مطلب ارسالی کاربران
مثنوی و معنوی مولوی| قسمت دوم | ۲.♡ظاهر شدن عجز طبیبان از معالجه کنیزک بر پادشاه و رو آوردن به درگاه پادشاه حقیقی♡
♡ظاهر شدن عجز طبیبان از معالجه کنیزک بر پادشاه و رو آوردن به درگاه پادشاه حقیقی♡ |
قسمت قبل: https://www.tarafdari.com/node/2175309
۱
شه چون عجز آن طبیبان را بدید
پا برهنه جانب مسجد دوید
۲
رفت در مسجد، سوی محراب شد
سجده گاه از اشک شه پر آب شد
۳
چون به خویش آمد ز غرقاب فنا
خوش زبان بگشاد در مدح ثنا
۴
کای کمینه بخششت ملک جهان
من چه گویم؟چون تو میدانی نهان
۵
*حال ما و این طبیبان سر بسر
پیش لطفِ عامِ تو باشد هدر
۶
ای همیشه حاجت ما را پناه
بار دیگر ما غلط کردیم راه
۷
لیک گفتی:گر چه میدانم سِرَت
زود هم پیدا کنش بر ظاهرت
۸
چون بر آورد از میان جان خروش
اندر آمد بحر بخشایش به جوش
۹
در میان گریه خوابش در ربود
دید در خواب او،که پیری در نمود
۱۰
گفت:ای شه مژده، حاجتت رواست
گر غریبی آیدت فردا ز ماست
۱۱
چونکه آید، او حکیمی حاذق است
صادقش دان، کاو امین و صادق است
۱۲
در علاجش سحر مطلق را ببین
در مزاجش قدرت حق را ببین
۱۳
*خفته بود، آن خواب دید، آگاه شد
گشته مملوک کنیزک، شاه شد
۱۴
چون رسید آن وعده گاه و روز شد
آفتاب از شرق، اختر سوز شد
۱۵
بود اندر منظره شه منتظر
تا ببیند آنچه بنمودند سر
۱۶
دید شخصی، کاملی، پر مایه ای
آفتابی در میان سایه ای
۱۷
میرسید از دور مانند هلال
نیست بود و هست، بر شکل خیال
۱۸
نیست وش باشد خیال اندر جهان
تو جهانی بر خیالی بین روان
۱۹
بر خیالی صلحشان و جنگشان
واز خیالی فخرشان و ننگشان
۲۰
آن خیالاتی که دام اولیاست
عکس مه رویان بُستان خداست
۲۱
آن خیالی را که شه در خواب دید
در رُخ مهمان همی آمد پدید
۲۲
*نور حق ظاهر بود اندر ولی
نیک بین باشی، اهل دلی
۲۳
*آن ولی حق چو پیدا شد ز دور
از سر و پایش همی میتافت نور
۲۴
شه به جای حاجیان واپیش رفت
پیش آن مهمان غیب خویش رفت
۲۵
*ضیف غیبی را چو استقبال کرد
چون شکر گوئی که پیوست او بورد
۲۶
هر دو بحری آشنا آموخته
هر دو جان، بی دوختن بر دوخته
۲۷
*آن یکی چون تشنه، وآندیگر چو آب
آن یکی مخمور و، و آن دیگر شراب
۲۸
گفت: معشوقم تو بودستی نه آن
لیک کار از کار خیزد در جهان
۲۹
ای مرا تو مصطفی، من چو عمر
از برای خدمتت بندم کمر
شرح قسمت دوم حکایت:
شاه وقتی ناتوانی حکیمان را دید، پا برهنه به سوی مسجد دوید و در محراب مسجد به نیایش و راز و نیاز به درگاه بی نیاز پرداخت و گریههای بسیار کرد. از خداوند خواست که حاجت او را برآورده سازد. در اثنای گریه به خواب رفت و در خواب پیری را دید که به وی نوید آمدن طبیبی حاذق و الهی را داد.
شاه جلوی پنجره اتاقش به انتظار طبيبِ موعود نشست. پس از مدتی دید طبیبی نورانی با همه ویژگی هایی که پیرمرد در خواب به او گفته بود، آمد. شاه به استقبال او رفت.
شاه و طبيب هر دو سالک دریای حقیقت بودند و در این دریا شناگری آموخته و جان هاشان به هم پیوسته شده بود.
در اینجا مولانا با اشاره بیان میدارد که وقتی دل انسان با زبانش همراه شود و بیچارگی و درماندگی سراپای وجودش را فراگیرد، دعایش مستجاب میشود. یعنی با خلوص نیت تیر دعا به هدف اجابت مینشیند.
آنگاه در اینجا بحث خیال را به میان میآورد و ظریفانه بیان میدارد که خیال اگرچه وجود خارجی ندارد ولی بر وجود انسان حاکمیت مطلق دارد و همه کارهای خوب و بد وی را هدایت میکند. انسان ها اگر جنگ می-کنند یا صلح و اگر چیزی را ننگ میشمارند و یا به چیزی فخر میکنند، همه از ناحیه خیال است. خیال است که بر همه حالات و حرکات انسان ها حکومت میکند. لیکن اولیا را مستثنی کرده و عکس مهرویان خدا را دام اولیا دانسته است.
|