یبار آخر هفته با رفقا رفتیم ماهیگیری تو حوض خونمون
یکی ی ماهی گرفت گفتم خخخ این چیه
گفت همینو کباب میکنیم میخوریم ۲ ساعته همینم نتونستی بگیری
گفتم نشونت میدم ماهیگیری یعنی چی
قلاب رو گرفتم یچیز احساس کردم خیلی سنگینه
کلی زود زدم بکشونمش سمتم یدفعه خودم پرت شدم تو آب بغل دستیم گفت ابلفض
دندونای گنده ای دیدمیدفعه
گفتم یا خدا
من شنا میکردم کوسه دنبالم گفتم لااقل مسواک بزن دهنت بوی سیرابی میده
بعد گفت احهحح
اومد گازم بزنه تغییر جهت دادم
بعد جلوم ی اختاپوس بزرگ دیدم!
برای همین با دستام زیر آب ی در کشیدم
بعد واقعی شد باز کردم رفتم تو سریع بستمش نیان تو
اون تو ی پیرزن بود با سگش که تو دیوار خونش کلی کله گوزن و آهو داشت
سگه خیلی وحشی بود افتادم دنبالم رفتم سمت در!
بیرون تو آب ماهی های گنده و خطرناک و تو خونه هم این سگ!
برای همین دستمو گذاشتم جلو عنکبوت نیشم بزنه همین شد که تبدیل به نرد عنکبوتی شدم تونستم بچسبم به سقف ولی پیرزنه منو دید تیر زد من جاخالی دادم تیر خورد به لوستر
افتاد رو سگه!
سگه فوت شد و پیرزنه بشدت عصبانی و چشاش سرخ شد میخواست منو بکشه
من با ترس درو باز کردم برم دوباره کوسه همونجا بود گفتم نه نه نهههه داشت حمله میکرد درو بستم رفتم تو خونه باز پیرزنه شلیک میکرد
بعد دوباره درو باز کردم دوباره هی و...
یدفعه ی سفینه فضایی بزرگ نورش افتاد سمتم و بالا رو نگاه کردم
سفینه منو کشید بالا!
پیرزنه داشت فحش میداد که من کشیده شدم بالا
بعد اونجا موجودات فضایی بودن گفتن ما دنبالت بودیم
گفتم کی هستید؟!
گفتن ما فضایی اصلی نیستیم ما یوفو های ساخت شاه جهان هستیم و ایشون با شما کار دارن!
من تعجب کردم که شاه جهان کیه
رسیدم اونجا ی جزیره بود تو برمودا مثل بهشت درست شده بود گفتم یا خدا برمودا
بعدش شاه جهان رو دیدم
شاه جهان گفت بیا گیلاس بزن
گفتم از کجا معلوم شمی نکردی منو بکشی
گفت انقدر تکنولوژی دارم میتونم وقتی تو خونه خودتی سریع هدف بگیرمت چه نیاز دارم بیارم اینجا بکشمت
بعد توضیح داد در مورد اینکه دهکده جهانی رو اداره میکنه و سالها قبل هم پدرانش اینکارو میکردن
گفتم چرا اینارو به من میگی گفت چون تو قراره وزیر من بشی
ولی یدفعه صدای تیر هوایی اومد شاه جهان گفت وضعیت اظطراریه و پشت بوته ها قایم شد
کارآگاه پشندی و دستیارش اومده بودن کارآگاه گفت بالاخره پیدات کردم تو و گذشتگانت به جرم هزاران سال جنایت تو زمین دستگیر و پرونده سنگینی دارید به نفعتونه خودتون رو تسلیم کنید
شاه جهان یدفعه توپ آتشین شلیک کرد ساعد ترسید گفت قربان بیا برگردیم قزوین
کارآگاه پشندی گفت تو یکی حرف نزن مگه تو هی نمیگفتی شاه جهان رو دستگیر کنیم رئیس بهمون بلیط شمال بده پس خفه شو که تا اینجا اومدیم
ساعد گفت قربان این خیلی تجهیزات داره
کارآگاه پشندی گفت ولی هوش کارآگاه پشندی رو که نداره که در حال حاضر تنها مشکل اینه که که تو خیلی زر میزنی
من گفتم کارآگاه حالا وقتی میخواست ما رو وزیر کنه حکمش اومد
کارآگاه گفت خیلی شانس آوردی وگرنه اگه فردا میومدم به جرم اینکه ۱ روز وزیر و در جنایات شریک بودی تو هم باید دستگیر میشدی
من گفتم کارآگاه فرار کرد!
کارآگاه پشندی گفت کی فرار کرد؟
گفتم شاه جهان با هلیکوپترش در رفت
کارآگاه گفت خب میمردی زودتر بگی
بعد ساعد گفت قربان شما که میگفتین خیلی باهوشین
بعد کارآگاه پشندی عصبانی شد ساعد رو کتک زد