اربابم دکلان رایسیه روز ۱۳ سال پیش ظهر بود خونه ی مامان بزرگم بودم رفتم خوابیدم بعد اونجا یکی از فامیلامون اومده بود که یه دختر و یه پسر داشت بعد مامان بزرگم به یکی از بچه هاش گفت بیاد منو بیدار کنه پسره اومد منو بیدار کنه و هی میگفت پاشو عصر شده پاشو چرا پا نمیشی بعد چون اون موقع بچه بودیم صدای پسره یکم نازک بود و من تو خواب وقتی صداشو میشنیدم فکر می کردم دختره اومده منو بیدار کنه خوشحال شدم تو اون لحظه نمیدونم یهو چیشد عاشق دختره شدم و وقتی بیدار شدم دیدم پسره بالا سرمه حالم بهم خورد😂😂
و در نهایت اون فامیلامون رفتن خونشون و این ماجرا به هیچ جایی نرسید😂😂