چرا شکفته نباشم،خدا سبب ساز است
هــرآن دری که ببنـدد،در دگـر بــاز است
مطیـع امــر خـداونـدگـار حیّ وَدود
هرآن نفس که برآرد،خداش سبب سازاست
اگـر که تیـره وتار است روزگار جهـان
ز فعــل بنـده بــود،کــردگار،طنّــاز است
تمام کون ومکان،ملک پادشاهی اوست
به نـزد اهـل خــرد،آنـکه محــرم راز است
اگر به چشم بصیرت نظر کنی ای دل
به حمد او همه ی اشیاء ،نغمه پــرداز است
نوای بلبل وقمری،به گوش هوش،شنو
ز آشیــانه ی او یــا که حـال پــرواز است
خداست منعم ومطعم،به مؤمن وکافـر
چه کـوه قـاف بـود یا به شـهر شـیراز است
به هرکجاکه روی،کوه ودشت وهم صحرا
به حـول قـوه او ، جمـله در تک وتـاز است
اگـر زمین و زمـان را بشـر به دست آرد
به ناگهان ، سپر از دست خویش انـداز است
از این جهان به جهان دگـر ببـاید رفت
خوش آن که ،در بر دادار، اردکش غـاز است
جهان چو مـزرعه باشد ذخیــره فــردا
نه بهــر خـوردن وخوابیـدن و نـه آواز است
بتــرس از غضـب کــردگار بی همتــا
که بـرق او نه سه فاز است بلکه صدفاز است
در این زمانه چوشمعی بسوز وصابرباش
خیـال خـام مکـن تـا دو دیده ات بـاز است
مشـو به مـال جهان ومقام خود مغـرور
که جملـگی همه ، چون باد داخل ساز است
مخـور فـــریب ، ز دیــو رجیـم ، امیــدی
کـه در ربـودن ایمـان، چونان قمار باز است
شاعر ناشناس