مطلب ارسالی کاربران
آلمان چطور خودش را بازسازی کرد
ژوئن سال ۲۰۰۰، زمان مرگ ژرمنها در جام ملتهای اروپا بود. آنها تنها یک گل در سه بازی زدند و در بازی آخر هم نتیجه را 3-0 به پرتغال واگذار کردند. آنها پس از ۱۴ سال و زمانیکه فاجعه در فوتبال آلمان بسیار واضح به نظر میرسید، موفق به قهرمانی در جام جهانی شدند و کارخانه بازیکنسازی خود را خیلی زود راه انداختند.بعد از رقابتهای یورو ۲۰۰۰ بود که آنها به ساخت بازیکنانی بینالمللی از دل جامعه روی آوردند. این روش از کشورهایی مثل هلند قرض گرفته شده. کشورهایی با جمعیت کم که سیستمهای منحصر به فردشان را برای تشخیص پتانسیل بازیکنان به منظور رقابت با کشورهای بزرگتر، توسعه دادهاند.
آنها موفق شدند پس از ۲۴ سال، سال 2014 دوباره جامجهانی را فتح کنند. اتفاقی که شاید هیچکس در دنیا از آن تعجب نکرد. از سال ۲۰۰۶ و نمایشهای درخشان جوانان خوش استیل آلمانی، قهرمانی آنها در یک تورنمنت مهم قابل پیشبینی به نظر میرسید.
اتفاقی که همه میدانستند دیر یا زود خواهد افتاد. سوال اصلی اما این است که آلمان چگونه توانسته در سالهای اخیر این همه استعداد را به فوتبال جهان معرفی کند؟ تا جایی که عدم حضور ستارههایی مانند مارکو رویس و ایلکای گوندوگان در جامجهانی، ذرهای احساس نشد.
در دهه 90، “برتی فوگس” سرمربی تیم ملی به طور مکرر به کشور هشدار داد که هیچ استعدادی از ردههای پایه ظهور نمیکند. کشور روی باد افتخارات گذشتهاش خوابیده و به زودی دیگر کشورها گوی سبقت را خواهند ربود.در سال ۱۹۹۸، فوگس خود یک مدل کوچکتر از برنامه پیشرفت طولانی استعدادها را ارائه کرد. اما تنها بعد از فاجعه یورو۲۰۰۰ بود که کشور متوجه شد در چه بحرانی قرار دارد. جالب است بدانید بچههای کوچکی هم که استعداد داشتند دیده نمیشدند. میروسلاو کلوزه که که در جام جهانی رکورد تاریخ گلزنی در جامهای جهانی را شکست، آن زمان در ۲۱ سالگی در دسته ۵ آلمان به عنوان یک بازیکن آماتور بازی میکرد. دلیلش هم این بود که استعدادیابهای خیلی کمی به گوشه و کنار کشور سر میزدند.برای همین است که یورگ دنیل، دروازبان سابق بوندسلیگا و مدیر پروژه پیشرفت طولانی استعدادها، در روز معرفی عمومی این برنامه گفت:«اگر استعداد قرن در یک روستای کوچک پشت کوهها متولد شود، از امروز ما او را پیدا خواهیم کرد.»
در فوریه سال ۲۰۱۱، بوندسلیگا همه ۱۸ تیم حاضر در این رقابتها را مجبور کرد آکادمی جوانان باشگاههای خود را تاسیس کنند. اساس این کار، دادن امید به بازیکنان، در تیمها و مربیان زیر ۱۲ سال بود. مدتی بعد داشتن آکادمی برای ۳۶ تیم حرفهای، در هر دو بخش فوتبال آلمان اجباری شد.در ۱۲ سال گذشته، ژرمنها ۵۲ مرکز عالی را برای پرورش بهترین استعدادها ساختهاند. جدای از آن، ۳۶۶ کمپ آموزشی محلی هم ساخته شده تا ۱۳۰۰ مربی تمام وقت حرفهای، به نوجوانها آموزشهای ابتدایی فوتبال مدرن را بدهند. در سال ۲۰۰۲، بعد از آغاز این برنامه بزرگ که پیشرفت طولانی استعدادها نام دارد، هم فدراسیون فوتبال آلمان و هم تمام باشگاههای حرفهای روی هم سالانه ۴۸ میلیون یورو روی این سیستم خرج کردهاند. این رقم به طور سالانه افزایش پیدا کرد. در حال حاضر این مبلغ سالانه نزدیک به ۱۰۰ میلیون یورو است.
برای باشگاهها، مجوزی برای اولین شرط برای ورود به هر مسابقه رسمی صادر میشود. آنها باید به صورت تمام وقت، شرایط مربوط به مربیان و درجه بندیهایشان در دانشکدهها را بررسی کنند و در صورت دریافت نمرات و درجات بالاتر، بودجه و کمکهای مالی بیشتری به آنها اعطا میشود. علاوه بر این زمینهای آموزشی مناسبی ساخته شده و بخش پزشکی تاسیس و همکاریاش را با مدارس شروع کرده است.تیمهای حرفهای در آلمان، بین سالهای ۲۰۰۱ تا ۲۰۱۱، ۶۸۱ میلیون دلار صرف توسعه فوتبال جوانانشان کردهاند. در عین حال، فدراسیون فوتبال آلمان تیم ملی خود را هم کنترل میکرد و به ازای هر جوانی که به تیم ملی میرسید، ۱۳ میلیون دلار به باشگاه پرورشدهنده آن بازیکن داده میشد.
ژرمنها این را هم متوجه شدند که پیدا کردن استعداد به تنهایی کافی نیست. اگر شما به یک نفر یک بازی قدیمی شده را آموزش دهید، زیاد پیروز نخواهید شد. برای مثال سیستم دفاع آخر با یارگیری نفر به نفر هنوز هم در آن روزها در بوندسلیگا بسیار استفاده میشد. پس پول زیادی هم صرف آموزش مربیان شد، هم در سطوح آماتور و هم در سطوح حرفهای. در راس آنها هم مراکز عالی قرار داشت که توسط باشگاههای حرفهای اداره میشدند.اگر میخواهید از آلمانیها تقلید کنید، تا اینجا این اولین مشکل شماست. جالب اینجاست همین مشکل برای بسیاری از کشورها برطرف کردنی نیست. در همه جای دنیا باشگاهها کمترین اهمیت را به تیم ملی میدهند. حتی شاید برای آنها پرورش استعدادهای کشور هم مهم نباشد.قطعا باشگاهها نسبت به آکادمیهای خود افتخار میکنند. میدانند که داشتن چند بازیکن از آکادمی همیشه اعتبار خوبی به ارمغان میآورد. این را هم میدانند که این کار میتواند هزینههای خرید بازیکن را کاهش دهد. اما چیز دیگری که میدانند این است که هیچ کس نمیتواند تضمین کند از این روش، ستارهها متولد خواهند شد
بسیار سادهتر و کم خطر است که باشگاهها روی بازیکنانی سرمایه گذاری کنند که ثابت شده هستند و جای دیگری آموزش دیدهاند. فرقی نمیکند چه ملیتی دارند. در این موضوع، باشگاههای آلمانی هیچ تفاوتی با باشگاههای انگلیسی ندارند. پس چطور شد که ناگهان آنها روشهای خودشان را تغییر دادند و تصمیم گرفتند روی جوانها سرمایه گذاری کنند؟ تاریخ، پول و اجبار.
در آگوست ۲۰۰۰، بعد از حذف مفتضحانه از یورو، فدراسیون فوتبال تصمیم گرفت به دنبال راه جدیدی برای بهبود شرایط تیم ملی باشد. کارگروهی متشکل از نمایندگان ۷ باشگاه بوندسلیگا به مدیریت “کارلهاینز رومنیگه” تشکیل شد. “رومنیگه” یورو ۲۰۰۰ را یک لحظه شوک آمیز برای همه ما توصیف میکند. عضو دیگری از این کارگروه، رییس لورکوزن “ولفگانگ هلزهاوزر” گفت: «همه ما باید به تیم ملی توجه کنیم، فرقی نمیکند تیم آخر بوندسلیگا باشیم، یا بهترین تیم آن.» همانطور که میبینیم، نه تنها همه باشگاهها این احساس را داشتند، بلکه این یک المان مهم در انقلاب فوتبال آلمان شد که نشان داد فاصله بین فدراسیون و لیگ در گذشته، به بدنه فوتبال آلمان لطمه وارد کرده است.دلیل دوم که باشگاهها به جنبش حمایت از تیم ملی پیوستند، پول بود. شاید تناقض آمیز باشد اگر بگوییم دلیلشان کمبود پول بود. در اواخر ۲۰۰۱، فوتبال آلمان در بحران مالی بدی فرو رفت. زمانی که شریک پخش تلویزیونی بوندسلیگا دچار بیپولی شد. ناگهان تمام باشگاهها غیر از بایرن مجبور شدند رو به استعدادهای جوان بیاورند. دلیلش هم ساده بود. دیگر نمیتوانستند با رقبای انگلیسی، اسپانیایی و ایتالیایی در بازار نقل و انتقالات رقابت کنند. یک مثال خوب، بروسیادورتموند است. چند سال است که دورتموند محلی برای کار کردن با استعدادهای آلمانی محسوب میشود اما همیشه هم اینطور نبوده است.دورتموند علی رغم اینکه تیم جوانان موفقی داشت ولی به سختی بازیکنی جوان از این تیم، به تیم اصلی باشگاه راه پیدا میکردند. سیاست باشگاه اینگونه بود که برای رقابت در اروپا باید خرید بزرگ کرد. در حقیقت دورتموند به قدری در پرورش بازیکنان جوان بیعلاقه نشان میداد که نزدیک بود به این دلیل از بوندسلیگا کنار گذاشته شوند. این ما را به سومین دلیل میرساند. دلیلی که مهمترین هم هست. باشگاههای آلمانی سیاستهایشان را تغییر دادند چون مجبور شدند.
تحت نظارت قوانین لیگ آلمان، هر باشگاهی تنها در صورتی لیسانس حرفهای فوتبال را دریافت خواهد کرد که قوانین مشخصی را عمل کند. بیشتر این قوانین مربوط به حوزه مالی میشوند. این پروسه لایسنس گرفتن در آلمان بسیار معروف است. به همین دلیل است که باشگاههای آلمان چنین ثبات مالی خوبی دارند. در ۲۰۰۱ و ۲۰۰۲، سالی که برنامه پیشرفت طولانی استعدادها معرفی و آغاز شد، فدراسیون و سازمان لیگ قانون جدیدی را به آن قوانین کلی اضافه کردند: هر باشگاه حرفهای در کشور باید یک مرکز آموزش عالی داشته باشد و باید به استعدادها توجهی ویژه کند.این قانون حتی این را مشخص کرد که چند بازیکن مجاز برای تیم ملی جوانان آلمان، باید در ترکیب تیم باشند، چند مربی و بدنساز را باشگاه باید استخدام کند، نحوه تعامل باشگاه با مدارس محلی باید چگونه باشد و غیره… عمل نکردن به این قانون، لایسنس باشگاه را باطل میکند. به طور خلاصه، باشگاهها مجبور به انجام این کار شدند، و گر نه به یک باشگاه آماتور تنزل پیدا میکردند.
فرض کنید بخواهیم به گروه اتحاد ابوذبی توضیح دهیم که چرا باید برای تیم ملی انگلیس بازیکن سازی کرد. اما در آلمان، اوضاع خیلی فرق دارد. باشگاهها هیچ کدام مالک شخصی ندارند و هر باشگاه تاریخی غنی از شرکت در امور اجتماعی و صلاح جامعه دارد.
بروسیا دورتموند، در مقایسه با سایر تیمها، تا آخرین دقیقه نسبت به تغییرات مقاومت کرد. تنها زمانی که لایسنس حرفهای آنها در خطر قرار گرفت، تغییرات را قبول کردند. بعد از آن مسائل، مرکز عالی خودشان را ساختند. مرکزی که ماریو گوتزه، زننده گل قهرمانی آلمان در فینال جام جهانی را پرورش داد.دو دلیل دیگر هم هست. دو جنبه از انقلاب آلمان که کمتر به آنها پرداخته میشود و برای تقلید هم بسیار سختتر هستند. این دو جنبه، تغییر و تحولات اجتماعی و فرهنگی است. جالبترین نکته در مورد ترکیب تیم ملی آلمان، چند ملیتی بودن بسیاری از بازیکنان بود: روسی (اندریاس بک)، لهستانی (سباستین بوئنیش)، غنایی (ژروم بوآتنگ)، نیجری (دنیس آئوگو، چیندو ادِ)، آمریکایی (فابیان جانسون)، اسپانیایی (گنزالو کاسترو)، تونسی (سامی خدیرا، آنیس بن هاتیرا)، ایرانی (اشکان دژاگه) و ترکی (مسوت اوزیل).این تائیدیه پایانی بود بر اینکه آلمان تبدیل به یک کشور مهاجرپذیر شده.
حالا تصمیم بازی برای آلمان توسط ترکهای دو ملیتی که در آلمان به دنیا آمدهاند، کاملا تصمیم قابل قبولی به حساب میآمد. با خوش شانسی فوتبال آلمان، این اتفاق همزمان شد با بازسازی ساختار فوتبالی داخلی. توری که بسیار باز بود حالا داخلش ماهیهای بیشتری هم دارد. (اشاره به استعدادهای بیشتر موجود در فوتبال آلمان)
بالاخره تغییر در فرهنگ فوتبال فرا رسید. این تغییر بیشتر توسط مربیان جوان و نو آوری ایجاد شد که خودشان در دوران بازیگری، آنچنان ستاره نبودند. “یورگن کلوپ” این روزها از معروفترین آنهاست. اما مربیان دیگری هم بودهاند مثل “رالف رانگنیک”، “توماس توخل” و البته “یواخیم لوو”.هیچچیز این را بهتر از تصمیم آلمان برای سپردن هدایت تیم ملی به دستان یک مربی جوان و تازه کار نشان نمیدهد. بله، آن مرد “یورگن کلینزمن” بود. (سال ۲۰۰۴) او معمولا در این داستان تحولات فوتبال آلمان نقشش کمرنگ نوشته میشود. اما او در حساسترین دوره این انقلاب، تصویر اصلی انقلاب فوتبال آلمان بود. تصور کنید انگلیس دو سال قبل از برگزاری جام جهانی در خانهاش، تیم ملی را به کسی بسپارد که تابحال در هیچ جایی مربیگری نکرده. یکی مثل دیوید بکهام یا رایان گیگز .
مهمترین تکه پازل فوتبال آلمان، یک شجاعت ساده بود. درست است که این یک شجاعت زیر فشار بود، اما بدون شک این یک شجاعت واقعی بود.