اولدترافورد سنسیروآخ
چقد دلم سوخت
دیشب دیوید لینچ بزرگ رفت
و امشب یکی دیگه از دردانههای بازبی بزرگ
دنیس لاو رفت.
چقدر هم چهرهش شبیه لینچ بود.
کارگردانی در مستطیل سبز.
.
سال ۸۴ بود
توی راه کافی نت بودم
این کشف شگفت انگیز که زندگی رو برای من به پیش و پس از خودش، دو نیمه کرد.
وقتی رسیدم و خبرش رو توی صفحه اخبار ورزشی خوندم شوکه شدم.
این بار جرج بست نتونسته بود از جادوی خودش استفاده کنه و مرگ رو دریبل بزنه
و با عشق همیشگیش، الکل، جاودانه شد.
یاد اون روزهایی افتادم که بخاطر سکته مغزی عابدزاده ، دو هفته بی حال و گریون افتاده بودم توی اتاق و با رادیو و مجله اخبارش رو دنبال میکردم.
ولی خوشبختانه، عابدزاده پنالتی مرگ رو گرفت و پیش ما موند.
.
چه مثلثی
چه سه گانهای
حتی مثلث افسانهای میلان و بارسا هم نتونستن هر کدوم یه توپ طلا ببرن
اونم توی چهار سال و نزدیک به هم.
فراتر از شکوه و افتخار و فوتبال.
چه رکوردی.
.
به عکس سیاه و سفید و مهآلود ورزشگاه که نگاه میکنم، به تماشاچیها نگاه میکنم.
مکث میکنم و با دقت بهشون چشمام رو روشون زوم میکنم.
از خودم میپرسم این بچهها و نوجوونها، چندتاشون پدربزرگ شدن؟
چندتاشون زودتر و دیرتر از ستارههای اون روزهاشون، الگوهاشون و عشقشون که توی زمین دلربایی میکردن، مردن؟
چندتاشون از گذر پر پیچ و خم گردنههای زندگی و بهمن و طوفانهای زندگی گذشتن و هنوز زنده هستن؟
چقدر دلم هوای اون دوران رو کرده، حتی با اینکه هبچ وقت توش زندگی نکردم، ولی اون دوران، در من زندهست و زندگی میکنه.
.
یاد حرفهای نامجو میفتم. چند سال پیش
وقتی میگفت من دلتنگ و غمگین گذشتهای هستم که غول پرور بود.
و دریغ از امروز که غولها، یکی یکی میرن و دوران ما خالیتر میشه.
نوستالژی بازم؟ قطعا
نوستالژی دوستم؟ حتما
اسیر و درگیر گذشته و خاطرهبازیها هستم؟ همیشه.
همیشه همین بودم و همینجوری هم خواهم موند و خواهم مرد.
اینو میدونم.
شاید چون جامعه ایران...شاید چون حس حسرت دوستی انسان...شاید این شرقی غمگین...
.
حیف که دوران افول باشگاه با پایان عمر تو و سر بابی چارلتون همراه شد.
ما این رو برای همیشه بهت بدهکار موندیم
وقتی چشمای تو منچستریونایتد ضعیف و فراتر از داغونی میدید،
زمانی که ذهن و حافظه تو که هویت هر انسانه، روزهای پرفروغ و خوش و جاودانه و باشکوه و افتخار رو به یاد میآورد.
این حسرت و شرمندگی برای همیشه با ماست
شاه قاتل.
کاش روزی که دوباره تاج و تخت پس گرفته بشه
یه با معرفت مث شوچنکو که جام قهرمانی اروپا رو به مزار لوبانفسکی برد
جام رو به مزار مثلث افسانهای فوتبال ببره و عذرخواهی ما رو بپذیری.
.
سلام ما رو به دیوید لینچ و حافظ و همه بزرگان تاریخ که حالا پیششون هستی برسون
توی اون جمع باصفا خوش بگذره
باشد که ما هم همچین جمع و جماعتی نصیبمون بشه
هم اینجا
هم اونجا.
تا روزی که اونور خط ببینمت
بدرود.