موهایت خیس میشه
دستات به من وصل میشه
خجالت میکشه نمیگه
زانو میزنه و بهت التماس می کنه
وقتی که لبهایت به من اونجوری نزدیک هست !
از این رویا ، یک نفر منو بیدار میکنه
ساعت ها نمی گذرند
این باد دیگه نمی وزه
برای من اونچه ازت مونده
خاطراتت هم کافی نیست
دست هایم سردشان میشه عکس ها حرف نمی زنند
در این دنیای ظالم هیچی گرمم نمیکنه
صحنه ای را تجسم کردم
در محله "کادی کوی" میبینمت
با تو گریه می کنم و ساعتها حرف میزنم
حرف هایی که زدم را یکی یک فراموش کرده ام
خیلی متاسفم عشقم با رویاهایم تاب خوردم
این کوه این برف ها رو
چطور حمل میکنه نفهمیدم
من یک بار ضربه خوردم
دیگه نتونستم بلند بشم
عاشق شدنو تست کردم
گیج شدم ، یکه خوردم
امتحان کردم نشد، به هیچ کسی باور و اعتماد نکردم
آه ای جانم ای عزیزم
در یک اقیانوس عمیقم
هیچ کسی نمی آید بزار تا من حرف بزنم
حداقلش ، امروز امروزم در پاییزم
اگه قراره بپرسی من حالا در دوردستهایم
آه ای جانم ای عزیزم
در یک اقیانوس عمیقم
هیچ کسی نمی آید بزار تا من حرف بزنم
حداقلش ، امروز امروزم در پاییزم
اگه قراره بپرسی من حالا در دوردستهایم
من به تو گفتم "بیا" ،
در درون من چشمانت، بابونه های گمشده ای بودن !
از داخل یک رادیوی قدیمی ترانه ای که مینواختو گوش کردم
مثل یکی که زندگیش داغون شده
و غرورش به زیر پاها افتاده ؛ مثل این شخصم !
من به تو گفتم "بیا" ،
در درون من چشمانت، بابونه های گمشده ای بودن !
از داخل یک رادیوی قدیمی ترانه ای که مینواختو گوش کردم
مثل یکی که زندگیش داغون شده
و غرورش به زیر پاها افتاده ؛ مثل این شخصم !
من به تو گفتم "بیا" ،
در درون من چشمانت، بابونه های گمشده ای بودن !
از داخل یک رادیوی قدیمی ترانه ای که مینواختو گوش کردم
مثل یکی که زندگیش داغون شده
و غرورش به زیر پاها افتاده ؛ مثل این شخصم !