترین ابزارها به زندگی خود ادامه دهند...
نگاهی به مستند سرزمین بی نان:
در فیلم میبینیم که مردم «لاس اوردس» نان را نمیشناسند، چون تابهحال آرد ندیدهاند تا بتوانند نان بپزند. در این مستند میبینیم که این منطقه به هیچ سرزمین عالم شباهت ندارد و این نکته از قِبَل دو خصیصه آنجا نشات می گیرد: رنج و درد. آن چه «لاس اوردس» را به نمونه منحصر به فردی از جامعه بشری بدل ساخته خودِ رنج نیست بلکه ماندگاری رنج است، درد نیست؛ دوام درد است. و نکته اینجاست که هیچیک از اهالی، قدمی را در جهت بهبود آن برنمیدارند.
سرزمین بی نان مستندی ارزشمند از لوییس بونوئل است که تصاویری بسیار تاثیرگذار دارد. پس از دو فیلم اولی که بونوئل در بستر جنبش سورئالیسم ساخت، در سرزمین بی نان او به همراه تیمش به سرزمین هوردس سفر میکنند و لحظاتی تلخ از زندگی سخت مردمان آن را با نریشنی کنایه آمیز به تصویر میکشند. هوردس روستایی پر از بیماری، قحطی و فقر نشان داده میشود که حتی نان چیز غریب و دست نیافتنی در حوالی آن است. سرزمین بی نان به مانند روحیه آنارشیستی فیلمسازش اثری خشن و بی رحم است که سعی دارد قدم به قدم یک روستا را که مشخصا فیلمساز دلبستگی شدیدی به آن دارد معرفی کند. این کار ابتدا به شکل جغرافیایی و با تمرکز بر طبیعت آن و سپس با رسیدن به مسائل رفاهی و اجتماعی که دغدغه اصلی فیلمساز است ادامه پیدا میکند. فیلم تقریبا در تمام لحظات خود با نریشن همراه است و صدای راوی فیلم مانند یک بنشی قدیمی ژاپنی تمام لحظات را توضیح میدهد. دوربین بونوئل دوربین صادق و راستگویی است و نه نماها را اغراقآمیز به تصویر میکشد و نه سعی میکند از اهمیت آنها بکاهد. دوربین به شکلی واقعگرایانه هر چه هست را به تصویر میکشد و مانند بسیاری از مستندهای تبلیغاتی امروزی نماها دروغگو نیستند. اما مشکل این فیلم آن جاست که بونوئل قادر نیست روایت سرزمین هوردس را برای مخاطب مانند خودش پر اهمیت کند. یعنی مخاطب توجه و علاقه خاصی به این روستا و سرنوشتش پیدا نمیکند و فقط به مانند یک مستند خبری از گوشهای نکبتبار از این جهان با آن برخورد میکند. این انتظار از مستندی که توسط بونوئل ساخته شده باشد وجود دارد که اثر با تمی هنرمندانه بتواند کشش مناسب ایجاد کند. با وجود مشکلاتی که در اجرا وجود دارد سرزمین بی نان به عنوان تنها مستند بونوئل و اثری با تصاویری دلخراش که به سمت دفرمه شدن و مشمئز کننده بودن نمیروند اهمیت زیادی در تاریخ سینمای مستند دارد.
با این حال آنقدر این مستند تند و گزنده و ضد عقاید فرانکو بود که فیلمساز را نزدیک به 30 سال تبعید کرد و در مکزیک سکونت گزید.
فیلم در فهرست ۱۰۰۱ فیلمی که باید قیبل از مردن ببینید گنجانده شده است. فیلم برای چندین سال در اسپانیا ممنوعه اعلام شده بود.
برای دانلود این فیلم به لینک زیر مراجعه کنید:
لینک دانلود
------------------------------------------------------------------------------
Él محصول 1953 مکزیک
خلاصه ای از فیلم:
مردی متین و مودب پس از ازدواج تبدیل به شوهری دیوانه و ناپایدار میشود که او را به شدت خطرناک و غیرقابل پیشبینی میکند...
نگاهی به فیلم Él:
دنیای فیلمسازی بونوئل در دهه 50 با دهه 60 تفاوت های زیادی دارد، قهرمان های فیلم های او در این دهه اکثرا مردان هستند در حالی که در دهه بعد زنان قهرمان عمده فیلم های او می شوند.از همان سکانس آغازینش از پا، تا تصویر ذهنی فرانسیسکو از کلیسایی که همه به او میخندند، این فیلم به طرز درخشانی مفاهیم بحرانهای مرد و پارانویا را به تصویر میکشد؛ مردی را نشان میدهد که در وسواسهای هذیان خود گم شده است.
بونوئل مانند هیچکاک در «سرگیجه» درست در میانهی فیلم بیمحابا این نگرش به میل مرد را کنار میگذارد تا ما را به همذاتپنداری با رنجهای زن وادارد. و سرانجام در صحنهی ماشینتحریر که آخرین صحنه میان دو پرسوناژ است، او میتواند با یک چرخش بسیار سریع در دیدگاه، توأمان ما را در دیدگاه مرد و دیدگاه زن سهیم کند. این صحنه یکی از استادانهترین صحنهها در فیلمهای بونوئل است. یکی از آن صحنههای مهمِ سینماست که ما در آن با واقعهای ظاهراً بیاهمیت روبهرو هستیم (مردی که کارد به استخوانش رسیده نمیتواند نامهای بنویسد و از همسرش درخواست کمک میکند)، اما همچون در رؤیا بهخوبی احساس میکنیم شدت عاطفیای که این صحنه بهبار میآورد از پیامد حکایی آن خیلی فراتر میرود. تنش مفرط این صحنه برخاسته از نتیجهای جنسی است که بهسختی پنهان شده: این مرد قادر نیست با همسرش همبستر شود، شاید بهخاطر میل به پاکماندن یا میل به دلسردی از خود هیچوقت موفق به این کار نشده، از او میخواهد کمکش کند، بلافاصله بهخاطر این درخواست احساس شرمساری میکند، بهخاطر این شرمساری زنش را مقصر میشمرد، فرومیریزد و از کوره درمیرود، باز از زنش میخواهد که کمکش کند و این چند بارِ متوالی در جریان همان صحنهی فوقالعاده «دایرهوار» تکرار می شود.
----------------------------------------------------------------------------------------------
فيلم ال كه در سال 1952 و پس از فيلم روبينسون كروزو كارگردانی كردم، يكی از فيلمهای محبوب من است. در واقع بايد گفت كه اين فيلم هيچ ربطی به مكزيك ندارد و داستان آن همه جا ميتواند اتفاق بيفتد. در فيلم (آن مرد) با فردی رو به رو هستيم كه دچار پارانويا است. همان طور كه شاعران، شاعر به دنيا مي آيند، آدمهای پارانويد هم ذاتا چنين هستند و عوض نميشوند. آنها واقعيت را هميشه طبق وسوسه ها و سوداهای خودشان تفسير مي كنند و همه چيز را به آن ربط می دهند. مثلا زنی در نظر بگيريد كه پشت پيانو مي نشيند و قطعه ای مي نوازد. اگر شوهر او مشكل پارانويا داشته باشد، فوري نتيجه مي گيرد كه زنش دارد با موسيقي به معشوق خود كه در كوچه پنهان شده، علامت مي دهد.
فيلم ال شامل برخی جزئيات واقعی است كه از زندگي روزمره گرفته شده و قسمت های ديگری كه زاده تخيل است. برای مثال صحنه مراسم پاشويی در كليسای اول فيلم كه طی آن قهرمان پارانويا زده ی فيلم مثل عقابی كه به سوی كبكی هجوم می آورد، قربانی خود را نشانه مي كند؛ اما شايد حتی همين صحنه هم پايه واقعی داشته باشد.
در رابطه با پارانويا من در سال 1952، يعنی مقارن كارگردانی فيلم ال شاهد ماجرايی بودم كه هم بسيار جالب بود و هم خيلي وحشتناك. در مكزيكو در محله ما افسری سكونت داشت كه خيلی به قهرمان فيلم من شبيه بود. مثلا او گاهي به زنش می گفت كه امشب مانوور نظامی دارد و شب به خانه نمی آيد، اما بعد سرزده به خانه بر می گشت و از پشت در با صدای مبدل به زن خود مي گفت: “خانوم، من كه ميدانم شوهرت خانه نيست، در را باز كن ديگه!”
منبع: با آخرین نفس هایم اثر بونوئل
-----------------------------------------------------------------------------------------------
بونوئل به تجزیه و تحلیل روانی مردی به نام فرانچسکو می پردازد که فردی مومن و مورد احترام است ولی نسبت به همسر جوانش سوء ظن دارد تا حدی که دچار جنون شده و شبها از ترس میله بافتنی همسرش را به سوراخ کلید فرو می کند تا چشم موجودات خیالی ترس آور را کور کند. اوج فیلم (اواخر فیلم) در صحنه بحران روحی مرد است که حسادتش نسبت به همسرش در یک کلیسا به جنونی مبدل می شود و چهره کشیش و مردمی که برای دعا آمده اند در چشم او بصورت موجوداتی کریه (ناپسند) در می آید که در گوش هم نجوا می کنند و لبخند میزنند.
برای دانلود این فیلم به لینک زیر مراجعه کنید:
لینک دانلود