طرفداری | آنچه گذشت: در قسمت قبل، با رود گولیت به آیندهوون رفتیم؛ جایی که او نقش بازیکن و مربی را به طور همزمان ایفا کرد و در این راه به موفقیت دست یافت. او همچنین برای ما، از تأثیر یوهان کرایوف روی دیدش نسبت به فوتبال گفت. و اما ادامه ماجرا:
فصل دوم: به ایتالیا
زمانی که آیندهوون در جام گمپر در بارسلون با آ.ث. میلان روبرو شد، من در خط دفاع بازی میکردم. به نظر میرسد که عملکردم خیلی تأثیرگذار بود؛ زیرا پس از بازی، مدیر فنی تیم ایتالیایی، آریدو برایدا، در رختکن به سراغم آمد.
او گفت: «فصل آینده. تو، بازی در میلان؟ تو (در) میلان بازی میکنی؟»
طبیعتاً این پیشنهاد برایم خوشایند بود. گفتم: «سی، سی» (بله، بله) و در ماههای بعد مرتباً با هم در ارتباط بودیم؛ تا اینکه برایدا و رئیس باشگاه، سیلویو برلوسکونی، درخواست رسمی خود را به آیندهوون ارائه کردند.
هانس کرای سینیور، سرمربی تیم، نمیخواست مرا از دست بدهد. اما هیئت مدیره آیندهوون در نهایت با مبلغ ۱۶.۵ میلیون گیلدر (معادل ۷.۵ میلیون یورو) که در آن زمان یک رکورد محسوب میشد، با انتقال من موافقت کرد.
در میلان از من پرسیدند که درباره مارکو فان باستن چه نظری دارم؛ بازیکنی که در تیم ملی هلند با او همبازی بودم. چند هفته بعد، باشگاه مارکو را از آژاکس به خدمت گرفت.
در آ.ث. میلان _ درست همانطور که کرایوف پیشبینی کرده بود _ تمام مردم هلند علیه من شده بودند. سرمربی تیم، آریگو ساکی، مرا در سیستم ۳-۳-۴ در پست وینگر راست قرار داد. پیترو پائولو ویردیس مهاجم نوک بود و مارکو فان باستن در سمت چپ بازی میکرد.
موفقیت ما در میلان زمانی رقم خورد که به ۲-۴-۴ تغییر سیستم دادیم؛ اما این تغییر کاملاً اتفاقی بود، همانطور که در بسیاری از تیمهای بزرگ رخ میدهد.
معمای میلان
مارکو فان باستن، پل برایتنر و رود گولیت
مارکو فان باستن، یکی از بهترین بازیکنان ما، در دیداری برابر فیورنتینا دچار مصدومیت از ناحیه مچ پا شد. هفته بعد در دیدار مقابل رقیب دیرینه میلان، یعنی ورونا، بدون حضور مارکو بازی کردیم. در حضور ویردیس و من در خط حمله، ما ورونا را در هم کوبیدیم.
پس از آن، ساکی تصمیم گرفت به طور دائم از سیستم ۲-۴-۴ و زوج ویردیس و من در خط حمله استفاده کند. در نهایت، مصدومیت مچ پای مارکو باعث شد او بیشتر فصل را از دست بدهد.
انتقال از پست وینگر راست در سیستم ۳-۳-۴ به مهاجم در سیستم ۲-۴-۴ نیازمند تغییر در تفکر و سبک بازی هم برای تیم و هم برای بازیکنان است. اما ما در آ.ث. میلان خیلی سریع این سیستم را فرا گرفتیم. سیستم جدید دقیقاً مانند یک کت و شلوار ایتالیایی که برای شما دوخته شده باشد، کاملاً اندازه ما بود. بهعنوان یک بازیکن، من از نظر بدنی با این سیستم جدید مشکلی نداشتم؛ هرچند که این به معنی درگیریهای بیشتر با مدافعان مرکزی حریف بود.
در اواخر فصل، مارکو برای بازی مقابل ناپولی _که در آن زمان قهرمان ایتالیا بود و بازیکنان بزرگی چون دیگو مارادونا و جیانفرانکو زولا را در اختیار داشت _ به ترکیب بازگشت. مارکو جای ویردیس را در خط حمله گرفت و گل هم زد. تیم حالا دو هلندی در خط حمله خود داشت.
درون زمین، ارتباطی طبیعی با مهاجم تیم، مارکو فان باستن، مدافع راست مائورو تاسوتی و هافبکمان یعنی فرانک رایکارد داشتم. این سه نفر همیشه نزدیک من بودند و ما با هم در قالب مثلثهایی پاسکاری میکردیم. ما به حدی از هماهنگی رسیده بودیم که تقریباً هیچ تیمی، صرفنظر از آمادگیاش، نمیتوانست در برابر ما دفاع کند.
مدتی بعد، در آ.ث. میلان به سمت راست خط هافبک منتقل شدم. یک بار دیگر مجبور شدم خودم را وفق دهم. این تغییر برای من، که بازیکنی دونده بودم، یک مزیت محسوب میشد، زیرا فضای زیادی در امتداد خط طولی زمین برای حرکاتم فراهم بود. هنوز هم وقتی در فضایی محدود محبوس میشدم، بهرهگیری از تواناییهایم برایم دشوار بود. اما وقتی در جناح راست فضای زیادی داشتم، میدانستم باید چه کار کنم.
با اینکه تقریباً همیشه هر تیمی در برابر آ.ث. میلان بهصورت تدافعی بازی میکرد، ما باز هم با کشاندن تیمهای حریف به جلو، فضا ایجاد میکردیم. به محض اینکه توپ را در اختیار میگرفتیم، سریعاً به جلو میرفتیم و در امتداد خط طولی زمین نفوذ میکردیم؛ جایی که من توپ را برای مهاجمان تیم، فان باستن یا ویردیس، سانتر میکردم.
تمرین برای ارسال از کنارهها
سانترهای من حاصل تمرین بودند. این مهارت به طور طبیعی در من شکل نگرفته بود. در فاینورد، من به طور مداوم سانتر کردن را تمرین میکردم، چون این یکی از سلاحهای کلیدی در سیستم ۳-۳-۴ است. فاینورد سعی میکرد در نیمه زمین حریف بازی کند؛ جایی که فضا محدود بود، بنابراین اغلب مجبور بودی بدون اینکه از مدافع عبور کنی، توپ را سانتر کنی. آلمانیها به این نوع سانترهای قوسدار که در جلوی پای دراز شده مدافع ارسال میشود، «بانانن فلانکه» میگویند. مانفرد کالتس از تیم هامبورگ، در این تکنیک متخصص بود.
من و پیتر هوتمن _ یک مهاجم فوقالعاده و سرزنی عالی _ ساعتها روی سانترها و ضربات نهایی تمرین میکردیم. هوتمن روی گلزنی تمرین میکرد و من روی سانترها. همیشه با تمام سرعت و با حداکثر توان تمرین میکردیم؛ در حالی که اکثر بازیکنان معمولاً با حدود ۶۰ درصد توان تمرین میکنند.
ساختار بدنی من خودش یک مشکل بود. من هنگام دویدن، گامهای بلندی بر میدارم. این یعنی باید دقیقاً سرعت خودم را میسنجیدم. جایی برای انجام چند حرکت اضافه در میانه مسیر وجود نداشت. در فضاهای محدود، فیزیک بدنیام مشکل دیگری ایجاد میکرد: من نمیتوانستم مثل بازیکنان کوتاهتر، با یک قدم سریع اضافه، گامهایم را اصلاح کنم. بنابراین، زمانبندی خیلی اهمیت داشت.
رود گولیت به دنبال فرصتی برای سانتر کردن توپ در پیراهن میلان
اگر کسی برای توقف شما حضور نداشته باشد، مشکلی نیست. اما معمولاً همیشه کسی تلاش میکند سد راهت شود. و تکلیف مهاجمی که منتظر سانتر است چه میشود؟ او چه میکند؟ به کدام سمت حرکت کرده است؟ کدام تیرک را انتخاب خواهد کرد؟ به همین دلیل همیشه با هوتمن، مهاجم نوک ثابت تیم، تمرین میکردم تا بتوانم با او ارتباطی خودکار ایجاد کنم.
در تمرینها سعی میکردم بهترین روش برای ضربه زدن به توپ را پیدا کنم: کدام قسمت پا را استفاده کنم تا بتوانم طوری توپ را ارسال کنم که نه بیش از حد به دروازه نزدیک شود و نه خیلی بلند باشد. فهمیدم که زدن ضربه به قسمت میانیِ داخل پا مؤثرترین راه است و در واقع باعث میشود توپ کمی اوج بگیرد. علاوه بر این، باید یاد میگرفتم که به توپ وزن مناسبی بدهم. اگر ضربهام خیلی محکم بود، توپ از همهچیز و همهکس عبور میکرد. اگر ضربه به اندازه کافی قوی نبود، نمیتوانستم کنترل کنم که توپ دقیقاً کجا فرود میآید. این یک مرز باریک بود، اما با تمرین مداوم، خیلی زود پیشرفت کردم.
پس از مدتی میتوانستم حتی با چشمان بسته، توپ را برای هوتمن سانتر کنم. میتوانستم زمانبندیام را دقیق تنظیم کنم و توپ را با حداکثر سرعت، در نقطه دقیقی ارسال کنم. دیگر حتی نیازی نداشتم به او یا دیگر بازیکنان نگاه کنم. دیدم را به حالت پانوراما در میآوردم: از گوشه چشمم میتوانستم جورابهای رنگارنگ بازیکنان در محوطه جریمه را ببینم و دقیقاً میدانستم باید توپ را برای چه کسی ارسال کنم. وقتی در حال سانتر هستید، باید حرکت رو به جلوی بازیکنِ دیگر را در نظر بگیرید. بنابراین باید توپ را کمی جلوتر از مهاجم ارسال کنید تا او در زمان دقیق به توپ برسد و ضربه سر بزند.
حرکتهای رو به جلو
وقتی سانتر میکنی، باید پیشبینی کنی همتیمیهایت چگونه وارد محوطه جریمه خواهند شد. تو باید این حرکتها را با مهاجم تیم به دقت مرور کنی، تا کاملاً خودکار آن را اجرا کنید. مثلاً اگر مهاجم با یک حرکت فریبنده (dummy run) به تیرک نزدیکتر حرکت کرد، تو باید سانترت را به تیرک دورتر ارسال کنی و بالعکس. هر دوی شما باید دقیقاً بدانید که دیگری چه کاری انجام خواهد داد، زیرا سانتر به تیرک نزدیک با سانتر به تیرک دور کاملاً متفاوت است. سانتر به تیرک نزدیک باید سفتتر و کوتاهتر باشد، در حالی که سانتر به تیرک دورتر باید قدرت بیشتر و ارتفاع بالاتری داشته باشد. معمولاً در این مسیر دو مدافع بلندقد قرار دارند، بنابراین توپ باید از بالای سر آنها عبور کند.
مهاجمان از حرکتهای فریبنده استفاده میکنند تا از دست مدافعان حریف خلاص شوند. اگر مهاجم بدون حرکت فریبنده ساکن بایستد یا مستقیماً به سمت تیرک جلو حرکت کند، کار مدافعان بسیار آسان میشود. در چنین حالتی، تنها کاری که مدافع باید انجام دهد این است که با مهاجم همراه شده و یا مستقیماً در مسیرش بدود. در چنین موقعیتی، اگر توپ به مهاجم نرسد، همیشه تقصیر مهاجم است، نه بازیکنی که سانتر کرده است. وظیفه مهاجم این است که ذهن مدافع را مشغول نگه دارد و او را دچار اشتباه کند؛ اما در عین حال، نباید همتیمیهایش را غافلگیر کند. در نهایت، دیگر نیازی به صحبت در این باره نخواهید داشت؛ این هماهنگی کاملاً خودکار خواهد شد.
لیونل مسی و کریستیانو رونالدو پشت سر هم گل میزنند و این اتفاق اغلب پس از یک استارت رخ میدهد. وقتی تیم آنها صاحب توپ است، این بازیکنان دائماً در حال حرکت هستند تا مدافعان حریف را در سردرگمی نگه دارند که قرار است چه کنند. قبل از اینکه آنها در موقعیت گلزنی قرار بگیرند، معمولاً با چندین حرکت فریبنده و دویدنهای هوشمندانه مدافعان خود را گمراه کردهاند. بازیکنان بزرگ مانند مسی و رونالدو نه تنها باید از دست یک مدافع، بلکه گاهی از دو یا سه مدافعی که مأمور مهارشان هستند نیز خلاص شوند تا بتوانند در محوطه جریمه موقعیت مناسبی پیدا کنند.
وقتی این موضوع را درک کنی، پاسخ آن سؤالی که مفسران تلویزیونی مدام مطرح میکنند کاملاً مشخص میشود: «چطور ممکن است اینقدر به مسی (یا رونالدو) فضا داده باشند؟» پاسخ ساده است: این همان چیزی است که آنها را خاص میکند.
دیدن مسی و رونالدو که حتی در هنگام دریبل زدن با سرعت بالا نیز مدام در حال فریب و تغییر مسیر هستند، واقعاً لذتبخش است. آنها با حرکتهای ظریف بدن، مدافعان را کاملاً سردرگم میکنند و در حالی که مدافع هنوز در حال تلاش برای بازگشت به تعادل است، آنها با تسلط کامل به حرکت خود ادامه میدهند. این همان روشی است که بازیکنان بزرگ برای خودشان زمان و فضا ایجاد میکنند تا بتوانند در لحظه مناسب، توپ را از مدافع عبور دهند و مستقیماً به سمت دروازه شوت بزنند.
مدافعان کاملاً میدانند که چنین حرکاتی در راه است، اما با این حال، باز هم در جهت اشتباه حرکت میکنند. دلیلش ساده است: وقتی در حال دویدن رو به عقب هستی، کنترل کمتری روی بدنت داری و با کوچکترین پیچ و تاب، تعادل خود را از دست میدهی. اما در حرکت رو به جلو، بازیکن تسلط بیشتری دارد و بازیکنی که توپ را در اختیار دارد، همان کسی است که سرعت و مسیر حرکت را تعیین میکند.
رود گولیت در سال ۱۹۸۸ مقابل ناپولی؛ پایانی بر روند شکست ناپذیری حریف و قرار گرفتن میلان در مسیر فتح اسکودتو
در خط حمله آث میلان، مارکو فان باستن استاد مسلم در حرکات فریبنده و جاگیریهای هوشمندانه بود. به عنوان یک همتیمی، تو باید بتوانی این حرکات را پیشبینی کنی. در سمت راست زمین در میلان، وقتی که پائولو مالدینی در سمت چپ دفاع حضور داشت، من دقیقاً میدانستم که حمله به کدام سمت پیش میرود. توپ به جای رسیدن به فان باستن به سمت من میآمد و یا بالعکس. ترجیح من این بود که توپ به فان باستن برسد، چون میدانستم در این صورت توپ حتماً وارد دروازه خواهد شد.
البته ما هرگز نباید مستقیماً به جایی که توپ قرار بود فرود بیاید حرکت میکردیم. باید قدمبهقدم خودمان را به آن نقطه میرساندیم. پائولو مالدینی یا هافبک تیم، کارلو آنچلوتی، توپ را به سمت فان باستن در خط حمله میفرستادند و او هم توپ را به هافبک دیگری، یعنی دمتریو آلبرتینی، باز میگرداند. من در همین حین با یک مدافع که به شدت تعقیبم میکرد، حرکت میکردم. درست پیش از رسیدن به آلبرتینی، با یک حرکت فریبنده وانمود میکردم به سمت او خواهم رفت، اما ناگهان با سرعت بالا در عمق زمین فرار میکردم. تنها کاری که آلبرتینی باید انجام میداد این بود که توپ را در فضای خالی به حرکت دربیاورد و آنگاه من از دست حریف فرار کرده بودم.
تغییر نقشها به دنبال از دست دادن مالکیت توپ
حمله کردن به روشی که اینجا توضیح دادم شبیه بازی کردن بدون حضور تیم مقابل است. این یک حمله انتزاعی است؛ یک موقعیت ایدهآل که سعی میکنید در تمرین بازسازیاش کنید. در واقعیت، شما باید همیشه آگاه باشید که ممکن است در هر مرحله از حمله، توپ را از دست بدهید.
بهعنوان بازیکن، باید دقیقاً بدانی که در صورت از دست دادن توپ توسط آنچلوتی، فان باستن یا آلبرتینی در هنگام حرکت رو به جلو، وظیفهات چیست و چه کاری باید انجام دهی. در میلان ما همواره تمرین میکردیم که چگونه بلافاصله بعدِ از دست دادن مالکیت در جریان یک حمله هماهنگ، نقشهای خود را تغییر دهیم. این اساساً به معنای سازماندهی تیم برای جلوگیری از گل خوردن است. (هنگام بازپسگیری مالکیت، موضوع بیشتر بر اساس تصمیمگیریهای غریزی است و فضای بیشتری برای بازی خلاقانه وجود دارد.)
۱- قانون اول: هرگز هنگام پایهگذاری یک حمله، توپ را در مرکز زمین از دست ندهید
این صحنه را خیلی زیاد میبینید؛ حتی در بالاترین سطوح: پاسکاریهای مثلثی بین دو مدافع میانی و دروازهبان. اگر هدفتان بردن مسابقه باشد، این کار کاملاً غیرمسئولانه است، زیرا ریسک آن بیش از حد بالاست. با این حال، این رفتار تقریباً در فوتبال هلند رایج است. در کشورهای دیگر، تیمها در چنین شرایطی معمولاً توپ را تا جایی که میتوانند به جلو میفرستند.
حتی بارسلونا هم مرتکب این اشتباه بزرگ میشود و این باعث شد فصل گذشته در برابر سلتاویگو با مشکل جدی مواجه شوند. در آن مسابقه، جرارد پیکه بیش از حد تعلل کرد، توپ را از دست داد و سلتا گل زد: 1-0. وقتی بارسلونا نمیتواند چنین حرکتی را درست انجام دهد، تیمهای ضعیفتر نباید حتی تلاش به انجام آن کنند. خب، اگر همه بازیکنان شما تحت فشار هستند، باید چه کنید؟ توپ را به دروازهبان برگردانید؛ او توپ را به نیمه زمین حریف میفرستد تا مهاجمان برای تصاحب آن بجنگند. در نهایت، همیشه امکان شروع حمله از عقب زمین وجود ندارد.
اشتباه عجیب پیکه روی گل دوم سلتاویگو به بارسلونا
۲- قانون دوم: هرگز اجازه ندهید تیم حریف از وسط زمین حمله کند
این موضوع از مهاجمان آغاز میشود. آنها باید تیم حریف را مجبور کنند که حملات خود را از جناحین انجام دهد. در جناحین شانس بیشتری برای تحت فشار قرار دادن بازیکن حریف و بازپسگیری توپ دارید، زیرا میتوانید از خط طولی زمین به عنوان یک مدافع اضافی بهره ببرید. اما در مرکز زمین و در میانه میدان، آسیبپذیری بیشتری وجود دارد و بهراحتی ممکن است در وضعیت نامطلوبی قرار بگیرید؛ در واقع تیم مقابل میتواند به چپ، راست یا مستقیماً رو به جلو حرکت کند. در اینجا نقش مربی بسیار مهم است. صرفنظر از سیستم تیم، این وظیفه مربی است که راهحلی برای این مشکل پیدا کند.
این دو قانون دفاعی، اصول پایه ما در آث میلان بودند. در فصل اول حضورم در این تیم (۸۸-۱۹۸۷)، این اصول در ذهن من نهادینه شد و کاملاً آنها را یاد گرفتم. در فصل دوم، ما فاتح جام باشگاههای اروپا شدیم و عملکردی درخشان داشتیم. هیچ تیمی نمیتوانست راهحلی برای مقابله با ما پیدا کند. اما در فصل بعد، هر تیمی که مقابل ما قرار میگرفت، بازی ما را بهدقت تحلیل کرده و استراتژی خود را بر اساس آن تنظیم کرده بود. این شرایط کار را برای ما دشوارتر کرد و ما را مجبور ساخت تا بهعنوان یک تیم پیشرفت کنیم.
تغییر در ترکیب تیم معمولاً راهی برای دستیابی به این هدف است: برخی بازیکنان کنار گذاشته میشوند و بازیکنان جدید با مهارتهای خاص برای حفظ عنصر غافلگیری، به ترکیب اضافه میشوند. این فرآیند بسیار دشوار است. مربیان معمولاً تمایلی به برهم زدن ترکیب تیمی که در حال پیروزی است ندارند. در نتیجه، دو فصل متوالی فاتح لیگ قهرمانان اروپا شدن، حتی برای تیمهای بزرگی مانند بایرن مونیخ و بارسلونا تقریباً غیرممکن به نظر میرسد.
تنها راه موفقیت در دو فصل پیاپی این است که تیم بهطور کامل تحلیل و تنظیم شود و اطمینان حاصل شود که بازیکنان تمرکز، انگیزه و اشتیاق خود را حفظ کردهاند. داشتن بازیکنانی با تواناییهای فردی استثنایی در خط حمله، یکی از عوامل کلیدی در این موفقیت است.
آنچه در ادامه خواهید خواند: در قسمت بعدی که ادامه فصل دوم این کتاب خواهد بود، به قهرمانی خاطره انگیز رود گولیت همراه با هلند در جام ملتهای اروپا میرسیم.