طرفداری- محمد فیروزی هفتمین مهمان از سری دوم صندلی داغ طرفداری در بهار، در عید و روز هفتم سال 1395 خواهد بود. خالی از تمام شو آف های خارج نشینان و سلفی ها و لبخند های آنطور، در شبکه های اجتماعی و هر جای دیگری که می نویسد: باز هم از درد و روی زشت فوتبال می گوید و حرفی را نمی زند، مگر آن را باور داشته باشد. برای من، محمد فیروزی بهترین یادداشت نویس ایرانی از فوتبال اروپاست. بی فکت های پرت و بی اداهای سینمایی و با سمت و سوهای بی پروایانه اما درست، می نویسد. از همان اولین یادداشتش شروع شد و چشم در چشم ادیتور جنگ خود را پیش می برد. می تواند گریزی به هکتور بزند، از جمشید هاشم پور بگوید، از سقراط، از یوسف زشت شده، از آتش بس در متن جنگ جهانی، آنی که بیشتر از همه دوست داشتم و شاعرانه ترین اینکه عاشق ایبار باشد. بهترین تعریفی که می توانم از او داشته باشم این است که اما برای من و بسیاری از ما، محمد فیروزی با وجود کوچک تر بودن یک الگو در نوشتن بود و هست. جاهایی بوده که نظراتش را دوست نداشته باشم؛ مثلا وقتی داستان دقیقه 77 پیش آمد یا در شعر و موسیقی اما حقیقت این که محمد فیروزی و آنطور که فکر می کند، خواندنی است و می شود دائما تحت تاثیر قرار گرفت.
ساده و خشک و خسته شروع کرد. محمد فیروزی، متولد ۷ فروردین ۷۱. لارستان، فارس. دانشجو پزشکی. در پکن. معلم زبان. تقریبا از هفته دوم شروع سایت بودم و میشه گفت با همه بچههای قدیمی و حال حاضر طرفداری هم رفیقم.
اعصاب نداشت و یک راست به سراغ لیست سیاهش رفت. خیلیها از علایقشون میگن اما من اول دوست دارم از چیزهای که متنفرم بگم. از اینکه به یه نفر بیش از آنچه تلاش کرده اهمیت بدن بدم میاد. حالا ثروت خانوادگی باشه، چهره باشه، هنر باشه یا موفقیتی که آنچنان حق خودش نیست. میدونم از چیزهای زیادی انتقاد میکنم و خیلی هم روی اعصابه اما فکر میکنم هر کسی که میگه نفرت رو باید انداخت دور چرت میگه. هر کسی میگه بی طرفه چرت میگه. هر کسی که میگه سیاست تو فوتبال نیست چرت میگه. هر کسی که میگه فوتبال الان مردمیه چرت میگه. این را بعد پرسیدم: گفتم که بیشتر توضیح بده. نام ببر. چند تا از اونای که دوست ندارم اینان؛ جلال ال احمد، هیلاری کلینتون، میلتون فریمن، رابینسون کروزو، همه رمانهای استعماری، جملههای فیسبوکی که مردم الکی استفاده میکنن، دیوار مهربانی و همه اداهای مردمی که احساس گناه میکنن و فکر میکنن با پارچه کهنه میشه سرشو هم اورد، چند تا سه نقطه که نمیشه نوشت، دی کاپریو، تارانتینو، ۲۱ گرم، ۱۹۸۴، زلاتان، کریستیانو، ماتراتزی، حامد چشم به راه و یونایتدش که درجه یک نیست دیگه [شکلک خنده] رابینسون کروزو، کتاب محبوب سال های نوجوانی من بود. دلیل را جویا شدم. رابینسون کروزو منو یاد استعمار انگلیس یا فرانسه یا امریکا در قرن ۱۸ و ۱۹ میندازه. دموکراسی زوری که میخوان به بومی ها قالب کنن. حتی اگر بومی، آدم خوار باشه؟ حتی اگر انقد عقب افتاده؟ مسئله اینجاست که در دنیای واقعی بومی واقعا ادم خوار نیست. بومی دنیایی واقعی ابو علی سیناست. فلسفه ملا صدرا است. کتاب فرض رو بر این میگیره که شمال آفریقا هند ایران افغانستان همه ادم خوارن. پس آمریکای قبل از کریستوف کلمب را ترجیح می دهی، همانقدر بکر؟ نه اما تجربه استعمار نشون داده که دموکراسی از درون زاده میشه و نمیشه صادر کرد. از 1984 هم پرسیدم، آن را هم دوست نداشت. ۱۹۸۴ میخواد پیام هاشو به زور به شما قالب کنه. من از هر هنری که حرفشو خیلی تابلو بهت قالب کنه بدم میاد. دوست دارم مخاطب رو باهوش فرض کنن نه ادمی که این اولین کتاب زندگیشه. با کساییه که دائم میگن ۱۹۸۴ یعنی جامعه کمونیستی هم شدیدا میونه ای ندارم. دو به علاوه دو می شود؟ می شود ۴.
در روایت خود، چند پاراگراف پایین تر از آن ها که دوست داشت حرف زد اما اینجا بلافاصله آن را نقل می کنم. چند تا از اونایی که دوست دارم اینان؛ کارل مارکس، اونی که میخواستیم انتخاب شه و الان یادمون رفته، مصدق، یرواند آبراهامیان، نیچه، سقراط، هانا ارنت، لویی سی کی، ژیژک، داستایوفسکی، جان فورد، هیچکاک، تام هاردی، کوینز، عالیجناب شهیار قنبری، جرمی کوربین، همه دقایق سوپرانوس، همه فیلم های که لوکیشنشون زندانه، هر سه تا گاد فادر ها، مارادونا، رونالدو برزیلی، ایبار و مردمش، تک تک ثانیه های البوم امان از، جام جهانی ۹۸ به جز فینالش، همه بچههای طرفداری به جز حامد چشم به راه [شکلک خنده]. علایق مشترک زیادی دارم اما ترجیح دادم اول از سقراط بپرسم. سقراط رفورمیست محبوب دنیای قدیمه واسه من. کسی که مفاهیم جا افتاده رو زیر سوال میبرد. دنیال ۹۹٪ مردم نبود. نیچه یونان قدیم بود هرچند خود نیچه از سقراط خوشش نمیاد اما من فکر میکنم هر دو یه کار کردن. زیر سوال بردن بنیاد اخلاقی چند صد ساله. گفتم ممکن سقراط وار آدم ها را در میدان شهر جمع کنی و بگویی، خودت را بشناس؟ خیلی. یونان و مصر دو تا کشوی ان که حتما دوست دارم ببینم. هر روز این کارو میکنم. این کار یه سال یا دو سال نیست. وظیفه همه است که حرف بزنن از زشتی های دور و برشون. خیلی وقت ها ادم منفوری میشی با گفتن زیاد خیلی چیز ها اما باید گفت تا بهتر شد.
از شهیار هم پرسیدم. می دانم که بسیار دوستش دارد. شهیار قنبری رو دوست دارم چون ۱۰۰٪. خورده شیشه نداره. ناب نابه. چند سال اخیر هیچ روزی نشده که حداقل یعنی از ترانه هاشو نشنوم. گفتم که بگو آهنگ "حرف"ش را از همه بیشتر دوست داری. بهترینش سفر نامه است و لالا لالا دیگه بس گل لاله. واسه خواننده های دیگه هم نون و پنیر و سبزی و کل البوم امان از. بعد که بحث به یغما گلرویی رسید؛ او را با شهیار مقایسه کرد. از تفاوتِ تایمینگ صحیح و کیفیت واقعی شعر برایش گفتم. حرف های دیگری هم زدیم که بگذریم.
(عکس اول: زیدان واسم کاریزماتیک ترین ورزشکاریه که دیدم. شاید چون هیچوقت مارادونا یا کرایوف رو ندیدم. این صحنه و بی توجهی زیدان به جام خیلی واسم مهمه. خیلی باید قوی باشی که جام جهانی واست بزرگ تر از همه چی نباشه. ماتراتزی هم واسم نماد تمام ادم های که واسه رسیدن به هدف هر کاری ازشون بر میاد. نماد ادم های خطرناک بی ارزش)
به سراغ فوتبال رفتیم. چه چیزی بهتر از فوتبال؟ از فوتبال ایبار را دوست دارد و گذشته را. بارها توی چیزهای که نوشتم گفتم که از فوتبال الان آنچنان لذت نمیبرم. هشتمی یا حتی دهمی ایبار واسم لذت بخش تر از قهرمانی بارسلونا بایرن یا رئال با ۳۰۰-۴۰۰ میلیون خرج کردنه. فوتبال الان مال هواداراش نیست، سوار هوادارانشه با عرض معذرت. برایش گفتم که از روزگار رائول، مورینتس، هیرو و کاسیاس جوان بگوید. شروع علاقم بازی با والنسیا بود. دقت کنی اون تیم سوپر من نداشت. همه همون قدری بودن که باید باشن. پیراهن رائول فصل بعدشو دارم. در مورد رائول هم توی تولد سود مرگ کاریزما نوشتم. ولی کارلوس دلیل اول اخر مادریدی شدن من بود. نمیدونم چرا آدم واسم خاص بود که کلی بره عقب بعد شوت بزنه. مادرید الان انچنان واسه بقیه دوست داشتنی نیست. حقم دارن. خدمتی بزرگی رئال الان به فوتبال دنیا نمیکنه. دوران دل بوسکه مادرید قوی بود و دوست داشتنی. الان شاید قوی باشه اما دوست داشتنی نیست.
گفتم از پرز بگوید. از اتفاقی مانند تحمیل ترکیب به مربی. رئال تنها تیم دنیاست که تاکتیکش روی چمن مشخص نمیشه. توی رختکن شکل میگیره. کسایی که توی مادرید دووم آوردن خالق تاکتیک خاصی نبودن فقط حفظ کننده وضعیت موجود بودن. واسه همین اصلاح طلب توی مادرید بهتر جواب میده تا انقلابی. تفاوت دوره کالدرون چه بود و چرا در آن دوره هم رئال به تیمی برتر تبدیل نشد. نه. بارسلونا دوران افولش بود اما نکته کالدرون دست کشیدن از رختکن بود. وگرنه سیاست خریدش جالب نبود و حتی هوش کافی واسه مدیریت مادرید رو هم نداشت. در بلند مدت کالدرون رفتنی بود. خرید بد هم کم نداشت.
به سراغ طرفداری رفتیم. از کجا شروع شد؟ از هفته دوم با آرمین (جنت خواه) صحبت کردم و اومدم طرفداری. همون شب هم خبر بالوتلی رو رفتم که دقیق یادم نیست در مورد چی بود. فرداش یه خبر از مندیتا (کانیزارس بود) رفتم که خیلی اتفاقی عکس خاک بر سری خانومش توی حموم رو به اشتباه واسه کل توییتر فرستاده بود. به جای اینکه پیام خصوصی بده به خانومش. اولین تجربه راه رفتن روی تیغ سانسور بود برام اما خوب قبلا نوشته بودم واسه بعضی سایت ها و میدونستم. کدام سایت ها؟ قبلا واسه گل فارسی نوشته بودم.
(عکس دوم: بالاخره رسید. بوی خود شهر ایبار رو میداد وقتی رسید)
چه چیزی باعث شد که ماندگار شود؟ طرفداری واسم مثل اکثر ادم های که اولش اومدن و موندگار شدن ۱۰۰٪ نبود. فکر نمیکردم بشه. اما دیدم آدم حسابی توش زیاده. بعدا دیدم از تلویزیون هم اطلاعاتشون بیشتره. بالا پایین هم زیاد داشته. از اولین اسپانسری که گرفتیم تا الان که خیلی ها روزشونو با طرفداری شروع میکنن. یه چیزهایی تو سایت بهم انرژی میده؛ وقتی میبینم یه نویسنده خوب با اخلاق به جمعمون اضافه شده، وقتی تاثیر اخبارو توی دنیای واقعی میبینم. از اتفاق های خوب در طرفداری، بهترین نوشته ها پرسیدم. نوشته محمد رضا احمدی. خون به پا خواهد شد. بزرگ نماییش زیاده اما از دل اومده و بر دل میشینه. قشنگ ترین اتفاق دیدن ادم های طرفداری از نزدیک بود. واقعا خوش گذشت.
از دردهای مشترک گفت. یه چیزهای توی سایت اذیتم میکنه مثل؛ وقتی ۳ ساعت واسه یادداشت وقت میگذاری و طرف نمیخونه و یه چیزی میپرونه، وقتی یه نفر از مطلب من حرف نمیزنه از شخصیتم میگه، وقتی از مطالبمون بدون منبع استفاده میکنن، وقتی فکر میکنیم ۳ امتیاز بارسلونا بایرن رئال یا حتی یونایتد درجه دو واسه نویسندههای طرفداری ارزش داره. والا این دنیا فانیه. فقط پوله که میمونه. همینطور ها شوخی می کند. در یک بحث با استیکر های بسیار، یکهو می آید و یک جمله ای می نویسد و کلا داستان عوض می شود.
از رویکردش در طرفداری گفت. توی سایت سعی میکنم از چیزهای بنویسم یا ترجمه کنم که زیر تیتر درشت روزنامهها به چشم نمیان. چون فوتبال فقط زرق و برق تلویزیونیش نیست. طرفداری واسم مهمه چون میدونم که ساختن با دست خالی تو این مملکت چقدر سخته. دردهای خودش را دارد. از ۹۹% برنامههای صدا وسیما بدم میاد چون با این حجم حاشیه شهر نشینی و مردمی که خوردن گوشت قرمز یادشون رفته، به چشم میبینم که چه پولهایی داره خرج چه چیزهایی میشه. از همه سلبریتیهای رانتی ایران بدم میاد. زیادی روشن فکرانه است اما خوب این چیزیه که واقعا فکر میکنم.
نمیخوام مثل بعضی ها بگم همه نوشته های که نوشتم خوب بودن. اتفاقا بعضی هاشونو الان دوست ندارم اما یوسف زشت شده ما، جنس درد و بازگشت به دنیای متوسط ها که بعد از جام جهانی نوشتم رو دوست دارم. اونی که واسه راموس نوشتم رو دوست ندارم. یه دونه داشتم به اسم فواره که دوست ندارم شبیه معلم بدی نوشتم که بلد نیست حرفشو بزنه. اما آنجا هم خودش بود و حرفش را زد. جایی می گفت "شاید عید بعد که کرکره را بالا زدیم، حالمان باز هم مثل همین روزها بود"
به ندرت عکس جدیدی از او ببینید و اگر عکسی هم باشد، اینطور نیست که "مکان" و زرق و برق ها هدف باشد. لبخند ساده ای است در کافه ای، پشت میز کاری یا پشت یک مونیتور. عکس نمیذارم چون زیاد اهمیتی نداره. خیلی سعی کردم بررسی کتاب و معرفی کتاب داشته باشیم تو سایت اما بازدید نداشت و دیدم تاثیری نداره. خاطره خوب از طرفداری اولین باری که هر کدوم از بچه هارو دیدم. فهمیدم اونا تو واقعیتم مثل دنیای مجازی خوبند. خاطره بد فیلتر شدن ها، دیدن بالا رفتن کسایی که حقشون نیست، داون شدن سایت. جدا شدن بعضی از بچهها از گروهمون که دوست دارم رفیق بمونیم. بعد که گشتم عکسی از او پای دیوار پیدا کردم. متعلق به سه سال پیش.
(عکس سوم: محمد فیروزی)
بخش عمده ای از محمد فیروزی را کتاب هایش تشکیل می دهند. بخش خودش را هم داشت که گلایه دارد که با استقبال واقع نشد. از علایقم هم باید بگم که کتاب رو واقعا دوست دارم. نوشتن رو هم همینطور اما تنبلی یا شاید هم کمبود استعداد نمیذاره زیاد بنویسم. از آدمهای که آینده نگر هستند خوشم میاد. با کسایی که فقط به امروز فکر میکنم هم زیاد میونهای ندارم چون منو یاد خودم میندازن. گفتم اسم بیاور. کتاب هایی که تو را ساخته اند. زیاد بوده. علم اقتصاد مندل. کتاب های راسل به جز اون جا هایی که به سیاست میزنه و تحت تاثیر دوران جنگ سرده. کتاب قران و زنان امینه ودود. هنر سینما بوردول. کودتا ابراهامیان. همسایه های احمد محمود. سنگ صبور چوپک. همه داستایوفسکی های که خوندم. گفتم به ترجمه کتابی جدید یا ترجمه ای جدید بر کتابی که ترجمه اش را دوست نداشته ای، فکر می کنی؟ خیلی زیاد اما وقتشو ندارم. باید یه ذره هم تخصصی تر ترجمه کنم. ادبیات خودمون رو هم باید بهتر بشناسم. خیلی وقت ها میدونی کتاب چی میگه اما گذاشتنش به بهترین شکل به زبان مادری سخت میشه.
جام 98 را بسیار دوست داشت. ۹۸ اولین تورنمنت بزرگی بود که نگاه کردم. از شبکه عربستانی دیدم که فکر میکنم خیلی بهتر گزارش میکردن البته من چیزی متوجه نمیشدم. از برزیل اسکاتلند شروع کردم تا فرانسه برزیل. تقریبا همشو دیدم. هنوز ۱۹۹۸ برای من بهترین کیفیت فیلم برداری ورزشیه. انگار کارگردان های موج نوی فرانسه پشت دوربین بودن. و وقتی که فکر می کنیم، همین طور بود.
از چین پرسیدم. چین خوبه اما من تنها ایرانی دانشکده پزشکی شم. ادماش خوبن احساس اینکه از بالا بهم نگاه کنن رو حس نمیکنم. بتونم ۲ تا چیزو عوض کنم اول هواشو تمیز میکنم دوم غذا هاشونو ایرانی میکنم. یک روز باز می گردی؟ برمیگردم اما نمیدونم کجا میتونم کار کنم.
به سراغ سینما رفتیم. سینما هیچکاک و فورد رو دوست دارم. کارگردان های محبوب اروپاییم بیشتر از امریکایی هان. فلینی رو خیلی زیاد دوست دارم. کوروساوا رو هم دوست دارم. هر وقت فیلم فرانسوی دیدم پشیمون نشدم. هر وقت سریال انگلیسی دیدم هم پشیمون نشدم. یهترن کمدی که دیدم life of brian بود. یه طنز باهوش. با سواد برعکس لودگی های امریکایی. گروه Monty Python's ساختنش که بهترین سریال کمدی غیر هالیوودی رو ساختن با همین اسم. کوراساوا سلیقه بسیار مشترکی بود. از زندگی در فرهنگ شرق پرسیدم و ارتباط آن به فیلم های نابغه ژاپنی. کوراساوا رو همزمان با هیچکاک دیدم. بالاترین لذت سینمایی برای من قرار دادن دوربین توی بهترین زاویه ممکنه. فورد هیچکاک کوبریک کوراساوا ادم رو همیشه راضی میکنن با زاویه دوربین.
(عکس آخر: صحنه اخر فیلم جویندگان جان فورد. فورد واسم نماد تمام ادم های کار بلد توی کارشونه. سکانس هم تنهایی یه مرده با وجود همه سر و صداهاشه. کلاسیک ها رو که خوب نگاه کنی یا بخونی یا گوش کنی یاد میگیری واسه هر سر و صدا جدیدی دست نزنی)
به طور خلاصه از موسیقی و شعر گفت. سوادم تو موسیقی خیلی کمه. تقریبا بی سوادم. راک هایی که گوش میدم قدیمی ان. یا خیلی معروفن. پلی لیست من با بابام شاید مثل هم باشه. پر از بابک بیات ها، واروژان ها، فرهاد ها، شهیار ها. ۱۰۰ بار گوش دادن قدغن هارو به یک بار شنیدن قانونی های کپی شده داخل ایران ترجیح میدم. شاعر خوب تربیت نشد بعد ۵۰. فقط کپی یا کاپی کار هایی مثل بمانی و گلرویی پرورش دادیم. شاعر های محبوبم اخوان ثالث و سهرابن. خیلی ها میگن اینا تو دورانی که باید زیاد فریاد نزدن اما فریاد اینا از جنس دیگه ای بود. شاید فریاد زیر آب. زیاد در مورد خط های آخر بحث کردیم، که بگذریم.
حرف آخر. حرف پایانی اینکه نصیحتی ندارم. من هم سن و سال بچه های طرفداری ام. فقط دست همو بگیریم نزاریم پول و رانت علاقه ما رو ببلعه.