طرفداری | بیشتر تماشاگران تنها توپ را دنبال میکنند، اما در چگونه فوتبال را تماشا کنیم، گولیت توضیح میدهد که چگونه باید کل بازی را مشاهده کرد. او نشان میدهد که هر بخش از مسابقه، از آرایش تیمها گرفته تا ضربات کرنر و حتی اقداماتی که بازیکنان برای تأثیرگذاری بر داوران انجام میدهند، از اهمیت برخوردار است. او با استفاده از تجربیات گسترده خود، هر نکته را با حکایتهایی از دوران بازی، مربیگری و تحلیلهایش به تصویر میکشد. این راهنمای جامع، طرز نگاه حتی سرسختترین هواداران به این ورزش زیبا را تغییر خواهد داد.
فصل دوم: رسیدن به اوج
در نهایت آنچه در فوتبال اهمیت دارد، برنده شدن است. این چیزی است که شیوه بازی، تمرین، مربیگری و حتی تماشای فوتبال را تعیین میکند. اما آغاز فوتبال اینگونه نیست. فوتبال با توپ آغاز میشود.
وقتی کودک هستید، توپ برایتان مقدس است. این کاملاً متفاوت از تجربهای است که بعدها بهعنوان یک فوتبالیست حرفهای، مربی یا تحلیلگر از بازی خواهید داشت. هواداران به فوتبال همان دیدی را دارند که من در کودکی داشتم. آنها توپ را دنبال میکنند. این اساس زیبایی فوتبال است. به همین دلیل بود که عاشق رفتن به زمینهای بازی در آمستردام شدم. تمام روز را آنجا میگذراندم؛ از صبح زود تا شب، تا جایی که نور روز محو میشد و مادرم میآمد تا مرا به خانه ببرد. اینگونه بود که من در کودکی وارد دنیای فوتبال شدم. توپ، برای من به یک وسواس تبدیل شده بود.
دوران کودکی در میربویز، DWS و تیم ملی نونهالان هلند
وقتی هشتساله بودم، بدون آنکه درکی از آنچه در اطرافم میگذشت، داشته باشم، در زمینهای بازی محل با توپ سرگرم بودم. مهارتهای کار با توپ، حرکات، تکنیکها و تلاش برای فریب دادن دیگران را در آنجا آموختم. من در آن زمینهای کوچک آمستردام، ستاره نبودم. اما وقتی در یک زمین واقعی بازی میکردم، کار برایم بسیار راحتتر بود، چون از همسن و سالانم بلندتر بودم، فضای زیادی برای دویدن و عبور از رقبا با پاهای بلندم داشتم. این دوران در باشگاه میربویز، که فاصله کمی با ورزشگاه آژاکس داشت، سپری شد. سه سال بعد، از منطقه یوردان آمستردام به غرب این شهر نقل مکان کردم و به تیم DWS پیوستم؛ باشگاهی که در آن دوران حرفهای اما کوچک بود و اکنون در سطح آماتور فعالیت دارد.
مربی مرا در پست مدافع قرار داد. توپ را از دروازهبان میگرفتم، شروع به دویدن میکردم و تا زمانی که دروازه حریف را مقابل خودم نمیدیدم، توقف نمیکردم. پاهایم را تا حد ممکن باز میکردم و میدویدم. این تاکتیک من بود، اگرچه نمیدانستم که یک تاکتیک است. اما این تاکتیک تاریخ انقضا داشت؛ چراکه در سطح حرفهای نمیتوان با چنین سبک نظمشکنی دوام آورد. در حقیقت، این اصلاً فوتبال نبود. با این حال، استعدادیابها متوجه دویدنهای طولانی من شدند. و به همین ترتیب، با همان سرعت و قدرت خودم را به تیمهای مختلف رساندم؛ از تیم نونهالان آمستردام گرفته تا تیم ملی نونهالان هلند. همچنان از عقب زمین، از همه عبور میکردم؛ بدون آنکه درکی از جایگاه خود در زمین یا هماهنگی با سایر بازیکنان داشته باشم. حتی تیم مقابل را هم نمیدیدم، فقط میدویدم و از همه عبور میکردم.
در تیم نونهالان آمستردام، درحالیکه خودم بازیکنی از باشگاه کوچک DWS بودم، برای اولین بار با بازیکنان آژاکس روبرو شدم. بازیکنان آژاکس نوعی حس برتری داشتند. خوب بازی میکردند، اما کمی بیش از حد مغرور بودند. از آنجا که قدبلند و سریع بودم، بهراحتی از پس آنها برمیآمدم. وقتی سعی میکردم در بازیهای ترکیبی سریع و فنی آنها شرکت کنم، دچار مشکل میشدم، اما آنها هم پاسخی برای سبک فیزیکی و سرعت من نداشتند. بدون آنکه استعداد تکنیکی چندانی داشته باشم، مشکلی در مطرح شدن بین بازیکنانی که بسیار بااستعدادتر از من بودند، نداشتم. همه چیز آنقدر خوب پیش میرفت که در دوازدهسالگی به این فکر افتادم که شاید من هم یک فوتبالیست هستم. تا قبل از آن، هرگز به این موضوع فکر نکرده بودم، اما مواجهه با این سبک جدید بازی باعث شد تا ویژگیهای خودم را کشف کنم.
رود گولیت و فرانک رایکارد، در تیم نونهالان DWS
در سال ۱۹۷۸، بهطور طبیعی وارد تیم ملی نونهالان هلند شدم، اما برای جا افتادن در آن سطح، مجبور شدم سخت تلاش کنم. این بار از من انتظار میرفت که بیش از قدرت بدنی و سرعت، مهارتهای تکنیکی و همکاریهای تیمی را هم در بازیام به نمایش بگذارم. وقتی دیدم مربیان هلند مرا بهطور خودکار در دفاع قرار ندادند، شگفتزده شدم؛ آنها بیشتر مرا بهعنوان هافبک یا مهاجم میدیدند. اما چگونه میتوانستم انرژی خود را در این پستها خالی کنم؟ تغییر از مدافع مرکزی در DWS به هافبک در تیم ملی نونهالان هلند، تغییر بزرگی بود. در خط میانی، در سرزمینی ناشناخته قرار گرفته بودم. واقعاً درک نمیکردم که چه وظایفی دارم. اما از آنجا که قوی و بزرگ بودم، با خودم گفتم: «اگر فقط شروع به دویدن کنم و متوقف نشوم، حریف را به جنون خواهم کشید». این تاکتیک جواب داد و من جایگاه خود را درون زمین حفظ کردم. میتوانستم به راحتی در کل بازی بدوم. من در مقایسه با دیگران در رده سنی خودم، خیلی بزرگ و قوی بودم.
آن روزها فوتبال هلند به خاطر همکاریهای تیمی نوین خود شهرت داشت. اما من متفاوت بودم. بنابراین تعجبی نداشت که در سال اول حضورم در تیم نونهالان هلند (رده سنی ۱۲ تا ۱۴ سال) بیشتر وقتها روی نیمکت مینشستم. با این حال، همیشه در دقایق پایانی بازی به میدان فرستاده میشدم. یکی از همتیمیهایم در آن زمان اروین کومان، برادر بزرگتر رونالد کومان بود که بعدها دستیار برادرش در ساوتهمپتون و اورتون شد. اروین هافبکی با مهارت فنی بالا و پای چپی فوقالعاده بود. در سال ۱۹۸۸، ما با هم قهرمانی اروپا را کسب کردیم.
در تیم نونهالان هلند، مرا در پستهای مختلفی آزمایش کردند و عمدتاً به عنوان بازیکن تعویضی به میدان میرفتم. ورودم به زمین، به چگونگی بازی کردنمان و جلو بودن یا عقب بودن تیم بستگی داشت. باید خودم را با موقعیتهای مختلف وفق میدادم و در پستهای متفاوتی بازی میکردم. این موضوع در دوران جوانی برایم کمی آزاردهنده بود، اما بعدها در دوران حرفهای به یکی از نقاط قوت اصلی من تبدیل شد.
پس از تثبیت جایگاهم در تیم ملی نونهالان هلند، به رده سنی بالاتری منتقل شدم. در حالی که تنها ۱۴ سال داشتم، ناگهان خودم را در میان بازیکنانی ۱۶، ۱۷ و حتی ۱۸ ساله دیدم. یکبار دیگر مجبور بودم خود را با شرایط جدید وفق دهم. من هنوز بچهای بیش نبودم، اما اجازه نمیدادم کسی نه از نظر فیزیکی و نه از نظر ذهنی، مرا بترساند. در آن سن، باید خودم را درون زمین ثابت میکردم و جایگاه خودم را در سلسلهمراتب تیم پیدا میکردم. همیشه آماده بودم تا جواب هر کسی را بدهم. بزرگ شدن در آمستردام، شهری بزرگ که برای دوام آوردن در خیابانهایش باید محکم و سرسخت میبودید، این ویژگی را در من شکل داده بود.
اولین باشگاه حرفهای: هارلم
در سال ۱۹۷۹، باشگاه هارلم از دسته اول فوتبال هلند مرا از DWS جذب کرد و اولین قرارداد حرفهایام را امضا کردم. بهعنوان آخرین مدافع خط دفاعی: مدافع مرکزی. در آنجا برای اولین بار با بازیکنانی روبرو شدم که فوتبال را بهعنوان شغل و حرفه خود انتخاب کرده بودند. دنیایی کاملاً متفاوت از بازی با همسن و سالانم. این سطح از فوتبال بسیار شدیدتر بود.
رود گولیت در هارلم (نفر دوم از انتهای صف چپ)
مربی تیم، بری هیوز، یک ولزی بود که برای وست برومویچ آلبیون بازی کرده بود. او متوجه شده بود که آژاکس قصد جذب مرا دارد، بنابراین تمام شب را بیرون خانه ما منتظر ماند تا مرا متقاعد کند که به هارلم بپیوندم. هیوز مرا زیر پر و بال خود گرفت. هفدهساله بودم که او مرا در قلب خط دفاعی هارلم قرار داد. درون زمین، هر کاری که بهطور طبیعی به ذهنم میرسید، انجام میدادم. این کارها کاملاً غریزی بودند. هیوز عاشق دویدنهای من بود. او مربیای از نسل قدیم فوتبال انگلیس بود که بیشتر انگیزه میداد تا آنکه تاکتیکهای پیچیده ارائه دهد.
هیوز همیشه ما را به هیجان میآورد و مطمئن میشد که کل تیم آماده است تا حریف را از پیش رو بردارد. حالا هر وقت که دور هم جمع میشویم، داستانهای فوقالعادهای از آن روزها تعریف میکند. او میگوید: «یک توپ بلند از سمت دیگر زمین آمد، رود آن را درون محوطه جریمه خودی با سینه کنترل کرد. کنترل توپ در چنین منطقهای تقریباً یک جنایت محسوب میشود، اما رود از پس آن برمیآمد. سپس شروع کرد به دویدن و میدوید و میدوید، تا اینکه به دروازه حریف میرسید و توپ را به کنج بالای دروازه میکوبید.»
هیوز این ماجرا را طوری تعریف میکند که انگار من دقیقاً میدانستم چه میکنم. اما واقعیت این نبود. اغلب، فقط کاری را انجام میدادم و چون جواب میداد، بارها و بارها آن را تکرار میکردم. تا زمانی که ما پیروز میشدیم، برای سایر بازیکنان هم مهم نبود. پیروزی یعنی پاداش بیشتر و استقبال از آن حرکات.
در دومین فصل حضورم در هارلم، هانس فان دورنولد به عنوان سرمربی تیم منصوب شد. او تصمیم گرفت مرا به خط حمله منتقل کند؛ پستی که تا آن زمان هرگز در آن بازی نکرده بودم. اما با سرعت و قدرتی که داشتم، خیلی زود نقش مهاجم نوک را از آن خود کردم. گلهای زیادی زدم و هیچ مشکلی برای تطبیق با شرایط جدید نداشتم. هنوز هم نمیتوانم توضیح دهم که چرا اینقدر راحت با تغییرات کنار میآمدم.
در آن روزها، اغلب بازیکنان باتجربهتری را درون زمین کنار خودم داشتم. برخی از آنها دو برابر من سن داشتند. اما آنها از حضور یک بازیکن جوان و جسور در کنارشان لذت میبردند؛ کسی که نمیترسید جوابشان را بدهد. بازیکنان مسنتر همیشه کمکم میکردند.
پیراهن نارنجی و فاینورد
در هجدهسالگی و پس از دو سال حضور در سطح حرفهای، به تیم ملی هلند دعوت شدم. گامی بزرگ در سطحی کاملاً جدید. بازیکنان تیم ملی هلند همگی باتجربهتر، حرفهایتر و آشنا به بازی در تیمهای بزرگی بودند که بهطور منظم در رقابتهای اروپایی حضور داشتند. اما من، پسر جدیدی بودم که از باشگاه کوچک هارلم آمده بود.
تلاش رود گولیت جوان در فاینورد برای تصاحب کردن توپ
رود کرول که در سطح ملی رکوردشکن بود و هم تیمیاش در آژاکس، شو لا لینگ، استخوانبندی تیم ملی را تشکیل میدادند. لینگ در همان آغاز کار، به سبکی که همیشه بازیکنان بزرگتر تیم انجام میدهند، مرا امتحان کرد. منی که اهل آمستردام بودم، نمیتوانستم اجازه دهم او بر من غلبه کند؛ بنابراین بهترین جوابی که برایش داشتم را، مطرح کردم.
قرار بود برای اولین حضورم در تیم ملی، یک دست کت و شلوار به من بدهند. من و فرانک رایکارد با هم بودیم. من با پوشیدن کتانی ورزشی، به رختکن آمدم. هیچ کفشی برای ست کردن با کت و شلوار نبود، بنابراین همان کتانی را پوشیدم. کرول و لینگ، دو نفری شروع به مسخره کردن من کردند ولی من رقصکنان از رختکن بیرون زدم!
اینطور بود که از آزمونشان، سربلند بیرون آمدم. لینگ و کرول باهوش بودند؛ آنها متوجه شخصیت من شدند و پیش خودشان فکر کردند: «نمیتوانیم او را دست بیندازیم. هیچ چیز نمیتواند از او عبور کند». به تدریج یاد گرفتم که در نوک قله فوتبال، روال کار چگونه است.
در تیم ملی، همانند دوران حضورم در هارلم، در پست مهاجم بازی کردم. عملکردم بد نبود، اما هنوز یک بازیکن واقعی برای تیم محسوب نمیشدم. بنابراین، انتقال من از هارلم به فاینورد، اولین باشگاه بزرگم، کاملاً منطقی به نظر میرسید.
در روتردام، دوران راحت و بیدغدغه من به پایان رسید. آنجا همه چیز درباره عملکرد بود. من دیگر یک استعداد نوظهور نبودم؛ بلکه بازیکنی ثابت در ترکیب محسوب میشدم. با این حال، اولین فصل حضورم در فاینورد در سال ۱۹۸۲، بیشتر یک دوره آمادهسازی بود. من در سیستم ۳-۳-۴، عمدتاً در جناح راست بازی میکردم؛ گاهی بهعنوان هافبک و گاهی هم در پست وینگر.
این فصل ادامه دارد...