آقا ωـیـدخاطره ای از زبان خودش شنیدم : در دوران سربازی فرمانده گروه از دستم ناراحت شد و گفت با چکمه 5 بار دور پادگان بدو. من هم با چکمه سنگین به سرعت دویدم. وقتی دویدنم تمام شد با تعجب پرسید چقدر خوب می دوی؟ تو باید دونده خوبی باشی. و مرا به بخش ورزش ستاد معرفی کرد و این آغاز ورزش حرفه ای من شد