مطلب ارسالی کاربران
«برادر جان، بیا بریم از خونمون»؛ نگاهی به مستند چه سرسبز بود دره ما
زهرا غزنویان
گرد و غبار در نور میدرخشد، دستهایی از درون چاله، مشت مشت خاک میریزد بیرون و صدایی در پسزمینه که سعی دارد فضا را خوفناک کند. کمکم تصویر پیرمردی با کلاه نمدی بر سر نیز نمودار میشود. صدای نفسنفس زدن و درنهایت، پارچه سفیدی که وقتی ناغافل بالا کشیده میشود تازه میفهمی کفن است. این حال و هوا با تصویر کلنگی که بر زمین گورستان میخورد نکمیل میشود. سنگهای لحد با صلواتهایی که جمع بدرقهشان میکنند یکییکی برداشته میشوند. استخوانها از زیر خاک درمیآیند و درون کفنهای سفیدی ریخته میشوند تا با قایقها از اینجا برده شوند، به جایی دیگر که قرار است خانه جدیدشان باشد. بعضی، خیرات میکنند و صدای ضجه و گریه جمعیت کمکم بلند میشود و در فضا میپیچد. انگار زیر این خاکها خروارها داغ مدفون است و حالا که دوباره قبرها نبش میشوند و جنازهها تکهتکه درمیآیند، داغها هم تکهتکه عیان میشوند و جان میگیرند. باید رفت، راهی برای ماندن نمانده است. آب آنقدر بالا آمده که همه ترسیدهاند. اینرا یکی از زنان در صحنههای قبلی میگوید: «ما تا حالا این قدر آب ندیده بودیم. فقط یک جوی باریک بود. حالا دیگه دنیا پر آب شده.» همینطور که با ماژیک بر روی هر کفن، اسم صاحبش را مینویسند، زنان بر سینه میکوبند و زبان میگیرند: «برادر جان، برادر جان، برادر جان... خونمون... بیا بریم از خونمون...»
اینها بخشی از تصاویر مستند «چه سرسبز بود دره ما» هستند، مستندی که نام آن برای اهل سینما آشناست چرا که آنها را به یاد فیلمی با نامی مشابه (چه سرسبز بود دره من) به کارگردانی جان فورد میاندازد. مستند «چه سرسبز بود دره ما» را فرشته جغتایی کارگردانی کرده و تورج اصلانی، تهیهکننده آن بوده است. فیلم، 33 دقیقه و محصول 87-1384 است که موضوعی به ظاهر ساده را در فرهنگ بختیاری دنبال میکند. در نزدیکی شهرستان ایذه خوزستان، یکی از بزرگترین پروژههای عمرانی کشور درحال بهرهبرداری است، پروژهای که آغاز مطالعات شناختش به 1340 بازمیگردد و حال پس از نیمقرن تلاش، در مرز بهرهبرداری است. (به نقل از شرکت توسعه منابع آب و نیروی ایران)
سد کارون 3 (که البته در هیچجای مستند، اشارهای به نام این پروژه، روستاها و جزئیاتی از این دست نمیشود) درحال آبگیری است و با این اتفاق، بسیاری از روستاهای حاشیه آن به زیر آب خواهند رفت. مسئولین از مدتها پیش به ساکنان گفتهاند که باید خانه و کاشانهشان را تخلیه و ترک کنند ولی آنها همواره مقاومت میکنند. تمام داستان، روایت این کشاکش است.
داستان فیلم را میتوان به سه بخش کلی تقسیم کرد، زمانی که زندگی در آرامش جریان دارد. کارگردان، با نشان دادن تصاویری از عروسی محلی، زن حاملهای که برای گهواره بچهاش منگول میبافد، شیطنت و بازی بچهها و نیز کار زنان در کنار رودخانه آغاز میشود.
بخش دوم، مواجه شدن مردم با خبر آبگیری سد و عکسالعملهایشان را به تصویر میکشد. مسئولین در جایجای منطقه، تابلوهایی مبنی بر هشدار خطر بالا آمدن آب نصب کردهاند و هلیکوپترها نیز اطلاعیه بر سر مردم میریزند مبنی بر اینکه وضعیت منطقه خطرناک است و باید سریعا آنجا را ترک کنند. مردم اما دروهله اول با بیتفاوتی نسبت به این اتفاق، برخورد میکنند و طبق باورهای خودشان میگویند که حضور امامزاده در این منطقه، مانع خطر که همان بالا آمدن آب و زیرگرفتن روستاهای مجاور است خواهد شد. امامزاده که در این فیلم تنها با نامش و تصویری از ستگ قبرش مواجه میشویم بنابر نوشته همین سنگ قبر مربوط به «شاپور اردبیلی» از نوادگان امام موسی کاظم است و سادات منطقه، «شاپوری» یا «شهپیری» نامیده میشوند. (به نقل از پایگاه فرهنگی و پژوهشی آزادمردان بختیاری) مردم با توسل به این امامزاده، جلوی دوربین لبخند میزنند و با خونسردی و اطمینان و حتی گاه تهدید میگویند که «هر کی به قبر امامزاده دست بزند، زمین او را میخورد.»، یا «خواب دیدم امامزاده گفت نمیره زیر آب» و یا «امامزاده به خواب مهندس اومده که آب نمیتونه منو غرق کنه.» و به امامزاده میروند و به شاهپیر در مورد شرایط و اینکه خودش باید کمک کند که غرق نشوند گزارش میدهند و دعا میکنند. بیخیالی و آرامش آنها کمی بعد تبدیل به فریاد و اعتراض میشود و موضعی مبنی بر اینکه «میمونیم تا آب بگیردمون» و با مردهها و سرزمینمان زیر آب میرویم و...
بخش سوم به بالا گرفتن ماجرا اشاره دارد و مربوط به وقتی است که آب کاملا بالا آمده و دیگر باید تصمیم نهایی را گرفت و وارد عمل شد. خانهها تخریب و میلگردهای دیوارها درآورده میشوند، بچهها برده میشوند و دامها و حیوانات بار چهارپا میشوند. وقتی همه وسایل برده شد مردم به امامزاده بازمیگردند و گورستانی که در جوار آنست. از شاهپیر اجازه میگیرند تا مردههایشان را هم ببرند. «ما جدمون اینجاست پس جدمون رو رها کنیم و خودمون رو نجات بدیم؟» و مراسم نبش قبر کردن و بردن اموات شروع میشود و پس از آن، به سراغ امامزاده میروند. زنی میگوید: «از اینجا نمیریم تا امامزادهمان را هم با خودمون ببریم.» و صحنه پایانی، کلنگی است که در حضور مردم، بر زمین امامزاده میخورد و صحنه تمام میشود درحالی که مخاطب، مات و مبهوت مانده که سرانجام چه شد؟ امامزادهای که با پرسوجو میتوان فهمید پس از آن ماجرا، با اخذ مجوز از مراجع دینی، به مکان دیگری منتقل شده است. ماجرای این انتقال را عبدالرضا سخایی در مستند دیگری با نام «شهپیر» به تصویر کشیده است.
این فیلم را از جوانب مختلفی میتوان بررسی کرد اما دو موضوع اصلی و پررنگ آن، «تخلیه و ترک خانه» و نیز ماجرای «باور به امامزاده» است. این یادداشت بر موضوع اول، تمرکز دارد و اینکه خانه در باور این مردم کجاست و به مسئله ترک آن چه نگاهی دارند؟ چنین رویدادهایی برای کسانی که تاملات فرهنگی- اجتماعی بر پروژههای توسعهای را انجام میدهند، موضوع جدیدی نیست و بسیاری از پروژههای توسعهای در خارج و داخل کشور با مسائلی از این دست مواجه بودهاند. مثال بسیار نزدیک در اینجا نوسازی بافتهای فرسوده شهری است که طی چند سال اخیر در شهرهای کشور آغاز شده و علیرغم تمامی اهداف و دغدغههای منطقیش، گاها با مخالفتهایی جدی از جانب مردمی مواجه میشود که حاضر نیستند خانه خود را واگذار کنند. همیشه در این مواقع، این سوال مطرح میشود که چرا؟ نگاه این افراد به خانه چیست که حتی با نزدیک شدن به خطر و یا حتی با توسل به استدلالهای اقتصادی، حاضر به ترک آن نیستند؟ تلاشهای بسیاری برای فهم این مسئله صورت گرفته و نمونه شاخص آن، انیمیشن «آپ» است که داستان روابط احساسی زنده یک پیرمرد را با خانه فرسودهاش روایت میکند و نقشی که خانه در تداعیکنندگی خاطراتِ بودن با همسر از دست رفتهاش برایش دارد. حال در این مستند، نگاه به خانه چگونه است؟
آیا خانه، سرپناه است؟ آیا خانه، انباری برای وسایل و داراییهاست؟ یا خود دارایی است؟ شاید هم گفته شود که خانه، همجواری با شغل و امکانات معیشتی است. اگر اینها بود که ترک و تعویضش تا به این حد دشوار نمیشد. برای همه اینها میتوان راهحلی پیدا کرد و میتوان حتی به گزینههای بهتر و بهروزتر و کارآمدتر فکر کرد. آیا خانه، انباشتی از خاطرات است؟ مسئلهای که انیمیشن آپ به آن اشاره داشت؟ میتوان چنین درنظر گرفت ولی چه سرسبز بود دره ما، به جایگاه دیگری برای خانه اشاره دارد. خانه، جایی است برای «رفتن» و «برگشتن» اما برگشتن چه کسانی؟ زندهها و مردهها! سنت تدفین اموات در خانه، سنت غریب و دوری در این سرزمین نیست. بقایای باقیمانده از خانههای باستانی گویای آنست که حداقل تا 7 هزار سال پیش، اموات را داخل خانه هم دفن میکردند. قبرهای چهارگوش واقع در کف اطاقهای خانهها در گنجدره کرمانشاه، چالههای کم عمق کف اطاقهای علیکش ایلام یا سیلک کاشان از نشانههای شناختهشده این پدیده است. در تپه زاغه استان قزوین، نوزادان و کودکان در زیر بخش مسقف خانه و بزرگسالان در زیر بخش خارج از اطاقها دفن میشدهاند. مسئله خروج اموات از خانه، به تدریج اتفاق میافتد به طوری که اول، در پشت دیوار خانه دفن میشوند، سپس در گورستانی داخل روستا و نهایتا امروز که اموات به خارج از شهرها و حاشیه آنها فرستاده شدهاند. بنابراین، خانه، محل زندگی زندهها، محل آرام گرفتن جسم مردهها و نیز محل بازگشت روح آنها بوده است. نشانههایی از این باور را در بازمانده برخی آیینهای زنده امروزی نیز میتوان سراغ گرفت، آیینهایی برای ارتباط با اموات. (ملکشهمیررادی، 1375) آیینهای مربوط به ««شب برات»، «شب رغایب» و... از همین موارد هستند. شبهایی در طول سال که گفته میشود اموات آزاد شده و اجازه پیدا میکنند به خانه و خانواده خود سر بزنند. برخی از فرهنگهای ایران در این شبها انتظار حضور امواتشان را میکشند و آماده پذیرایی از آنها میشوند. خانه را تمیز کرده و گاه غذا و خوراکی مورد علاقه او را میپزند. برخی نیز در گذشته، بر بام خانههایشان چراغ روشن کرده و انتظار امواتشان را میکشیدند.
خانه از این منظر، محل قرار است، جایی برای برگشتن اموات و وعده دیدار سالیانه. از این منظر شاید مقاومت مردمی در «چه سرسبز بود دره ما»، معنای دیگری به خود بگیرد. اینکه نمیتوانند خانههایشان را ترک کنند و وقتی ناچار میشوند حتی جسم مردهها را نیز با خود میبرند چون در نظام شناختی آنها، همین جسم، واسطه ارتباط با روح است، جسمی که باید نزدیک زندگانش باشد تا راه را برای پیوستن به آنها و حضور در خانهاش گم نکند. در چنین نظام شناختیای ترک خانه میتواند به منزله آشفتگی و آشوب در بسیاری از حوزهها شده و خود باعث فشارهای روحی و روانی بسیاری گردد. این همان اصلی است که گفتمانهای منتقد توسعه بر آن تاکید دارند و به همین جهت، میگویند که هر پروژه توسعهای، پیش از آغاز مطالعات فنی و یا حداقل به موازت آن، نیازمند مطالعات فرهنگی- اجتماعی است؛ مطالعاتی که تا مدتها پس از پایان پروژه نیز میبایست ادامه پیدا کنند چرا که دستکاری جوامع انسانی و مداخله در فرآیند عادی زندگی، مسئلهای پیچیده و چندمجهولی است و برای محاسباتش، مانند محاسبات فنی و عمرانی، فرمولهایی مشخص و در دسترس وجود ندارد.
چه سرسبز بوده دره ما، فیلمی است بیش از هر چیز، احساسات مخاطب را هدف قرار میدهد. او را میترساند، به گریه میاندازد، دلهره میآفریند و درنهایت با حجمی از سوال و تردید و اندوه تنها میگذارد. این فیلم، فیلمی منتقد توسعه است که تماشای آن به طرفداران روشهای مشارکتی، توسعه پایدار و نیز انسانشاسان کاربردی توصیه میشود.