علیرضا عسگریبخوابم دیوار نویس بگم؟
دیگه از مرگ نمیترسم. چیه این لامصب همه پدرا و مادرا و پدربزرگا و مادربزرگامون این راهو رفتن.تهش فراموش شدن ماست. تهش خفه شدن ما زیر خاکه.تهش ۴ تا خاطرس که میخواد از ما پایان مسیر به یادگار بمونه. ولی ته مسیر زندگی چیه.صبح خروسخون تا نصفه ی شب مثل سگ بدویی که آخرش توی خرج یه خونه ی ساده و ماشین نو و کم کارکرد بمونی؟مستاجر باشی هر هفته صاحبخونت تهدید پرت کردنت بیرون رو بکنه. اگه همسر داری زنت باهات بحث بکنه چرا گوشت قرمز نمیخری دیگه. آخه مشتی! ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم. ما هنوز تو مسیر خودمون لنگون لنگون قدم برمیداریم. چه توقعی داری.توقع داری دست دختر مردمو بگیرم بیاد تا سال اول بدبختیام رو نگاه کنه. سال بعدش هم سر ناسازی برداره باهام. تا قبل از یه دهه شدن اون ازدواج هم طلاق بگیره یه تیبا بندازه زیر پاش هر روز هر روز عشق و حال. منم ایندفعه با گردن بخورم زمین و قطع نخاع بشم. پس معلوم شد چقدر فرق مرگ و زندگی مشهوده. مرگ حقه رفقا حق. توی این سال عزیز آرزو میکنم واستون:
۱ جیب پرپول ۲کمر خالی ۳ذهن آسوده ۴ سالی بدون مریضی و بیماری ۵ مرگ با عزت نه توی خانه سالمندان و تنهایی و سکته و دق کردن که اگه تقدیر طوری رقم زد امسال خدایی نکرده سال آخر زندگیتون باشه مشتی و لوتی تنها بذارین عزیزاتون رو
اگه مادر داری همین الان برو دستش رو ببوس تا از کفت نرفته مادر