<< تحلیل قطعه قبلی -پیدا- تحلیل قطعه بعدی -سوسو- >>
بی رخ بودن سایه موضوعی بود که از ابتدای آلبوم بهش اشاره شده بود، سایه بعد از اینکه خودش رو پیدا کرد به این نتیجه رسید که باید بی رخ باقی بمونه چون دوست نداره سر خوک رو به چهره بگذاره. ولی بی چهره بودن سایه نتیجهای رو در بر داره و اون هم این منظور هست که حقیقت ما (همان خود اصلی) تعلقی به این دنیا نداره و در بین بعد جسمی و روحی تفاوت از زمین تا آسمونه.
به همین خاطر این دنیا محل گذر کردن و رفتن هست و یک پایان اجتناب ناپذیر داره. در این ترک بهرام با تکرار مکرر کلمه (میمیری) قصد داره برای مخاطب خودش این ذهنیت رو بسازه که از مرگ هیچ راه فرار و گریزی وجود نداره. اما در جای دیگری هم بهرام خودش رو (منه بی رخ) خطاب میکنه که نشون میده جملات این ترک از زبان سایه گفته میشن.
متن کامل قطعه بی رخ
ببین ، پوچه خنده داره
تهشم می میری میری رد کارت
مبهمه معمائه، پیچیدگیش می کنه لت و پارت
سرسخته، بی رحمه
فریبنده ست خوش خط و خاله
اما وسیعه و بی سقفه
اگه بیرون بیای از حصارت
چه تو فقر مطلق چه شهرو مالک
چه بی خدا چه معتقد به خالق
چه شبیه عامه، توو فهم غالب
چه منحصر به فرد و جالب
چه بالغ چه نادون چه عالم می میری
هم خودت هم بستگانت
مامانت بابات، هرکی که باهاته
عشقت دوستت کس و کارت
ای وای
از جلو از دور، یکی باش حرف بزن پُر منظور
با ما باش یاغی و قد، راوی خود
پرو محکم و مغرور
از زیر ریشه بده، اگه میبرن تو رو از رو
خارج از مد مرسوم و زندگی معمول
خیره شو تووی خورشید بگیر تاریکیو از نور
بشنو از من بی رخ، بشنو از من مهجور
یک مجنون آزاد بهتره از صد عاقل مجبور
آزادیتو نفروش
آزادیتو نفروش ،آزادیتو نفروش نه به قیمت چهره
نه قیمت خون نگیر از کسی دیگه دستور خب؟
ببین
می میری می میری می میری می میری می میری زود
خب؟
یه جوری زندگی کن انگار قرار نی ببینی طلوع بعد و
ببین چی میکنه حالتو خوب؟ ها؟ بکن اون کارو
می میری می میری زود
ببین
می میری می میری می میری می میری می میری زود
خب؟
یه جوری زندگی کن انگار قرار نی ببینی طلوع بعد و
ببین چی میکنه حالتو خوب؟ ها؟ بکن اون کارو
می میری می میری زود
خسته ام از بس که دورو ورو جلوترو دیدم
تصویر بزرگترو دیدم نمای رو قله رو دیدم
فقط می خوام حل شم، همین جایی که هستم
بی درد سرو بی غم، همه می خوان جمع شن
زیر نماد و پرچم، دور همو بی مغز
اما من تکم و تک رنگ، فرو میرم تا گردن
توو سیاهی شهرم، آینه م هم توو دستم
تا خودمو بفهمم
ترجیح میدم تو انزوا بمیرم تهش تا بیخود و معلق
نمی خوام و نمی تونم بذارم
به صورت دیگه جا خوش کنه رو کله ام
پس
ببین
می میری می میری می میری می میری می میری زود
خب؟
یه جوری زندگی کن انگار قرار نی ببینی طلوع بعد و
ببین چی میکنه حالتو خوب؟ ها؟ بکن اون کارو
می میری می میری زود
ببین
می میری می میری می میری می میری می میری زود
خب؟
یه جوری زندگی کن انگار قرار نی ببینی طلوع بعد و
ببین چی میکنه حالتو خوب؟ ها؟ بکن اون کارو
می میری می میری زود
قسمت 1
ببین ، پوچه خنده داره
تهشم می میری میری رد کارت
مبهمه معمائه، پیچیدگیش می کنه لت و پارت
سرسخته، بی رحمه
فریبنده ست خوش خط و خاله
در ابتدای ترک سایه شروع به توصیف کردن زندگی در این و گفتن صفات اون میکنه. که این زندگی در عین حال که (پوچه خنده داره) ولی (مبهمه معمائه) این زندگی سختی ها و پیچیدگیهای خاص خودشو داره اما در هر صورت (تهشم میمیری میری رد کارت). جمله آخرهم از زرق و برق دنیا میگه (فریبنده ست خوش خط و خاله).
قسمت 2
اما وسیعه و بی سقفه
اگه بیرون بیای از حصارت
چه تو فقر مطلق چه شهرو مالک
چه بی خدا چه معتقد به خالق
چه شبیه عامه، توو فهم غالب
چه منحصر به فرد و جالب
و اما در قسمت بعدی بهرام به این نکته اشاره میکنه که درسته زندگی پوچه ولی اگر شما از حصار خودت و اون دایره امنی که برای خودت ایجاد کردی خارج بشی اتفاقا زندگی خیلی معنا پیدا میکنه و دارای انگیزه و هدف میشه.
پس زندگی (وسیعه و بی سقفه) اما (اگه بیرون بیای از حصارت) البته که هیچ تفاوتی نداره در چه شرایطی زندگی میکنی و روزگار رو چطور سپری میکنی (چه تو فقر مطلق چه شهر و مالک، چه بی خدا چه معتقد به خالق و.....) در واقع شرایط زندگی ما بر روی اعتقاد و فرهنگ تاثیر میزاره ولی بر روی معناپذیری زندگی ما هیچ تاثیری نداره و نتیجه این میشه که برای هر کس در هر شرایط زمینههای رشد فراهمه مهم نیست کی و کجا کافیه تصمیم بگیره که از حصار بیرون بیاد.
قسمت 3
چه بالغ چه نادون چه عالم می میری
هم خودت هم بستگانت
مامانت بابات، هرکی که باهاته
عشقت دوستت کس و کارت
بهرام با یک اشاره تاکیدی به پایان داشتن زندگی و مردن این مفهوم رو به روابط اجتماعی بست میده و یادآوری میکنه این موضوع برای همه هست و فقط واسه من و شما نیست.
قسمت 4
از جلو از دور، یکی باش حرف بزن پُر منظور
با ما باش یاغی و قد، راوی خود
پرو محکم و مغرور
از زیر ریشه بده، اگه میبرن تو رو از رو
خارج از مد مرسوم و زندگی معمول
در اینجا هم نصیحتهایی از جنس نصایح بهرام رو مشاهده میکنید که کلمه یا صفت "یاغی" هم اشاره به طرفداران بهرام داره. در جمله آخر این قسمت هم باز مخالفت خودش با فرهنگ جمعی و زندگی به صورت معمول رو اعلام کرده و هنوز بهرام در حال نهی این سبک از زندگی کردن هست.
قسمت 5
خیره شو تووی خورشید بگیر تاریکیو از نور
بشنو از من بی رخ، بشنو از من مهجور
یک مجنون آزاد بهتره از صد عاقل مجبور
جملات (خیره شو تووی خورشید بگیر تاریکیو از نور) ادامه مخالفت با زندگی نرمال هست که خب خیره شدن توی خورشید یا انتظار پیدا کردن نور از دل تاریکی هر دو رفتارهای غیر معمولی هستند. دو جمله بعدی هم که زیاد نیاز به توضیح ندارن اما بهرام از این رو که با خود بودن از عامه مردم جدا شده خودش رو (مهجور) خطاب میکنه. به علاوه اینکه لفظ (مجنون آزاد) رو برای افرادی استفاده کرده که هم عقیده خودش هستند و مجبور به اطاعت کردن از جامعه نیستند.
قسمت 6
آزادیتو نفروش
آزادیتو نفروش ،آزادیتو نفروش نه به قیمت چهره
نه قیمت خون نگیر از کسی دیگه دستور خب؟
به صورت کامل و بدون ناخالصی طرفداران خودش رو خطاب قرار میده و تاکید میکنه که در هیچ صورت آزادی خودشون رو نفروشن. مثل خوک که به قیمت چهره دار شدن و یا خون خودشو و آزادی شو فروخت!
قسمت 7 (کورس)
می میری می میری می میری می میری می میری زود
خب؟
یه جوری زندگی کن انگار قرار نی ببینی طلوع بعد و
ببین چی میکنه حالتو خوب؟ ها؟ بکن اون کارو
با تکرار بیشتر و بیشتر کلمه (میمیری) بهرام قصد داره این هشدار رو دیکته ذهن مخاطب خودش بکنه. این قسمت خیلی من رو به یاد ترک -گوشت- بهرام میندازه که اونجا هم داریم (بیا بیرون از اتاقت کسی چیز بیشتر نمیده بهت اگه بیشتر نخوای...) که در اون ترک هم بهرام میخواد در ما انگیزه شروع و تغییر رو تزریق کنه.
قسمت 8
خسته ام از بس که دورو ورو جلوترو دیدم
تصویر بزرگترو دیدم نمای رو قله رو دیدم
فقط می خوام حل شم، همین جایی که هستم
بی درد سرو بی غم، همه می خوان جمع شن
زیر نماد و پرچم، دور همو بی مغز
(خسته ام از بس جلوترو دیدم دور و ورو جلوترو دیدم) شباهت خیلی زیادی با اون قسمت از ترک -خون- از همین آلبوم داره که میگفت (گردنم درد گرفت انقدر اومدم سربلند بیرون). اما با دقت کردن به (همه میخوان جمع شن، زیر نماد و پرچم، دور همو بی مغز) که بازهم نکوهش فرهنگ جمعی و تفکر قبیلهای هست، میتونیم نتیجه گیری کنیم که بهرام در عین حال که به سمت حرکت ترغیب میکنه از سمتی هم با زندگی کردن معمولی مثل همه و داخل یک دایره امن باقی موندن مخالفه!
قسمت 9
اما من تکم و تک رنگ، فرو میرم تا گردن
توو سیاهی شهرم، آینه م هم توو دستم
تا خودمو بفهمم
ترجیح میدم تو انزوا بمیرم تهش تا بیخود و معلق
نمی خوام و نمی تونم بذارم
به صورت دیگه جا خوش کنه رو کله ام
خب در اینجا هم که معلومه بهرام با همون دو دیدگاه اولا تصمیم و حرکت برای تغییر و دوما نترسیدن از تک پر بودن و همسان نبودن با جامعه اخلاق خودش رو توصیف میکنه. یه نکتهای هم که گفتنش خالی از لطف نیست اینه که (تک رنگ) بودن از صفات سایه هست و سایه تماما سیاهه اما تک رنگ بودن یک اصطلاح از شخصیت صادق و یک دست هم هست. پس این جملات از زبان سایهای گفته میشن که با خوک شدن مخالفت کرده و (نمیخوام و نمیتونم بذارم یه صورت دیگه جا خوش کنه رو کله ام)
<< تحلیل قطعه قبلی -پیدا- تحلیل قطعه بعدی -سوسو- >>